طوفان دیگری در راه است

طوفان دیگری در راه است

طوفان دیگری در راه است

3.6
133 نفر |
29 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

294

خواهم خواند

44

شابک
9789643373771
تعداد صفحات
282
تاریخ انتشار
1398/6/23

توضیحات

کتاب طوفان دیگری در راه است، نویسنده سیدمهدی شجاعی.

لیست‌های مرتبط به طوفان دیگری در راه است

داستان دو شهرچشم هایشجای خالی سلوچ

سیاهه سیاحت، سیر وسلوک یا سیمای سحر و سیاست زنانه

73 کتاب

اول خواستم فقط رمان و حسب‌حال بنویسم اما دیدم کتاب‌هایی در ذهنم هست که دلم پیش‌شان است و دستم به حذف‌شان نمی‌رود. بعدتر اگر مجالی بود شاید این فهرست را تفکیک کردم! آنروز موعود قول میدهم که در فهرست‌های جداگانه مفصل‌تر بنویسم! (وعده سر خرمن) برای خواندن این سیاهه حرف‌هایی به نظر مهم می‌رسد که بدانید. البته اگر یادداشت حقیر در خصوص داستان دوشهر را خوانده باشیددستتان می‌آید تصویر زنان در آینه این پیرمرد نورس را! 1- در کتاب، زن سوژه است و ابژه! قهرمان است و مقهور! محبوب است و منفور! قاعده است و قرار! قدرت است و غیرت! نفرت است و موهبت! زمین است و زمان! آن است و آینده! حقیقت است و فسانه! دلدار است و دل‌داده! عصمت است و پتیاره! پیامبر است و ساحره! گل است و گلاب! صواب است و عقاب! شهد است و شراب! زهر و است و سراب! حزین است و شاداب! شاهد است و شهید! شهر است و شعر! شهرت است و غریبی! ساحل است و صخره!‌ کویر است و دریا! بهشت است و دنیا! 2- در شاعرانگی‌ها بالا اگر خواستید بجای «و»، «یا» بگذارید! بجای کتاب هم اگر خواستید زندگی بگذارید! قضاوتش با شما! بگذریم! 3- سیاهه شامل کتبی است داستانی و ناداستان که در آن یا زن قهرمانی است یا بستر بروز قهرمانی یا چشم سیاهی در جستجوی قهرمانی به نظر من. ۴- اول که فهرست را که نوشتم مورد لطف و نظر تعدادی از اهل ذوق قرار گرفت و کتبی را پیش نهادند تا اضافه کنم که از ۵۰ به بعد شماره شده است. ۵- بخشی از کتاب‌ها نه فارسی و نه زبان اصلیشان در ایران نمایه نشده و متاسفانه قادر به فهرست کردنشان در بهخوان نیستم. بخاطر همین اسامی مهم‌ترین آن‌ها را در همین نوشتار تقدیم می‌کنم. ۱- نوشتن علیه فرهنگ نوشته خانم لیلا ابولغود ۲- زن در الجزایر نوشته خانم آسیه جبار ۳- عشق آوای خیال نوشته خانم آسیه جبار پ.ن. کتاب‌ها بی هیچ علتی و برداشتی ۷۲ تن شدند.

14

یادداشت ها

          
این کتاب، یکی دیگر از کتبی است که بسیار بسیار می‌تواند در زندگی شخص موثر باشد. از زمانی‌که این کتاب را خوانده ام تا به حال، متن پشت جلد کتاب مرا به خودش گرفته است: "دچار حالتی شبیه دوست داشتن شده ام! نمی‌توانم اسمش را بگذارم عشق، برای اینکه ......" به تعبیری دارد تفاوت میان عشق و دوست داشتن را بیان می‌کند. 
کتاب دارای نُه فصل است و موضوعی واحد. زندگی را بیان می‌کند با حواشی جالب و خواندنی. بخش جالبی که من آن را دوست داشتم، نامه هایی بود که میان مادر و فرزندی در خارج از ایران رد و بدل می‌شود. در یکی از همین نامه ها بود که متن پشت جلد کتاب به روی کاغذ پیاده می‌شود و داستان از این قرار است که پسرک که در آمریکا است، برای جشن چهارشنبه آخر سال(یا همان چهارشنبه سوری خودمان) با جمعی دیگر از ایرانیان آنجا دور هم‌دیگر جمع می‌شوند و به طور اتفاقی، دختری را می‌بیند و از او خوشش می‌آید و وقتی لبخند دختر ایرانی را بر صورت در مقابل خود می‌بیند، فال نیک و مهر تاییدی می‌گیرد بر این دوست داشتنش و سپس این را بیان می‌کند و در نهایت هم ماجرا طوری تمام می‌شود که معمولا به آن می‌گویند شکست عشقی و یا به سرانجام نرسیدن پروژه. 
از نظری هم اگر بخواهیم به کتاب و محتویات آن بنگریم، می‌توانیم تفاوت زندگی سنتی ایرانی و مدرنیته غربی را تا حدودی ببینیم و اگر بتوانیم بین این دو عمل جمع را انجام دهیم، به نظر می‌رسد که نتیجه جالبی را در بر داشته باشد. 
به عقیده من، ما باید زیاد کتاب بخوانیم و هم‌چنین کتب مختلفی از قشرهای مختلف بخوانیم تا بتوانیم در جامعه زندگی کنیم و زندگی خوب و ایده آلی را فراهم کنیم تا آرامش بیشتری پیدا کنیم و این کتاب از آن دسته کتاب های خواندنی است که می‌تواند کمکی به ما بکند.

        

6

          باد، رعد و برق، تگرگ، طوفان، باران، سیل، ابرهای متراكم، رگبار پراكنده، طوفان دیگر و رنگین كمان عناوین فصول ده گانه كتاب «طوفان دیگری در راه است» هستند. شاید در نگاه اول از روی این عنوانها به نظر برسد كه سرفصلهای یك كتاب علمی حوزه كودك را داریم می خونیم ولی «طوفان دیگری در راه است» یك كتاب رمان، اثر نویسنده نامی كشورمان، سید مهدی شجاعی است! نویسنده ای متعلق به جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی.

این كتاب اولین بار در سال 1365 نوشته شده ولی در سال 1385 (برای انتشار) بازنویسی شده است. نیازی به تعریف از قلم معجزه آسا، خلاقیت، ذهن باز و اندیشه های قدرتمند نویسنده نیست. اولین بار تو «از به» رضا امیرخانی دیدم كه خوندن نامه می تونه یكی از جالب ترین انواع روایتگری باشه. فصل رگبار پراكنده این كتاب كه با 170 صفحه طولانی ترین فصل كتاب هم هست، با آوردن نامه های یه پسر و مازی جونش(مامان زینت!) به خوبی تونست تجربه خاطره انگیزی از موفقیت نامه خونی تو كتاب رو برام ثبت كنه.

كتاب نیستان (كه نامش با سید مهدی شجاعی پیوند خورده) كتاب «طوفان دیگری در راه است» رو در 396 صفحه چاپ كرده. من چاپ چهارم (1386) رو خوندم با جلد گالینگور (قیمت 5500 تومان). شما هم بخونید و لذت ببرید. راستی تو فصل رگبار پراكنده نظر نویسنده در مورد حجاب اجباری كه از زبان مازی جون بیان می شه (به ویژه اگه متعلق به همون سالهای دهه60 باشه) خیلی جالب به نظر می آد.

به این ترتیب بعد از سانتاماریا، صمیمانه با جوانان وطنم، خدا كند توبیایی و ... كتاب «طوفان دیگری در راه است» رو هم خوندیم و اجمالا چند نكته از هزاران ازش نوشتیم. یا علی مددی!
        

0

پاپِلی

1402/12/4

          هوالمطلوب

سلام علیک.
می‌دانم که خوبی و خوشی و سلامتی پس جدای از این تعارفات معمول می‌رویم سراغ اصل مطلب.
به دو گروه تو را توصیه نخواهم کرد. اولین گروهی است که ذائقه‌ی نقدکننده و جبهه‌گیرنده و خلاصه... نویسندگی ندارند. به نظرم کتاب‌هایی مثل تو بیشتر برای این جماعت طراحی شده‌اند. البته می‌دانی که اگر تکه‌ای از وجودت را نمی‌خواندم حرف‌های دیگری این‌جا می‌زدم و ستاره‌هایت را کاملاً طلایی می‌کردم اما، این‌طور بر من و تو نگذشت. به‌هرحال، به قول خودت، آدم‌ها عین رنگین‌کمان‌ هرکدامشان یک رنگی دارند. نویسنده‌ی تو هم از این قاعده مستثنی نیست.
از آن لحاظ عرض کردم که تو را برای نویسنده و نقاد جماعت نوشته‌اند چون احساس می‌کردم آن موقع ناگهان یک نفر از اهالی‌ات نظریه‌ای می‌گفت همه‌ی شخصیت‌ها سکوت می‌کردند و به من خیره می‌شدند. من، گاهی می‌نشستم و در ذهن خود عقاید خودم را مرور می‌کردم و سریع به خواندن ادامه می‌دادم تا بتوانم کتاب را سر موعد مقرر به صاحبش بازگردانم. اگر از این جهت نگاه کنیم می‌بینیم که بایستی تو را خرید. هم به خاطر اینکه دل آدم برای اهالی‌ات بدجور تنگ می‌شود و هم به خاطر این‌که نیاز است جمله‌های محبوبت را رنگی و برجسته کرد. البته حاشیه‌نویسی هم می‌تواند انگیزه‌ی خوبی برای خریدنت باشد. ما که تا آخر تو را خواندیم ولی هنوز برایمان تمام نشدی؛ به خاطر همین است که دوست دارم دوباره به سمتت گریزی بزنم.
گروه دومی که نباید تو را بخوانند گروهی هستند که می‌خواهند تو را در جمعه به پایان برسانند. بدت نیاید اما راستش مغزم را سوراخ کردی از بس بعد از پایانت با من حرف زدی و تکانم دادی...
بااین‌حال خودت می‌دانی که دوستت می‌داشتم. وقتی می‌خواندمت زمزمه‌ام را می‌شنیدی که مدام با ریزش قطرات اشک می‌گفتم: «ما کجاییم در این بهر تفکر تو کجا...» این 'تو'ی ضمیر، اوایل به مازی جون برمی‌گشت و بعدها به مش خجّه، مانه و کمال‌ آقا جون هم اصابت کرد. البت این را هم بگویم که آن‌ها بیشتر از من در بهر تفکر بودند اما چه می‌شد کرد که برای بیان فاصله‌ی بینمان تنها این شعر را می‌دانستم.
و در آخر می‌توانم تو را تشبیه کنم به... آم... خب... نمی‌دانم. خودت را فی‌نفسه نمی‌توانم تشبیه کنم اما از آن‌جا که در اوضاع ناجوری به دادم رسیدی‌، شاید بتوان به تو لقب «لگد» را داد. هم از لحاظ ظاهری لگد بودی و هم باطنی.
از نظر ظاهری که می‌دانی، مهلت کارت کتابخانه‌ام به پایان رسیده بود و در اوج خماری و بی‌کتابی روی میز عسلی روبه‌رویم گذاشته شدی و به من توصیه کردند که از تو خوشم خواهد آمد. باید بگویم بله. دوستت داشتم؛ خیلی خیلی زیاد اما نه آن‌قدر که نکته‌ای حرفی حدیثی ضمیمه‌ات نکنم. همین‌که می‌دانم آغوشت آن‌قدر باز است که این انتقادها را به جان بپذیرد.
از نظر باطنی هم که خودت می‌دانی چه اوضاع بی‌ریختی داشتم. البت که تو هم سروسامانم ندادی و خراب‌ترم کردی ولی به‌هرحال به یادم آوردی که چه بودم و چه می‌خواستم و چه کردم.
ممنون، لگدجان.

۱۴۰۲/۱۲/۴
        

0

          ❇️نظر کلی من نسبت به این کتاب 
این کتاب نشون داد که
⛔درمورد آدم ها قضاوت نکنیم چرا که ما هیچ چیزی از اون ها نمی دونیم
⛔️ملاک حال افراد است نه گذشتشون
حاج امین گذشته بدی داشت ولی حال خوب و همه تصور میکردن که اون از اول انقدر خوب بوده در حالی که اینطور نبود
زینت گذشته خوبی نداشت در حالی که حالش فوق العاده خوب بود 
⛔اینکه هیچ کسی رو دست کم نگیریم
کمال کسی بود که فکر میکرد به درد نمیخوره 
پدرش اون رو زندانی کرده بودن 
ولی زینت وقتی کمکش کرد استعداد های نهفته اون شکوفا شد و تبدیل شد به یک پزشک متخصص اونم تو دانشگاه آمریکا اونم تو سال هایی که پزشک شدن خیلی سخت بود 
و کمال چون طینت پاکی داشت به سمت خوبی ها کشیده شد یعنی با قرار گرفتن شهید چمران سر راهش شیفته شهید چمران و ویژگی های اخلاقی شهید شد 
و در انتها هم که خوندید به چه درجه ای رسید 
⛔اینکه مراقب آدم های منفعت طلب اطرافمون باشیم مثل اون دکتر غیاثی 
⛔پنجم اینکه مراقب آه مظلوم باشیم 
مش خجه نفرین نکردولی خداانتقامش رو از اون شوهر گرفت 
⛔️اینکه یادمون باشه که چقدردربرابر بچه هامون مسئولیم
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
در کنار همه این نکات آموزنده 
من نقد دارم درمورد اینکه زندگی کمال با زینت چطور ممکن بوده در حالی که به هم نامحرم بودن 
حتی بعد از ازدواج مش خجه و کمال با هم 
و اینکه اون نامه ها و اون ارتباط عاطفی هم تحت عنوان حس مادرانه زیاد توجیه پذیر نبود
این مشخص نبودن زمان هم زیاد جالب نبود 
حداقل می تونست بنویسه پنج سال بعد یا ده سال بعد 
در حالی که هیچ صحبتی از زمان نشد.
        

6