بریدههای کتاب بیچارگان حنا 1404/3/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 83 آه دوست من! بدبختی بیماری مسری است. بدبختها و بیچارهها باید از هم دور بمانند تا بیش از این نابود نشوند. 0 11 حنا 1404/3/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 88 آدم بیچاره، آدم بدگمانی است؛ این عالم را جور دیگری میبیند و با خجالت اطرافش را نگاه میکند، با شرم دوروبرش را میپاید. به هر کلامی به دقت گوش میدهد نکند دربارهی او حرف میزنند. 0 6 محمد حسین رضایی 1403/6/13 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 43 اما اگر به حال خودش بود مینشست و روزهای روز فقط سرش در کتابهایش بود. خیلی کتاب داشت، و آن هم کتابهایی گرانقیمت، کتابهای نایاب. در چند جای دیگر هم درس میداد و پولی از بابت آنها میگرفت؛ به محض آنکه پولی گیرش میآمد میرفت بیرون و کتاب میخرید. 3 21 حنا 1404/3/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 89 آنها خیال میکردند پولشان را از سر خیرخواهی به او میدادند اما نه، آنها برای این به او پول میدادند که آدمی بیچاره را نشانشان میداد. 0 6 فاطمه مطاعی 1403/11/15 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 104 بگذار برایت بگویم که هر سرنوشتی را در این دنیا خدای متعال مقرر میکند. اوست که مقرر میکند چه کسی سردوشیهای ژنرالی داشته باشد و کس دیگری یک کارمند دون پایه بیش نباشد. 1 1 هدیه حمیدی 1403/10/24 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 155 ديدن يك پوستهی سخت كه زير آن جهانى فروخزيده باشد، دانستن ابنكه تنها اشارت دستى كافى است تا آن را بشكند و با ابديت درآميزد، دانستن و باين حال همچون آخرين آفريدگان بودن... دهشتناک است! چهقدر انسان حقير و بزدل است! 0 34 hotarou 1403/10/5 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 117 و چنان حرفهایی را دربارهٔ رابطهٔ ما با داد و هوار جلوی همهٔ اهل خانه میگفت که من از وحشت یخ کردم و گوشهایم را گرفتم. اما بدبختی این بود که دیگران گوشهایشان را نگرفتند، بلکه به عکس گوشهایشان را تیزتر هم کردند که ببینند چه میگوید. 0 1 Yegane Hamidian 1402/7/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 58 خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند؛ 2 32 hotarou 1403/10/6 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 159 میدانم، میدانم، مامکم، که خوب نیست آدم اینطور فکر کند و اینطور فکر کردن کفر است؛ اما از صمیم دل میپرسم، صادقانه میپرسم، چرا باید کلاغ سرنوشت برای بچهای که هنوز در شکم مادرش است قارقار خوشبختی سر بدهد، اما بچه دیگری در یتیمخانه پا به دنیای خداوند بگذارد؟ 0 0 حنانه علی پور 1402/11/6 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 160 «... شاید تمام روز را به انتظار نیم کوپکی که از گرسنگی نمیرد می نوازد ، اما با اینهمه ارباب خودش است و نان خودش را در می آورد. از کسی صدقه نمی خواهد ؛ زحمت می کشد و مردم را سرگرم می کند ، مثل یک ماشین کوکی کار می کند تا مردم را سرگرم کند. می گوید :« بیایید ، هرکاری بلدم می کنم تا شما را سرگرم کنم.» بله ، البته تهی دست است ، نمی توان منکر شد ؛ اما شرافتمندانه تهی دست است؛ خسته است ، تا مغز استخوانش یخ کرده است، اما باز زحمت می کشد ، به شکلی که بلد است زحمت می کشد ، اما به هرحال زحمت می کشد و از این آدم های شرافتمند بسیارند ... » 2 10 مهدی 1404/1/30 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 34 می گویند پشیمانی روح آدم را سبک می کند، اما این چنین نیست. 0 2 سید محمد بهروزنژاد 1404/1/7 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 115 چرا برای بعضی وقتی هنوز در زهدان مادرند همای سعادت چهچهه میزند اما دیگری در یتیمخانه پا به هستی میگذارد؟ 1 7 Yegane Hamidian 1402/7/11 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 17 0 16 حنا 1404/3/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 17 من سرم درد میکند، کمرم هم درد میکند و افکارم هم جور غریبی شدهاند، گویی آنها هم درد میکنند. 0 10 hotarou 1403/10/6 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 159 منظورم این است که بخت غالباً به در خانه دیوان احمق میرود. انگار کسی هست که میگوید:« تو، ایوان، دستت را روی کیسههای پول خانوادهات بگذار، بخور، بنوش و شاد باش؛ اما تو، اسمت هرچه هست، میتوانی فقط دور لبت را بلیسی و نصیبت از دنیا همین است، بندهٔ خدا!». 0 0 عادله سلیمی (بهارنارنج) 1402/4/14 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 5 تو نباید غمگین باشی، اشکها غم تو را تسکین نخواهند داد. 0 16 حنا 1404/3/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 115 چرا برای بعضی وقتی هنوز در زهدان مادرند همای سعادت چهچهه میزند اما دیگری در یتیمخانه پا به هستی میگذارد؟ 0 6 R. 1403/7/8 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 202 حالا باید یاد بگیرید چگونه بی من زندگی کنید. 0 3 حنا 1404/3/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 63 با این حال من در اوقات فراغتم چه میکنم؟ میخوابم، از بس که احمقم! 0 12 حنا 1404/3/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 110 گاهی دقایقی را تجربه میکنم که خوشحالم از تنها بودن، تنها بودن و غصه خوردن، تنها بودن و اندوهگین بودن بی هیچ شریکی و چنین دقایقی دارند بیشتر و بیشتر به سراغم میآیند. 0 6
بریدههای کتاب بیچارگان حنا 1404/3/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 83 آه دوست من! بدبختی بیماری مسری است. بدبختها و بیچارهها باید از هم دور بمانند تا بیش از این نابود نشوند. 0 11 حنا 1404/3/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 88 آدم بیچاره، آدم بدگمانی است؛ این عالم را جور دیگری میبیند و با خجالت اطرافش را نگاه میکند، با شرم دوروبرش را میپاید. به هر کلامی به دقت گوش میدهد نکند دربارهی او حرف میزنند. 0 6 محمد حسین رضایی 1403/6/13 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 43 اما اگر به حال خودش بود مینشست و روزهای روز فقط سرش در کتابهایش بود. خیلی کتاب داشت، و آن هم کتابهایی گرانقیمت، کتابهای نایاب. در چند جای دیگر هم درس میداد و پولی از بابت آنها میگرفت؛ به محض آنکه پولی گیرش میآمد میرفت بیرون و کتاب میخرید. 3 21 حنا 1404/3/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 89 آنها خیال میکردند پولشان را از سر خیرخواهی به او میدادند اما نه، آنها برای این به او پول میدادند که آدمی بیچاره را نشانشان میداد. 0 6 فاطمه مطاعی 1403/11/15 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 104 بگذار برایت بگویم که هر سرنوشتی را در این دنیا خدای متعال مقرر میکند. اوست که مقرر میکند چه کسی سردوشیهای ژنرالی داشته باشد و کس دیگری یک کارمند دون پایه بیش نباشد. 1 1 هدیه حمیدی 1403/10/24 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 155 ديدن يك پوستهی سخت كه زير آن جهانى فروخزيده باشد، دانستن ابنكه تنها اشارت دستى كافى است تا آن را بشكند و با ابديت درآميزد، دانستن و باين حال همچون آخرين آفريدگان بودن... دهشتناک است! چهقدر انسان حقير و بزدل است! 0 34 hotarou 1403/10/5 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 117 و چنان حرفهایی را دربارهٔ رابطهٔ ما با داد و هوار جلوی همهٔ اهل خانه میگفت که من از وحشت یخ کردم و گوشهایم را گرفتم. اما بدبختی این بود که دیگران گوشهایشان را نگرفتند، بلکه به عکس گوشهایشان را تیزتر هم کردند که ببینند چه میگوید. 0 1 Yegane Hamidian 1402/7/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 58 خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند؛ 2 32 hotarou 1403/10/6 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 159 میدانم، میدانم، مامکم، که خوب نیست آدم اینطور فکر کند و اینطور فکر کردن کفر است؛ اما از صمیم دل میپرسم، صادقانه میپرسم، چرا باید کلاغ سرنوشت برای بچهای که هنوز در شکم مادرش است قارقار خوشبختی سر بدهد، اما بچه دیگری در یتیمخانه پا به دنیای خداوند بگذارد؟ 0 0 حنانه علی پور 1402/11/6 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 160 «... شاید تمام روز را به انتظار نیم کوپکی که از گرسنگی نمیرد می نوازد ، اما با اینهمه ارباب خودش است و نان خودش را در می آورد. از کسی صدقه نمی خواهد ؛ زحمت می کشد و مردم را سرگرم می کند ، مثل یک ماشین کوکی کار می کند تا مردم را سرگرم کند. می گوید :« بیایید ، هرکاری بلدم می کنم تا شما را سرگرم کنم.» بله ، البته تهی دست است ، نمی توان منکر شد ؛ اما شرافتمندانه تهی دست است؛ خسته است ، تا مغز استخوانش یخ کرده است، اما باز زحمت می کشد ، به شکلی که بلد است زحمت می کشد ، اما به هرحال زحمت می کشد و از این آدم های شرافتمند بسیارند ... » 2 10 مهدی 1404/1/30 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 34 می گویند پشیمانی روح آدم را سبک می کند، اما این چنین نیست. 0 2 سید محمد بهروزنژاد 1404/1/7 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 115 چرا برای بعضی وقتی هنوز در زهدان مادرند همای سعادت چهچهه میزند اما دیگری در یتیمخانه پا به هستی میگذارد؟ 1 7 Yegane Hamidian 1402/7/11 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 17 0 16 حنا 1404/3/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 17 من سرم درد میکند، کمرم هم درد میکند و افکارم هم جور غریبی شدهاند، گویی آنها هم درد میکنند. 0 10 hotarou 1403/10/6 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 159 منظورم این است که بخت غالباً به در خانه دیوان احمق میرود. انگار کسی هست که میگوید:« تو، ایوان، دستت را روی کیسههای پول خانوادهات بگذار، بخور، بنوش و شاد باش؛ اما تو، اسمت هرچه هست، میتوانی فقط دور لبت را بلیسی و نصیبت از دنیا همین است، بندهٔ خدا!». 0 0 عادله سلیمی (بهارنارنج) 1402/4/14 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 5 تو نباید غمگین باشی، اشکها غم تو را تسکین نخواهند داد. 0 16 حنا 1404/3/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 115 چرا برای بعضی وقتی هنوز در زهدان مادرند همای سعادت چهچهه میزند اما دیگری در یتیمخانه پا به هستی میگذارد؟ 0 6 R. 1403/7/8 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 202 حالا باید یاد بگیرید چگونه بی من زندگی کنید. 0 3 حنا 1404/3/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 63 با این حال من در اوقات فراغتم چه میکنم؟ میخوابم، از بس که احمقم! 0 12 حنا 1404/3/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.8 94 صفحۀ 110 گاهی دقایقی را تجربه میکنم که خوشحالم از تنها بودن، تنها بودن و غصه خوردن، تنها بودن و اندوهگین بودن بی هیچ شریکی و چنین دقایقی دارند بیشتر و بیشتر به سراغم میآیند. 0 6