بریدۀ کتاب
1402/11/6
3.7
43
صفحۀ 160
«... شاید تمام روز را به انتظار نیم کوپکی که از گرسنگی نمیرد می نوازد ، اما با اینهمه ارباب خودش است و نان خودش را در می آورد. از کسی صدقه نمی خواهد ؛ زحمت می کشد و مردم را سرگرم می کند ، مثل یک ماشین کوکی کار می کند تا مردم را سرگرم کند. می گوید :« بیایید ، هرکاری بلدم می کنم تا شما را سرگرم کنم.» بله ، البته تهی دست است ، نمی توان منکر شد ؛ اما شرافتمندانه تهی دست است؛ خسته است ، تا مغز استخوانش یخ کرده است، اما باز زحمت می کشد ، به شکلی که بلد است زحمت می کشد ، اما به هرحال زحمت می کشد و از این آدم های شرافتمند بسیارند ... »
«... شاید تمام روز را به انتظار نیم کوپکی که از گرسنگی نمیرد می نوازد ، اما با اینهمه ارباب خودش است و نان خودش را در می آورد. از کسی صدقه نمی خواهد ؛ زحمت می کشد و مردم را سرگرم می کند ، مثل یک ماشین کوکی کار می کند تا مردم را سرگرم کند. می گوید :« بیایید ، هرکاری بلدم می کنم تا شما را سرگرم کنم.» بله ، البته تهی دست است ، نمی توان منکر شد ؛ اما شرافتمندانه تهی دست است؛ خسته است ، تا مغز استخوانش یخ کرده است، اما باز زحمت می کشد ، به شکلی که بلد است زحمت می کشد ، اما به هرحال زحمت می کشد و از این آدم های شرافتمند بسیارند ... »
1402/11/6
0