یادداشت‌های Vanda ; ☆ (27)

Vanda ; ☆

Vanda ; ☆

1403/8/15

ماهی سیاه کوچولو
          این هم تمام شد؛ قصه‌ی ماهی سیاه کوچولو ، قصه‌ای ساده ، و در عین حال پربار و پرمفهومه . شاید برای کودکان نوشته شده باشه ، اما هرچی هم که باشه ، هر کتاب‌خونی باید یه بار این قصه رو بخونه به‌نظرم . ماهی‌ای که میخواد دنیای فراتر از جویبار رو ببینه و تقریباً همه‌ی موجوداتِ اونجا ، حتی مادر خودش ، باهاش مخالفن ، نماد کساییه که یه جورایی میشه گفت مطرودین جامعه هستن . ظاهراً آقای صمد بهرنگی که نویسنده‌ی این قصه‌ست ، خودش "چپ" بوده ، برای همین شخصیت ماهی سیاه کوچولو ، میتونه یه جورایی الهام‌گرفته از خودش باشه ، البته این نظر منه .
قصه طوری روایت میشه که یک ماهیِ پیر داره قصه‌‌ی این ماهی کوچولو رو برای چندین ماهی دیگه تعریف می‌کنه ، و هم پایان قصه ماهی سیاه ، هم قصه‌ی تعریف کردن قصه‌ توسط ماهی پیر ، مقداری بازه و این خودش خیلی داستان رو جذاب و در عین حال غم‌انگیز می‌کنه (اگر قصه رو بخونین منظورم رو بهتر متوجه میشین .)
خلاصه که تجربه‌ی بسیار عالی‌ای بود ، امتیاز: 5 ⭐️ ستاره؛
        

19

Vanda ; ☆

Vanda ; ☆

1403/8/15

پنجاه سال در فضا
          این هم بالاخره ، بالاخره ، بالاخره ، تمام شد؛ احساس میکنم یه بار خیلی سنگینی از روی دوشم برداشته شد با به پایان رسوندن این کتاب . حالا بریم سراغ ریویو :
کتاب پنجاه سال در فضا ، یه حالت دایره‌المعارف طوری داره که شما رو با اتفاقات و اختراعات فضایی مهم که در سال های ۱۹۵۷ میلادی تا ۲۰۰۷ میلادی (سالی که کتاب به چاپ رسید) آشنا می‌کنه . از اونجایی که قطر کتاب کمه (۱۱۲ صفحه) ممکنه فکر کنید به راحتی کتاب رو در زمان کوتاهی تموم میکنید . اما لزوماً اینطور نیست . برای مثال باید بگم که خوندن این کتاب برای من ۳ هفته زمان برد درحالی که قرار بود سه روزه تمومش کنم . البته اگه تند‌خوان باشین یا به فضا خیلی ، خیلی ، خیلی علاقه داشته باشید و درکل درگیر مدرسه و تکالیف و امتحانات نباشین ، خوندن این کتاب خیلی براتون آسون تر میشه .
چیزی که خیلی گیج کننده بود این بود که ، هزاران هزار اولین بود . برای مثال "اولین کسی که فضا رفت" ، "اولین کسی که در فضا راهپیمایی کرد" ، "اولین گردشگر فضایی" و هزاران هزار اولین دیگه . اینکه به اهمیت فضاپیما های بدونِ سرنشین ، و حتی با سرنشین ، در زمان قدیم ، پی بردم از نکات مثبت این کتاب بود . اما چون خوندن این کتاب برام سخت بود  علاقه چندانی به فضا ، اونقدری که فکر میکردم داشتم ، ندارم ، و البته این رو هم از قلم نندازیم که یه سری غلط های تایپی (کم بود ، ولی خب) وجود داشت ، نمیتونم امتیازی بالا تر از امتیازی که به این کتاب دادم ، بدم . اون نیم ستاره هم صرفاً به خاطر سخت گیر نبودن به کتابه و یه ارفاقِ کوچولو هستش . امتیاز: 3.5 ⭐️ ستاره؛
        

15

Vanda ; ☆

Vanda ; ☆

1403/8/13

توکایی در قفس
این هم تما
          این هم تمام شد؛ از آنجایی که قبل از این کتاب ، یک کتاب کودک قدیمی دیگر هم به نام "کتاب توکا" خونده بودم و قهرمان هردو داستان ، یک توکا هستند ، کنجکاو شدم که چه تفاوت یا شباهت هایی میتونه بین این داستان ها باشه . خب توی داستان کتاب توکا ، توکای ما در یک باغ زندگی می‌کرد و با بچه‌ها حرف می‌زد و خیلی دوست‌شون داشت . اما توکای این داستان ، یک توکای کوهی داشت و بر این تاکید داشت که با توکا هایی که در باغ هستند ، خیلی فرق داره .  با بچه‌ها و در کل جاندار ها ارتباط چندانی نداشت . بگذریم ،  توکای داستان‌مون ، برای من یه جور نماد بود . نماد آدم هایی که انتظار دارن بقیه توی همه چی کمک‌شون کنن و هواشون رو داشته باشن چون همه باید باهم مهربون باشن و اینا ، درحالی که حقیقت تلخ زندگی اینه که برعکس؛ انسان ها باید خودشون گلیم‌شون رو از آب بکشن بیرون و هرکس مشکلات خودش رو داره و همه گلیم‌ خودشون رو . و یک چیزی که خیلی فکرم رو مشغول کرده ، اینه که من دقیقاً یه همچین آدمی رو توی زندگیم دارم ، که منتظره بقیه بیان کمکش . اما متاسفانه خیلی از آدم ها به این راحتی ها به این موضوع پی نمی‌برن و مثلِ توکای داستان‌مون باید از یه عالمه حیوون و آدم ناامید بشن تا بفهمن اوضاع از چه قراره . پس بله ، این داستان جنبه‌ی آموزشی هم داره . مثل خیلی از داستان های کودک . من که واقعاً از خوندنِ این داستان لذت بردم . امتیاز : 5 ⭐️ ستاره؛
        

3

Vanda ; ☆

Vanda ; ☆

1403/8/2

The One (The Selection, #3)

13

Vanda ; ☆

Vanda ; ☆

1403/7/30

روی شانه های نونا
          با اینکه بقیه کسایی که برای این کتاب یادداشت یا ریویو نوشتن این رو گفتن ، من هم میگم : این کتاب واقعاً به اندازه‌ای که باید بهش توجه نشده . شدیداً آندِررِیتِده و حتی میتونم بگم از بعضی از کتاب هایی که تازگی ها خیلی محبوب شدن میتونه قشنگ تر باشه . البته بعضی‌هاشون . این کتاب میتونه به شما اطلاعاتِ تاریخی هم بده که خودش یک نکته‌ی مثبته ‌. قهرمانِ داستان ، سونا رو به خوبی درک میکردم . با اینکه هیچوقت در موقعیت هایی که قرار گرفت ، قرار نگرفتم و به طوری که مادرش اذیتش میکرد ، توسطِ خانواده‌م اذیت نشدم . هیچوقت . اما با این حال میتونستم درکش کنم و ذره‌ذره‌ی احساساتش رو با تمامِ وجودم احساس کنم . دلم میخواست بغلش کنم و بهش بگم همه چیز خوب میشه . میخواستم کنارش باشم و باهم دربرابرِ ناحقی و ظلم بجنگیم ‌. میخواستم دوستِ همیشگیش باشم و بدونه هرچی هم که بشه من رو در کنارِ خودش داره ‌. البته که سونا قوی تر از این بود که به من نیاز پیدا کنه ‌. سونا خیلی برام الگوی خوبی بود و همیشه هم میمونه .

ادیت: الان فهمیدم تمامِ وقت به قهرمانِ داستان گفتم "سونا" اما درواقع اسمش "سورا" هستش ‌. 🤦🏽‍♀️✨️
        

24

Vanda ; ☆

Vanda ; ☆

1403/7/29

هیزم های خیس
          یکی از ارزشمند ترین رمان هایی که توی عمرم خوندم؛ یکی از رمان هاییه که به قولِ فضای مجازی خیلی "آندِررِیتِده" و به اندازه‌ای که باید ازش تعریف و بهش توجه نمیشه . شاید به این خاطر باشه که روندِ خیلی آرومی داره . اما گاهی اوقات زندگیِ انسان همینقدر آرومه . از اونجایی هم که این کتاب در مکتبِ رئالیسم یا همون واقع‌گرایانه هست باید بگم که با عقل جور در میاد . کتابیه که ترکیبِ خاصی از احساسِ غم و شادی رو میتونی باهاش تجربه کنی . یادمه توی نمایشگاهِ کتابِ مدرسه بهش برخوردم بعد از اینکه ماه ها پیش در اپِ طاقچه چشمم بهش افتاد اما به خریدنش شک داشتم . اما وقتی در مدرسه دیدمش و دیدم یک خانمی که اونجا بود کلی ازش تعریف کرد ، میدونستم باید بخونمش . از همون لحظه‌ای که اولین صفحه‌ی اولین فصلِ این کتاب رو خوندم ارتباطِ عمیقی با کتاب رو حس کردم . اینکه دو داستانِ موازی با آدم های مختلف در بازه های زمانی مختلف روایت میشن خیلی برام جالب بود و از اونجایی که دوست دارم نویسنده بشم باید بیشتر به این تکنیک بپردازم . از پلات توئیستِ کتاب هم که نگم براتون‌‌.. (در واقع نمیشه گفت پلات توئیست ولی خب..) 
+حتی نوشتنِ این ریویو باعث شد دلم برای این کتاب تنگ بشه و دلم بخواد دوباره از اول بخونمش..
        

3

Vanda ; ☆

Vanda ; ☆

1403/7/25

ته خیار (سی داستان)
          این هم بالاخره تمام شد؛ یک ماه و سیزده روز صرفِ این کتاب شد ‌. قبل از اینکه بگم خوشم اومد یا بگم بدم اومد شاید بهتر باشه یک نکته‌ای درباره‌ی‌ این جور مجموعه داستان ها بگم که خودم تازه یاد گرفتم .
در مجموعه داستان ها ، یک سری داستان ها هستن که شیفته‌شون میشیم و با خودمون میگیم چطور یه داستان میتونه انقدر قشنگ باشه ؟ یک سری داستان ها هم دقیقاً برعکس . بعضی از داستان ها رو هم که حتی یادمون نمیمونه . اگر بخوام داستانِ موردعلاقه‌م از این سی داستان رو بگم ، قطعاً داستانِ "بچه خوابیده" هستش . نه که داستان های دیگه خوب نبوده باشن ، اما این داستان خیلی برام قابلِ درک بود و اکثرِ بریده هایی که قراره از این کتاب بذارم ، از این داستان خواهند بود . این وسط یه مشکلی هم داشتم . اون هم پایانِ اکثرِ داستان های کتاب بود . نمیتونستم تشخیص بدم پایانِ داستان باز بوده يا اينکه آقای مرادی کرمانی از ادامه دادنِ داستان می‌ترسیده یا حوصله‌ نداشته . خیلی از داستان ها یه جورایی شبیهِ تمرینِ روزانه‌ی نویسندگی بودن که کنارِ هم جمع شدن و چاپ شدن و شدن مجموعه‌ داستان . البته این خودش میتونه یه چیزِ جالب باشه . اما اگر بخوام با در نظر گرفتنِ همه‌ی این ها نظرم رو بگم ، میتونم بگم خوندنِ این کتاب تجربه‌ی خیلی خوبی بود و من از این کتاب خوشم اومد . یعنی حداقل از اکثرِ داستان هاش . کمکم کرد با قالبِ داستانِ کوتاه و داستانِ نیمه‌بلند بیشتر آشنا بشم . امتیاز : ۴ ستاره . ⭐️ 
        

4

Vanda ; ☆

Vanda ; ☆

1403/4/26

رامونای آتش پاره
          این هم تمام شد؛ من قصد خواندن این کتاب را نداشتم چون سنم‌ از این جور کتاب‌ها گذشته است. اما وقتی آن را در قفسه‌ی کتاب هایم در کنار باقی کتاب های مجموعه‌ی رامونا، دیدم، در فکر فرو رفتم و با خود گفتم من دوست دارم تمام کتاب های نخوانده‌ام چه دیر، و چه زود، خوانده شوند. رامونای آتش‌پاره فرا تر از انتظارم بود. انگار که وقتی کوچک تر بودم و جلد اول را خواندم، نتوانستم به نبوغ بورلی کلی‌یری و جوری که رامونا خاص ترین بچه‌ای است که باهاش آشنا شده‌ام، پی ببرم. این کتاب، بهم نشان داد که کودک درونم، هنوز زنده است. اما هنگامی که دوره‌ی نوجوانی زندگی ام رو پرچالش تر کرده، تنفس برایش سخت شده، و تنفس، عامل اصلی زنده ماندن است. شاید باورتان نشود، ولی من حتی جملاتی را پیدا کردم تا زیرشان خط بکشم. شاید هرکسی که هم‌سن من یا بزرگ تر باشد نخواهد این کتاب را بخواند و علتش مشخص است. اما برای من که ارزشش را داشت. امتیاز: ۴.۵ ستاره

رامونای عزیزم،
من هم میدانم. میدانم درک نشدن چه حسی دارد. میدانم مسخره‌ شدن توسط هم‌سالانم، تا حدی که نخواهم پا به مدرسه/کودکستان بذارم چه حسی دارد. میدانم پشیمانی از اشتباهات کوچک که در اول اصلا اشتباه به نظر نمی‌آمدند، چه حسی دارد. همه‌ی این ها رو خیلی خوب میدانم.
        

25