بریدههای کتاب بینوایان (جلد اول) Fateme.Varshabi 1402/5/15 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 135 سال به سال، روح او آرام آرام ، اما به طرزی اجتناب ناپذیر، بیش از پیش خشکیده بود. دل که بخشکد، چشم نیز میخشکد. هنگام خروج از زندان، نوزده سال بود که اشکی نریخته بود. 1 34 Fateme.Varshabi 1402/5/13 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 85 به هرکس که مینالید و هرکس که کیفر میکشید توجه میکرد. در نظرش جهان سرای دردمندان بود. همه جا احساس تب میکرد، همهجا نبض رنج را میگرفت، و، بی آنکه درصدد حل معما برآید، میکوشید بر زخم مرهم گذارد. 0 2 پانیذ مالکی 1402/4/26 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 498 هر هفته یک دفعه انجمن عمومی تشکیل میشود. مادران صاحب رأی حاضرند. هر خواهر مقدس نیز به نوبت روی تخته سنگ ممتازی زانو میزند و گناهانی را که در هفته مرتکب شده است با صدای بلند در حضور همه اعلام میکند. مادران صاحب رأی پس از هر اعتراف به مشورت میپردازند، سپس با صدای بلند کفاره های گناهان را اعلام میکنند. 0 3 Fateme.Varshabi 1402/5/8 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 20 مقدس بودن امری استثنایی است. قاعده بر عادل بودن است. حتی اگر خطا میکنید، دچار لغزش میشوید و گناه میکنید، عادل باشید. قانون آدمی این است که تا سر حد امکان کمتر گناه کند. به هیچروی گناه نکردن، رویای فرشتگان است. خاکیان در معرض گناهاند. گناه جاذبه ای نیرومند دارد. 0 0 رضا پارسا 1403/11/4 بینوایان ( ج 1 ) جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 223 0 0 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 91 ژان والژان با نگاهی وحشیانه به میزبانش چشم دوخت و با صدایی درشت گفت: ببینم؟آهای؟واقعا!...مرا در خانهتان و نزدیک خودتان جا میدهید؟ و کلامش را قطع کرد و با خنده ای که چیزکی از توحش در آن وجود داشت بر گفته اش افزود:خوب فکرهاتان را کردهاید؟که به شما گفته است که من آدم نکشتهام؟ اسقف چشمانش را سوی سقف بالا برد و گفت: این به خدای مهربان مربوط است. 0 4 رضا پارسا 1403/10/28 بینوایان ( ج 1 ) جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 215 0 2 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 93 هنگامی که میخ غلش را بر پشت گردن ژان والژان، با ضربات سخت چکش پرچین میکردند، میگریست، اشکها خفهاش میکردند، از حرف زدن بازش میداشتند و او فقط گاه به گاه موفق میشد بگوید:"من در فاورول درخت تراش کن بودم". سپس هق هق کنان، دست راستش را بلند میکرد و متدرجا هفت دفعه، مثل آن که هفت سر نامساوی را پیاپی لمس میکند، فرود می آورد و از این حرکت حدس زده میشد که کاری که کرده هرچه بوده برای پوشاندن و غذا دادن به هفت بچه ی کوچک بوده است. 0 4 پانیذ مالکی 1402/4/25 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 399 یک آسیابان با صدای بلند گفت: مگه هرچی توی کیسه ی گندم هست ما مسئولیم؟ما تو این کیسه یک کپه از دونه های کوچک پیدا میکنیم که نمیتونیم وقتمونو صرق پاک کردنشون کنیم و ناچار باید ول کرد همینطور بره زیر آسیاب. تو اینا قره موق هست،تلخه هست،سیاه دونه،گرسنه،شاهدونه. ماش سیاه، دم روباه و یک عالم از دواهای دیگر. حالا بگذریم از سنگریزه که تو خیلی از گندما فراوونه،خصوصا تو گندمای برتانی. حالا فکر کنین که همه این چیزا چقدر گرد و خاک قاطی آرد میکنه. این میشه که مردم از آردها شکایت دارن.اشتباه میکنن؛ بدی آرد تقصیر ما نیست. 0 13 Fateme.Varshabi 1402/5/10 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 41 هرگز نه از دزدان بترسید نه از آدمکشان. اینها خطرات بیرونیاند، خطرات کوچکاند. از خودمان بترسیم. دزدان واقعی پیشداوریهای ما هستند. آدمکشان واقعی شرارتهای ما هستند. خطرهای بزرگ درون ما هستند. چه باک از آن کس که جان ما یا کیف پولمان را تهدید میکند! فقط از آنچه روحمان را تهدید میکند بیمناک باشیم. 0 13 رضا پارسا 1403/11/2 بینوایان ( ج 1 ) جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 215 1 28 دایی جان 1403/2/20 بینوایان (ج۱) جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 45 "... ژان والژان گفت:«شما مرد خوبی هستید. با این که من گفتم از کجا آمده ام، شما به من توهین نکردید. مرا به خانه تان راه دادید و شمعدانی های تان را برای من روشن کردید.» اسقف که کنار او نشسته بود، آرام دستش را روی دست ژان والژان گذاشت و گفت:« این جا خانه ی من نیست. خانه ی عیسی مسیح است. مسیح از کسانی که به خانه اش وارد می شدند، اسم شان را نمی پرسید، بلکه می پرسید گرفتاری شان چیست..." 0 1 b.rabbani 1403/12/4 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 401 وجدان سرودن منظومهای دربارهی وجدان انسانی، هرچند فقط راجع به یک فرد باشد و گرچه این فرد از پست ترین افراد آدمی به شمار رود، عبارت از گردآوردن همه حماسه ها در یک حماسه عالی و قاطع است. وجدان، مرکز اختلاط اوهام ، علائق و ابتلائات، کورهی احلام و کنام افکاریست که شخص از آنها شرم دارد. این جولانگاه سفسطه هاست. این عرصه ی جدال سوداهاست. 0 0 motahareh,heydari 1403/11/19 بینوایان (ج۱) جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 94 0 0 Fateme.Varshabi 1402/5/15 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 113 در آسمان برای چهرهی غرقه در اشکِ یک گناهکارِ پشیمان، شادی بیشتری هست تا برای قبای سفید صد درستکار. 0 7 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 102 وقتی که قلب خشک شود، چشم نیز خشک میشود. هنگامی که از جبرگاه بیرون آمد نوزده سال بود که یک قطره اشک نریخته بود. 0 2 علی طالبلو 1403/6/3 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 736 ما کلیسایی که آکنده از دسیسه است را نکوهش میکنیم، معنویتی را که در گذر زمان تندخوست حقیر میشماریم، اما همه جا انسان اندیشمند را ارج مینهیم. ما به کسی که سجده میکند درود میفرستیم. ایمان برای بشر ضروری است. بدا به حال کسی که به هیچ چیز ایمان ندارد. 0 5 پانیذ مالکی 1402/4/22 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 21 اسقف بعد از حضور در صحنه ی اعدام با خود حرف میزد. این یکی از آن قبیل است که خواهرش شنید و یادداشت کرد:"گمان نمیکردم که این کار، چنین وحشیانه باشد. خطای بزرگی است که شخص چنان در قوانین الهی غوطهور افتد که متوجه قوانین بشری نشود، مرگ جز به خداوند متعلق نیست. آدمیان به چه حق در این امر مجهول دخالت میکنند؟" 0 8 Reyhaneh 1404/1/8 بینوایان (متن کوتاه شده): ماریوس جلد 2 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 261 منظور از جنگ داخلی چیست؟ایا اصلا جنگ خارجی داریم؟مگر همه ی جنگ ها بین انسان ها برادرکشی نیست؟ جنگ فقط به خاطر هدفی که دارد جایز است. چیزی به اسم جنگ خارجی یا داخلی نداریم، بلکه صرفا جنگ عادلانه و جنگ ظالمانه وجود دارد. 0 0 Fateme.Varshabi 1402/5/8 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 24 گمان نمیکردم که اعدام چنین هولناک باشد. این خطاست که آدمی چنان در قوانین الاهی غرق شود که متوجه قوانین بشری نشود. تنها خداوند حق دارد جان آدمی را بستاند. به چه حقی آدمیان در این امر ناشناخته دخالت میکنند؟ 0 13
بریدههای کتاب بینوایان (جلد اول) Fateme.Varshabi 1402/5/15 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 135 سال به سال، روح او آرام آرام ، اما به طرزی اجتناب ناپذیر، بیش از پیش خشکیده بود. دل که بخشکد، چشم نیز میخشکد. هنگام خروج از زندان، نوزده سال بود که اشکی نریخته بود. 1 34 Fateme.Varshabi 1402/5/13 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 85 به هرکس که مینالید و هرکس که کیفر میکشید توجه میکرد. در نظرش جهان سرای دردمندان بود. همه جا احساس تب میکرد، همهجا نبض رنج را میگرفت، و، بی آنکه درصدد حل معما برآید، میکوشید بر زخم مرهم گذارد. 0 2 پانیذ مالکی 1402/4/26 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 498 هر هفته یک دفعه انجمن عمومی تشکیل میشود. مادران صاحب رأی حاضرند. هر خواهر مقدس نیز به نوبت روی تخته سنگ ممتازی زانو میزند و گناهانی را که در هفته مرتکب شده است با صدای بلند در حضور همه اعلام میکند. مادران صاحب رأی پس از هر اعتراف به مشورت میپردازند، سپس با صدای بلند کفاره های گناهان را اعلام میکنند. 0 3 Fateme.Varshabi 1402/5/8 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 20 مقدس بودن امری استثنایی است. قاعده بر عادل بودن است. حتی اگر خطا میکنید، دچار لغزش میشوید و گناه میکنید، عادل باشید. قانون آدمی این است که تا سر حد امکان کمتر گناه کند. به هیچروی گناه نکردن، رویای فرشتگان است. خاکیان در معرض گناهاند. گناه جاذبه ای نیرومند دارد. 0 0 رضا پارسا 1403/11/4 بینوایان ( ج 1 ) جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 223 0 0 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 91 ژان والژان با نگاهی وحشیانه به میزبانش چشم دوخت و با صدایی درشت گفت: ببینم؟آهای؟واقعا!...مرا در خانهتان و نزدیک خودتان جا میدهید؟ و کلامش را قطع کرد و با خنده ای که چیزکی از توحش در آن وجود داشت بر گفته اش افزود:خوب فکرهاتان را کردهاید؟که به شما گفته است که من آدم نکشتهام؟ اسقف چشمانش را سوی سقف بالا برد و گفت: این به خدای مهربان مربوط است. 0 4 رضا پارسا 1403/10/28 بینوایان ( ج 1 ) جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 215 0 2 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 93 هنگامی که میخ غلش را بر پشت گردن ژان والژان، با ضربات سخت چکش پرچین میکردند، میگریست، اشکها خفهاش میکردند، از حرف زدن بازش میداشتند و او فقط گاه به گاه موفق میشد بگوید:"من در فاورول درخت تراش کن بودم". سپس هق هق کنان، دست راستش را بلند میکرد و متدرجا هفت دفعه، مثل آن که هفت سر نامساوی را پیاپی لمس میکند، فرود می آورد و از این حرکت حدس زده میشد که کاری که کرده هرچه بوده برای پوشاندن و غذا دادن به هفت بچه ی کوچک بوده است. 0 4 پانیذ مالکی 1402/4/25 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 399 یک آسیابان با صدای بلند گفت: مگه هرچی توی کیسه ی گندم هست ما مسئولیم؟ما تو این کیسه یک کپه از دونه های کوچک پیدا میکنیم که نمیتونیم وقتمونو صرق پاک کردنشون کنیم و ناچار باید ول کرد همینطور بره زیر آسیاب. تو اینا قره موق هست،تلخه هست،سیاه دونه،گرسنه،شاهدونه. ماش سیاه، دم روباه و یک عالم از دواهای دیگر. حالا بگذریم از سنگریزه که تو خیلی از گندما فراوونه،خصوصا تو گندمای برتانی. حالا فکر کنین که همه این چیزا چقدر گرد و خاک قاطی آرد میکنه. این میشه که مردم از آردها شکایت دارن.اشتباه میکنن؛ بدی آرد تقصیر ما نیست. 0 13 Fateme.Varshabi 1402/5/10 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 41 هرگز نه از دزدان بترسید نه از آدمکشان. اینها خطرات بیرونیاند، خطرات کوچکاند. از خودمان بترسیم. دزدان واقعی پیشداوریهای ما هستند. آدمکشان واقعی شرارتهای ما هستند. خطرهای بزرگ درون ما هستند. چه باک از آن کس که جان ما یا کیف پولمان را تهدید میکند! فقط از آنچه روحمان را تهدید میکند بیمناک باشیم. 0 13 رضا پارسا 1403/11/2 بینوایان ( ج 1 ) جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 215 1 28 دایی جان 1403/2/20 بینوایان (ج۱) جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 45 "... ژان والژان گفت:«شما مرد خوبی هستید. با این که من گفتم از کجا آمده ام، شما به من توهین نکردید. مرا به خانه تان راه دادید و شمعدانی های تان را برای من روشن کردید.» اسقف که کنار او نشسته بود، آرام دستش را روی دست ژان والژان گذاشت و گفت:« این جا خانه ی من نیست. خانه ی عیسی مسیح است. مسیح از کسانی که به خانه اش وارد می شدند، اسم شان را نمی پرسید، بلکه می پرسید گرفتاری شان چیست..." 0 1 b.rabbani 1403/12/4 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 401 وجدان سرودن منظومهای دربارهی وجدان انسانی، هرچند فقط راجع به یک فرد باشد و گرچه این فرد از پست ترین افراد آدمی به شمار رود، عبارت از گردآوردن همه حماسه ها در یک حماسه عالی و قاطع است. وجدان، مرکز اختلاط اوهام ، علائق و ابتلائات، کورهی احلام و کنام افکاریست که شخص از آنها شرم دارد. این جولانگاه سفسطه هاست. این عرصه ی جدال سوداهاست. 0 0 motahareh,heydari 1403/11/19 بینوایان (ج۱) جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 94 0 0 Fateme.Varshabi 1402/5/15 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 113 در آسمان برای چهرهی غرقه در اشکِ یک گناهکارِ پشیمان، شادی بیشتری هست تا برای قبای سفید صد درستکار. 0 7 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 102 وقتی که قلب خشک شود، چشم نیز خشک میشود. هنگامی که از جبرگاه بیرون آمد نوزده سال بود که یک قطره اشک نریخته بود. 0 2 علی طالبلو 1403/6/3 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 736 ما کلیسایی که آکنده از دسیسه است را نکوهش میکنیم، معنویتی را که در گذر زمان تندخوست حقیر میشماریم، اما همه جا انسان اندیشمند را ارج مینهیم. ما به کسی که سجده میکند درود میفرستیم. ایمان برای بشر ضروری است. بدا به حال کسی که به هیچ چیز ایمان ندارد. 0 5 پانیذ مالکی 1402/4/22 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 21 اسقف بعد از حضور در صحنه ی اعدام با خود حرف میزد. این یکی از آن قبیل است که خواهرش شنید و یادداشت کرد:"گمان نمیکردم که این کار، چنین وحشیانه باشد. خطای بزرگی است که شخص چنان در قوانین الهی غوطهور افتد که متوجه قوانین بشری نشود، مرگ جز به خداوند متعلق نیست. آدمیان به چه حق در این امر مجهول دخالت میکنند؟" 0 8 Reyhaneh 1404/1/8 بینوایان (متن کوتاه شده): ماریوس جلد 2 ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 261 منظور از جنگ داخلی چیست؟ایا اصلا جنگ خارجی داریم؟مگر همه ی جنگ ها بین انسان ها برادرکشی نیست؟ جنگ فقط به خاطر هدفی که دارد جایز است. چیزی به اسم جنگ خارجی یا داخلی نداریم، بلکه صرفا جنگ عادلانه و جنگ ظالمانه وجود دارد. 0 0 Fateme.Varshabi 1402/5/8 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.5 30 صفحۀ 24 گمان نمیکردم که اعدام چنین هولناک باشد. این خطاست که آدمی چنان در قوانین الاهی غرق شود که متوجه قوانین بشری نشود. تنها خداوند حق دارد جان آدمی را بستاند. به چه حقی آدمیان در این امر ناشناخته دخالت میکنند؟ 0 13