بریده کتابهای بیچارگان هانیه 1403/5/13 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 92 من آدم خجالتی و مردم گریزی هستم؛ دلم میخواهد مدتها و مدتها در همان گوشهی مأنوسم بمانم. ماندن در گوشهای که به آن عادت کردهای یکجورهایی بهتر است، حتی اگر نیمی از اوقات به غم و غصه خوردن بگذرد. 0 30 فاطمه قاسمی 1403/3/29 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 100 من دارم به تو فکر میکنم، و همین مرا خوشحال میکند... 0 13 محمد مهدی فتحی 1402/9/26 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 118 0 5 جواد پزشکی 1403/5/29 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 58 خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستن؛ دستکم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقتهایی که دل آدم پر است، بیمار است، در رنج است، و غصهدار، آن وقت خاطرات تر و تازهاش میکنند، انگار که یک قطره شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت میافتد و گل بیچاره پژمرده را که آفتاب تند بعدازظهر تفته اش کرده، شاداب میکند. 0 2 امیررضا بیات 1403/3/15 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 38 و اینها هیچکدام به این دلیل نبود که پدر مرا دوست نداشت : او هم مادر و هم مرا عمیقا دوست داشت. مسئله فقط بلایی بود که بر سر شخصیتش آمده بود. 0 44 Raha 5 روز پیش بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 9 چرا یک پرنده نیستم، پرنده ای شکاری؟ 0 6 سپهر ناصری 1403/2/1 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 58 دوست دارم تا ابد در گوشهی دنج خودم بمانم و زندگیام را بگذرانم. 0 45 R. 1403/7/8 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 203 روح من چنان پر است، پر از گریه... اشکها دارند خفه ام می کنند و مرا در هم می شکنند. خداحافظ. خدایا، چه اندوهی! 0 1 محمد حسین رضایی 1403/6/13 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 43 اما اگر به حال خودش بود مینشست و روزهای روز فقط سرش در کتابهایش بود. خیلی کتاب داشت، و آن هم کتابهایی گرانقیمت، کتابهای نایاب. در چند جای دیگر هم درس میداد و پولی از بابت آنها میگرفت؛ به محض آنکه پولی گیرش میآمد میرفت بیرون و کتاب میخرید. 0 16 Yegane Hamidian 1402/7/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 58 خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند؛ 2 30 حنانه علی پور 1402/11/6 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 160 «... شاید تمام روز را به انتظار نیم کوپکی که از گرسنگی نمیرد می نوازد ، اما با اینهمه ارباب خودش است و نان خودش را در می آورد. از کسی صدقه نمی خواهد ؛ زحمت می کشد و مردم را سرگرم می کند ، مثل یک ماشین کوکی کار می کند تا مردم را سرگرم کند. می گوید :« بیایید ، هرکاری بلدم می کنم تا شما را سرگرم کنم.» بله ، البته تهی دست است ، نمی توان منکر شد ؛ اما شرافتمندانه تهی دست است؛ خسته است ، تا مغز استخوانش یخ کرده است، اما باز زحمت می کشد ، به شکلی که بلد است زحمت می کشد ، اما به هرحال زحمت می کشد و از این آدم های شرافتمند بسیارند ... » 2 10 Yegane Hamidian 1402/7/11 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 17 0 16 عادله سلیمی (بهارنارنج) 1402/4/14 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 5 تو نباید غمگین باشی، اشکها غم تو را تسکین نخواهند داد. 0 15 R. 1403/7/8 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 202 حالا باید یاد بگیرید چگونه بی من زندگی کنید. 0 1 علیرضا وحدتی 1402/4/17 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 114 آدمهای بیچاره و بدبخت بایستی از هم دوری کنند، تا بدبختیشان به هم سرایت نکند و بیشتر نشود. 2 29 هانیه 1403/5/13 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 84 آه، ادبیات چیز شگفتانگیزی است، یک چیز خیلی شگفت. ادبیات چیز عمیقی است! ادبیات دل آدمها را قوی میکند و به آنها خیلی چیزها یاد میدهد. ادبیات یک تصویر است، یا به تعبیری هم یک تصویر است هم یک آینه؛ بیان احساسات است، شکل ظریفی از انتقاد است، یک درس پندآموز و یک سند است. 0 1
بریده کتابهای بیچارگان هانیه 1403/5/13 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 92 من آدم خجالتی و مردم گریزی هستم؛ دلم میخواهد مدتها و مدتها در همان گوشهی مأنوسم بمانم. ماندن در گوشهای که به آن عادت کردهای یکجورهایی بهتر است، حتی اگر نیمی از اوقات به غم و غصه خوردن بگذرد. 0 30 فاطمه قاسمی 1403/3/29 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 100 من دارم به تو فکر میکنم، و همین مرا خوشحال میکند... 0 13 محمد مهدی فتحی 1402/9/26 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 118 0 5 جواد پزشکی 1403/5/29 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 58 خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستن؛ دستکم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقتهایی که دل آدم پر است، بیمار است، در رنج است، و غصهدار، آن وقت خاطرات تر و تازهاش میکنند، انگار که یک قطره شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت میافتد و گل بیچاره پژمرده را که آفتاب تند بعدازظهر تفته اش کرده، شاداب میکند. 0 2 امیررضا بیات 1403/3/15 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 38 و اینها هیچکدام به این دلیل نبود که پدر مرا دوست نداشت : او هم مادر و هم مرا عمیقا دوست داشت. مسئله فقط بلایی بود که بر سر شخصیتش آمده بود. 0 44 Raha 5 روز پیش بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 9 چرا یک پرنده نیستم، پرنده ای شکاری؟ 0 6 سپهر ناصری 1403/2/1 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 58 دوست دارم تا ابد در گوشهی دنج خودم بمانم و زندگیام را بگذرانم. 0 45 R. 1403/7/8 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 203 روح من چنان پر است، پر از گریه... اشکها دارند خفه ام می کنند و مرا در هم می شکنند. خداحافظ. خدایا، چه اندوهی! 0 1 محمد حسین رضایی 1403/6/13 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 43 اما اگر به حال خودش بود مینشست و روزهای روز فقط سرش در کتابهایش بود. خیلی کتاب داشت، و آن هم کتابهایی گرانقیمت، کتابهای نایاب. در چند جای دیگر هم درس میداد و پولی از بابت آنها میگرفت؛ به محض آنکه پولی گیرش میآمد میرفت بیرون و کتاب میخرید. 0 16 Yegane Hamidian 1402/7/25 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 58 خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند؛ 2 30 حنانه علی پور 1402/11/6 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 160 «... شاید تمام روز را به انتظار نیم کوپکی که از گرسنگی نمیرد می نوازد ، اما با اینهمه ارباب خودش است و نان خودش را در می آورد. از کسی صدقه نمی خواهد ؛ زحمت می کشد و مردم را سرگرم می کند ، مثل یک ماشین کوکی کار می کند تا مردم را سرگرم کند. می گوید :« بیایید ، هرکاری بلدم می کنم تا شما را سرگرم کنم.» بله ، البته تهی دست است ، نمی توان منکر شد ؛ اما شرافتمندانه تهی دست است؛ خسته است ، تا مغز استخوانش یخ کرده است، اما باز زحمت می کشد ، به شکلی که بلد است زحمت می کشد ، اما به هرحال زحمت می کشد و از این آدم های شرافتمند بسیارند ... » 2 10 Yegane Hamidian 1402/7/11 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 17 0 16 عادله سلیمی (بهارنارنج) 1402/4/14 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 5 تو نباید غمگین باشی، اشکها غم تو را تسکین نخواهند داد. 0 15 R. 1403/7/8 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 202 حالا باید یاد بگیرید چگونه بی من زندگی کنید. 0 1 علیرضا وحدتی 1402/4/17 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 114 آدمهای بیچاره و بدبخت بایستی از هم دوری کنند، تا بدبختیشان به هم سرایت نکند و بیشتر نشود. 2 29 هانیه 1403/5/13 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 43 صفحۀ 84 آه، ادبیات چیز شگفتانگیزی است، یک چیز خیلی شگفت. ادبیات چیز عمیقی است! ادبیات دل آدمها را قوی میکند و به آنها خیلی چیزها یاد میدهد. ادبیات یک تصویر است، یا به تعبیری هم یک تصویر است هم یک آینه؛ بیان احساسات است، شکل ظریفی از انتقاد است، یک درس پندآموز و یک سند است. 0 1