یادداشت‌های حسنشونم (39)

حسنشونم

حسنشونم

7 روز پیش

پدر سرگی
          اول باید بهش فکر کنم و بعد یک دور دیگر بخوانمش تا بتوانم هضمش کنم. اما یادداشت را باید بنویسم. به گمانم لقب "پیامبر نویسندگان" حقیقتا لایق تولستوی است. در مورد همۀ داستان های تولستوی این را می‌گویم:"این داستانِ تولستوی یک کلاس اخلاق کامل است"، حالا هم می‌گویم، این داستانِ تولستوی یک کلاس اخلاق کامل است، به نظرم کارکردش از چندین منبر و سخنرانی هم بالاتر است، نصیحت‌کردن خوب است، اما انتقال مفاهیم از طریق قصه، خیلی کارآمدتر است.
داستان در مورد تضاد درونی انسان است، تضاد کفر و ایمان. شهوت و تقوا. ریا و اخلاص. تولستوی در این داستان، بخش های تاریکی از وجودمان را به خودمان نشان می‌دهد، که چه بلایی ممکن است سرمان بیاورند، بدون اینکه پند و اندرز بدهد، درس اخلاقش را به اتمام می‌رساند و در آخر این نکته را یادآور می‌شود که هیچ‌وقت برای بازگشت دیر نیست.
و بخش ثابت یادداشت‌هایم در مورد تولستوی، هر کسی که کار تربیتی می‌خواهد بکند، چه طلبه و چه معلم، باید یک دور آثار این پیامبر نویسندگان، تولستوی، را بخواند.
        

6

شیر، ساحره و کمد لباس
          بعد از اون سفر جادویی تو جلد اول نارنیا، فکر می‌کردم دیگه چیزی نمی‌تونه منو غافلگیر کنه. اما وقتی جلد دوم، شیر، ساحره و کمد لباس رو شروع کردم، انگار یه ماجرای تازه، مثل یه نسیم خنک تو زمستون به روم وزید. نارنیا، این بار تو دل زمستونی بی‌پایان، منتظر بود تا مسافری داخلش قدم بگذاره تا زنده بشه.
از همون لحظه‌ای که لوسی وارد کمد شد و به نارنیا رسید، حس کردم منم پشت سرش پا توی برفای نرم اون دنیا گذاشتم. اون سکوت، اون چراغ‌برقی که وسط جنگل روشن بود، مثل یه دعوت بود به فرار از دنیای خودم. و بعد، کم‌کم باقی شخصیت‌ها هم اضافه شدن. 
وقتی اسلان ظاهر شد، حس کردم دارم تو یه سفر معنوی همراهش می‌شم. هر اتفاقی که تو نارنیا می‌افتاد، یه جوری با دنیای من حرف می‌زد. از خیانت و بخشش گرفته تا امیدی که تو سخت‌ترین لحظه‌ها پیدا می‌کنی.
شاید نارنیا جایی بیرون از ما نباشد، بلکه انعکاسی از چیزی درونمان باشد؛ جایی عمیق و ناشناخته که زمستان‌های طولانی، جنگل‌های برفی و نور گرم امید را در خود جای داده است. شاید هر کدام از ما یک کمد جادویی در قلبمان داریم، که اگر جسارت کنیم و درش را باز کنیم، سفری شگفت‌انگیز به سوی خود آغاز می‌شود. نارنیا نه فقط یک سرزمین جادویی، بلکه فرصتی است برای کشف چیزی که همیشه درون ما بوده و تنها منتظر بوده تا آن را پیدا کنیم.
این جلد فقط یه داستان فانتزی نبود، یه یادآوری بود که حتی تو تاریک‌ترین روزا هم می‌تونی با ایمان و شجاعت راهتو پیدا کنی. هر خطش منو به ماجرایی می‌برد که هم از خودم دور می‌شدم، هم خودمو بهتر پیدا می‌کردم. و حالا که کتاب تموم شده، یه گوشه‌ی ذهنم هنوز تو نارنیاست، کنار اسلان و دوستانش. این کتاب مثل یه شلاق بود برای تخیل خسته‌م؛ بیدارش کرد و یادم آورد که زندگی، پر از ماجراهای منتظر کشف شدنه.
        

4

خواهرزاده جادوگر
          پس از مدتی شاید طولانی دوری از فضای فانتزی، اولین جلد از مجموعۀ نارنیا را شروع کردم. یک‌نفس خواندمش. پس از خواندن، گویی از یک سفر دور و دراز بازگشته بودم. مدت‌ها بود که پرندۀ خیالم، زمین‌گیر شده بود. اما پس از خواندن این کتاب، حس می‌کنم دوباره آزاد شده است. توی دنیای خودم، حالت روحی خوبی نداشتم، اما وقتی به نارنیا و دنیای چارن و جنگل بین دنیاها رفتم، دیگر خبری از دنیای خودم نبود. می‌توانستم مدتی بهش فکر نکنم. همراه پلی و دیگوری ماجراجویی جذاب و نسبتا کوتاهی را تجربه کردم. اسلان را دیدم و باقی ماجرا. حالا که از این سفر بازگشته‌ام و چند ساعتی هم از آن نگذشته است، دردهای دنیای خودم کمتر آزارم می‌دهند، چندباری هم یاد ماجراجویی دیشبم همراه پلی و دیگوری افتادم و لبخندی روی لبانم آمد. شاید هم همیشه نجات‌دهنده توی آینه نیست، گاهی یک کتاب ما را به یک ماجراجویی فرامی‌خواند، گاهی یک ماجراجویی در یک دنیای دیگر، از ما انسانی قوی‌تر می‌سازد، بدون اینکه روی زمین خودمان، یک متر جابجا شویم.
        

25

مرگ ایوان ایلیچ
          ایوان ایلیچ، مردی که عمرش را در پیروی از قواعد و هنجارهای جامعه گذراند، در آغوش مرگ، به راز بزرگی پی برد. رازی که در عمق وجودش نهفته بود و تا آن زمان، زیر لایه‌های زندگی روزمره پنهان مانده بود.

مرگ، آینه‌ای شد تا او به زندگی‌اش نگاهی دوباره بیندازد. زندگی‌ای که پر بود از ظواهر، موفقیت‌های سطحی و روابطی که بر پایه منافع بنا شده بودند. در آن لحظات پایانی، او به پوچی همه آن چیزهایی که برایشان تلاش کرده بود پی برد.

ایوان ایلیچ، در آستانه‌ی مرگ، در جستجوی معنای واقعی زندگی بود. او به دنبال آن جرقه‌ای از حقیقت بود که بتواند به او آرامش بخشد. اما آیا توانست آن را بیابد؟ آیا در لحظات پایانی، به آشتی با خود و جهان رسید؟

تولستوی با زبانی ساده و گیرا، ما را به سفری درون‌نگرانه می‌برد. سفری به اعماق وجود یک انسان که در مواجهه با مرگ، به بزرگ‌ترین پرسش‌های زندگی پاسخ می‌جوید. "مرگ ایوان ایلیچ" تنها یک داستان نیست، بلکه آینه‌ای است که هر یک از ما می‌توانیم در آن به درون خود بنگریم و به این پرسش پاسخ دهیم که آیا ما نیز همچون ایوان ایلیچ، زندگی خود را بر اساس ارزش‌های واقعی بنا کرده‌ایم؟

این رمان کوتاه اما تاثیرگذار، ما را به این فکر وامی‌دارد که زندگی واقعی چیست و چگونه می‌توانیم آن را با تمام وجود تجربه کنیم. شاید مرگ ایوان ایلیچ، تلنگری باشد برای ما تا به ارزش‌های واقعی زندگی پی ببریم و قبل از اینکه خیلی دیر شود، تغییراتی در زندگی خود ایجاد کنیم.
        

27