یادداشت Vanda ; ☆
4 روز پیش
5.0
1
این هم تمام شد؛ از آنجایی که قبل از این کتاب ، یک کتاب کودک قدیمی دیگر هم به نام "کتاب توکا" خونده بودم و قهرمان هردو داستان ، یک توکا هستند ، کنجکاو شدم که چه تفاوت یا شباهت هایی میتونه بین این داستان ها باشه . خب توی داستان کتاب توکا ، توکای ما در یک باغ زندگی میکرد و با بچهها حرف میزد و خیلی دوستشون داشت . اما توکای این داستان ، یک توکای کوهی داشت و بر این تاکید داشت که با توکا هایی که در باغ هستند ، خیلی فرق داره . با بچهها و در کل جاندار ها ارتباط چندانی نداشت . بگذریم ، توکای داستانمون ، برای من یه جور نماد بود . نماد آدم هایی که انتظار دارن بقیه توی همه چی کمکشون کنن و هواشون رو داشته باشن چون همه باید باهم مهربون باشن و اینا ، درحالی که حقیقت تلخ زندگی اینه که برعکس؛ انسان ها باید خودشون گلیمشون رو از آب بکشن بیرون و هرکس مشکلات خودش رو داره و همه گلیم خودشون رو . و یک چیزی که خیلی فکرم رو مشغول کرده ، اینه که من دقیقاً یه همچین آدمی رو توی زندگیم دارم ، که منتظره بقیه بیان کمکش . اما متاسفانه خیلی از آدم ها به این راحتی ها به این موضوع پی نمیبرن و مثلِ توکای داستانمون باید از یه عالمه حیوون و آدم ناامید بشن تا بفهمن اوضاع از چه قراره . پس بله ، این داستان جنبهی آموزشی هم داره . مثل خیلی از داستان های کودک . من که واقعاً از خوندنِ این داستان لذت بردم . امتیاز : 5 ⭐️ ستاره؛
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.