بریدههای کتاب بیچارگان غزل 1403/12/17 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 201 من خاطرات خوش اندکی را از گذشتهام به زندگی تازهام میبرم؛ پس آنچه از همه چیز برایم گرانبهاتر است یاد و خاطرهی شماست، و یاد و خاطرهی شما گرانبهاترین چیز در دل من خواهد بود. 1 26 هانیه 1403/5/13 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 92 من آدم خجالتی و مردم گریزی هستم؛ دلم میخواهد مدتها و مدتها در همان گوشهی مأنوسم بمانم. ماندن در گوشهای که به آن عادت کردهای یکجورهایی بهتر است، حتی اگر نیمی از اوقات به غم و غصه خوردن بگذرد. 0 36 محمد مهدی بیکدلو 1404/3/3 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 159 بخت غالبا به در خانه دیوان احمق میرود. انگار کسی هست که میگوید: تو ایوان دستت را روی کیسه های پول خانوادهات بگذار،بخور،بنوش،و شاد باش؛ اما تو اسمت هر چه هست، میتوانی فقط دور لبت را بلیسی و نصیبت از این دنیا همین است، بنده خدا. 0 0 Farzan 1403/10/19 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 92 من آدم خجالتی و مردم گریزی هستم ؛دلم می خواهد مدتها و مدتها در همان گوشه مانوسم بمانم.در گوشه ای که به آن عادت کرده ای یکجورهای بهتر است،حتی اگر نیمی از اوقات به غم و غصه خوردن بگذرد. 0 3 hotarou 1403/10/6 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 138 من به چکمه احتیاج دارم، مامکم، عزیزم، تا بتوانم شرفم و آبرویم را حفظ کنم. 0 2 جواد پزشکی 1403/5/29 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 58 خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستن؛ دستکم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقتهایی که دل آدم پر است، بیمار است، در رنج است، و غصهدار، آن وقت خاطرات تر و تازهاش میکنند، انگار که یک قطره شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت میافتد و گل بیچاره پژمرده را که آفتاب تند بعدازظهر تفته اش کرده، شاداب میکند. 5 13 امیررضا بیات 1403/3/15 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 38 و اینها هیچکدام به این دلیل نبود که پدر مرا دوست نداشت : او هم مادر و هم مرا عمیقا دوست داشت. مسئله فقط بلایی بود که بر سر شخصیتش آمده بود. 0 45 Raha 1403/8/28 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 9 چرا یک پرنده نیستم، پرنده ای شکاری؟ 0 13 Farzan 1403/10/19 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 16 امروز چیزی جز عذاب ،ملال و غم حس نکردم . این هم روزی بود مثل روزهای دیگر!. 0 2 سپهر ناصری 1403/2/1 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 58 دوست دارم تا ابد در گوشهی دنج خودم بمانم و زندگیام را بگذرانم. 0 48 کیم 1404/1/9 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 84 0 0 کیم 1404/1/18 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 151 0 0 محمد مهدی بیکدلو 1404/2/29 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 58 0 4 کیم 1403/12/29 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 49 0 0 محمد مهدی بیکدلو 1404/3/3 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 161 چیزی را که نمیشود چاره کرد، باید تحمل کرد 0 1 R. 1403/7/8 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 203 روح من چنان پر است، پر از گریه... اشکها دارند خفه ام می کنند و مرا در هم می شکنند. خداحافظ. خدایا، چه اندوهی! 0 3 مهران م 1404/1/26 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 100 .... ببین،الان من دارم به تو فکر میکنم،و همین مرا خوشحال میکند.. 1 58 کیم 1403/12/27 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 58 0 0 محمد حسین رضایی 1403/6/13 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 43 اما اگر به حال خودش بود مینشست و روزهای روز فقط سرش در کتابهایش بود. خیلی کتاب داشت، و آن هم کتابهایی گرانقیمت، کتابهای نایاب. در چند جای دیگر هم درس میداد و پولی از بابت آنها میگرفت؛ به محض آنکه پولی گیرش میآمد میرفت بیرون و کتاب میخرید. 3 18 کیم 1404/1/15 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 92 0 0
بریدههای کتاب بیچارگان غزل 1403/12/17 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 201 من خاطرات خوش اندکی را از گذشتهام به زندگی تازهام میبرم؛ پس آنچه از همه چیز برایم گرانبهاتر است یاد و خاطرهی شماست، و یاد و خاطرهی شما گرانبهاترین چیز در دل من خواهد بود. 1 26 هانیه 1403/5/13 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 92 من آدم خجالتی و مردم گریزی هستم؛ دلم میخواهد مدتها و مدتها در همان گوشهی مأنوسم بمانم. ماندن در گوشهای که به آن عادت کردهای یکجورهایی بهتر است، حتی اگر نیمی از اوقات به غم و غصه خوردن بگذرد. 0 36 محمد مهدی بیکدلو 1404/3/3 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 159 بخت غالبا به در خانه دیوان احمق میرود. انگار کسی هست که میگوید: تو ایوان دستت را روی کیسه های پول خانوادهات بگذار،بخور،بنوش،و شاد باش؛ اما تو اسمت هر چه هست، میتوانی فقط دور لبت را بلیسی و نصیبت از این دنیا همین است، بنده خدا. 0 0 Farzan 1403/10/19 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 92 من آدم خجالتی و مردم گریزی هستم ؛دلم می خواهد مدتها و مدتها در همان گوشه مانوسم بمانم.در گوشه ای که به آن عادت کرده ای یکجورهای بهتر است،حتی اگر نیمی از اوقات به غم و غصه خوردن بگذرد. 0 3 hotarou 1403/10/6 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 138 من به چکمه احتیاج دارم، مامکم، عزیزم، تا بتوانم شرفم و آبرویم را حفظ کنم. 0 2 جواد پزشکی 1403/5/29 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 58 خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستن؛ دستکم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقتهایی که دل آدم پر است، بیمار است، در رنج است، و غصهدار، آن وقت خاطرات تر و تازهاش میکنند، انگار که یک قطره شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت میافتد و گل بیچاره پژمرده را که آفتاب تند بعدازظهر تفته اش کرده، شاداب میکند. 5 13 امیررضا بیات 1403/3/15 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 38 و اینها هیچکدام به این دلیل نبود که پدر مرا دوست نداشت : او هم مادر و هم مرا عمیقا دوست داشت. مسئله فقط بلایی بود که بر سر شخصیتش آمده بود. 0 45 Raha 1403/8/28 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 9 چرا یک پرنده نیستم، پرنده ای شکاری؟ 0 13 Farzan 1403/10/19 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 16 امروز چیزی جز عذاب ،ملال و غم حس نکردم . این هم روزی بود مثل روزهای دیگر!. 0 2 سپهر ناصری 1403/2/1 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 58 دوست دارم تا ابد در گوشهی دنج خودم بمانم و زندگیام را بگذرانم. 0 48 کیم 1404/1/9 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 84 0 0 کیم 1404/1/18 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 151 0 0 محمد مهدی بیکدلو 1404/2/29 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 58 0 4 کیم 1403/12/29 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 49 0 0 محمد مهدی بیکدلو 1404/3/3 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 161 چیزی را که نمیشود چاره کرد، باید تحمل کرد 0 1 R. 1403/7/8 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 203 روح من چنان پر است، پر از گریه... اشکها دارند خفه ام می کنند و مرا در هم می شکنند. خداحافظ. خدایا، چه اندوهی! 0 3 مهران م 1404/1/26 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 100 .... ببین،الان من دارم به تو فکر میکنم،و همین مرا خوشحال میکند.. 1 58 کیم 1403/12/27 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 58 0 0 محمد حسین رضایی 1403/6/13 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 43 اما اگر به حال خودش بود مینشست و روزهای روز فقط سرش در کتابهایش بود. خیلی کتاب داشت، و آن هم کتابهایی گرانقیمت، کتابهای نایاب. در چند جای دیگر هم درس میداد و پولی از بابت آنها میگرفت؛ به محض آنکه پولی گیرش میآمد میرفت بیرون و کتاب میخرید. 3 18 کیم 1404/1/15 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 74 صفحۀ 92 0 0