یادداشت

Vanda ; ☆

1403/7/30

روی شانه های نونا
        با اینکه بقیه کسایی که برای این کتاب یادداشت یا ریویو نوشتن این رو گفتن ، من هم میگم : این کتاب واقعاً به اندازه‌ای که باید بهش توجه نشده . شدیداً آندِررِیتِده و حتی میتونم بگم از بعضی از کتاب هایی که تازگی ها خیلی محبوب شدن میتونه قشنگ تر باشه . البته بعضی‌هاشون . این کتاب میتونه به شما اطلاعاتِ تاریخی هم بده که خودش یک نکته‌ی مثبته ‌. قهرمانِ داستان ، سونا رو به خوبی درک میکردم . با اینکه هیچوقت در موقعیت هایی که قرار گرفت ، قرار نگرفتم و به طوری که مادرش اذیتش میکرد ، توسطِ خانواده‌م اذیت نشدم . هیچوقت . اما با این حال میتونستم درکش کنم و ذره‌ذره‌ی احساساتش رو با تمامِ وجودم احساس کنم . دلم میخواست بغلش کنم و بهش بگم همه چیز خوب میشه . میخواستم کنارش باشم و باهم دربرابرِ ناحقی و ظلم بجنگیم ‌. میخواستم دوستِ همیشگیش باشم و بدونه هرچی هم که بشه من رو در کنارِ خودش داره ‌. البته که سونا قوی تر از این بود که به من نیاز پیدا کنه ‌. سونا خیلی برام الگوی خوبی بود و همیشه هم میمونه .

ادیت: الان فهمیدم تمامِ وقت به قهرمانِ داستان گفتم "سونا" اما درواقع اسمش "سورا" هستش ‌. 🤦🏽‍♀️✨️
      
353

24

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.