بریده کتابهای بینوایان (جلد اول) فاطمه ورشابی 1402/5/15 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 135 سال به سال، روح او آرام آرام ، اما به طرزی اجتناب ناپذیر، بیش از پیش خشکیده بود. دل که بخشکد، چشم نیز میخشکد. هنگام خروج از زندان، نوزده سال بود که اشکی نریخته بود. 1 31 فاطمه ورشابی 1402/5/13 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 85 به هرکس که مینالید و هرکس که کیفر میکشید توجه میکرد. در نظرش جهان سرای دردمندان بود. همه جا احساس تب میکرد، همهجا نبض رنج را میگرفت، و، بی آنکه درصدد حل معما برآید، میکوشید بر زخم مرهم گذارد. 0 2 پانیذ مالکی 1402/4/26 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 498 هر هفته یک دفعه انجمن عمومی تشکیل میشود. مادران صاحب رأی حاضرند. هر خواهر مقدس نیز به نوبت روی تخته سنگ ممتازی زانو میزند و گناهانی را که در هفته مرتکب شده است با صدای بلند در حضور همه اعلام میکند. مادران صاحب رأی پس از هر اعتراف به مشورت میپردازند، سپس با صدای بلند کفاره های گناهان را اعلام میکنند. 0 3 فاطمه ورشابی 1402/5/8 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 20 مقدس بودن امری استثنایی است. قاعده بر عادل بودن است. حتی اگر خطا میکنید، دچار لغزش میشوید و گناه میکنید، عادل باشید. قانون آدمی این است که تا سر حد امکان کمتر گناه کند. به هیچروی گناه نکردن، رویای فرشتگان است. خاکیان در معرض گناهاند. گناه جاذبه ای نیرومند دارد. 0 0 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 91 ژان والژان با نگاهی وحشیانه به میزبانش چشم دوخت و با صدایی درشت گفت: ببینم؟آهای؟واقعا!...مرا در خانهتان و نزدیک خودتان جا میدهید؟ و کلامش را قطع کرد و با خنده ای که چیزکی از توحش در آن وجود داشت بر گفته اش افزود:خوب فکرهاتان را کردهاید؟که به شما گفته است که من آدم نکشتهام؟ اسقف چشمانش را سوی سقف بالا برد و گفت: این به خدای مهربان مربوط است. 0 4 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 104 کسی که مأیوس است، خود را رها میکند، کسی که خسته است تن به مردن میدهد، میگذارد تا هرچه میشود بشود، میگذارد تا هرجا که میرود، برود. ترک مقاومت میگوید و همان دم است که تا ابد در لجات شوم نیستی میغلتد. 0 3 علی طالبلو 1403/5/28 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 246 والاترین نیکبختی زندگی این است که بدانید محبوب کسی هستید و او به خاطر خودتان یا، به بیان بهتر، به رغم میل خودتان دوستتان دارد. 0 6 پانیذ مالکی 1402/4/26 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 500 روزی که یک مبتدی برای ورود به طریقت، سوگند یاد میکند بهترین لباس و زیورش را بر تنش میپوشانند، گلهای رز سفید بر سرش میزنند، موهایش را براق و حلقه حلقه میکنند، سپس وی به سجده در میآید، رويش پارچه سياه بزرگی میگسترانند و به خواندن دعای اموات میپردازند. آنگاه زنان راهبه به دو دسته تقسیم میشوند. یک دسته از پهلویش میگذرد و با صدای تضرع آمیزی میگوید:"خواهرمان مرده است!" و دسته ی دیگر با صدای بلند در جواب میگوید:"در وجود عيسی مسیح زنده میشود"! 0 4 فاطمه ورشابی 1402/5/10 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 31 توابین توانگر و زنان باتقوا بارها پول جمع کرده بودند تا محراب زیبای جدیدی برای نمازخانهی عالیجناب بسازند، اما او هربار پول را گرفته و به فقرا داده بود. میگفت: - زیباترین محراب روح بیچارهی تسلییافتهای است که خدا را شکر میگوید. 0 17 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 93 هنگامی که میخ غلش را بر پشت گردن ژان والژان، با ضربات سخت چکش پرچین میکردند، میگریست، اشکها خفهاش میکردند، از حرف زدن بازش میداشتند و او فقط گاه به گاه موفق میشد بگوید:"من در فاورول درخت تراش کن بودم". سپس هق هق کنان، دست راستش را بلند میکرد و متدرجا هفت دفعه، مثل آن که هفت سر نامساوی را پیاپی لمس میکند، فرود می آورد و از این حرکت حدس زده میشد که کاری که کرده هرچه بوده برای پوشاندن و غذا دادن به هفت بچه ی کوچک بوده است. 0 4 دایی جان 1403/2/20 بینوایان (ج۱) جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 23 "...حتی یک بار در جواب کشیش برجسته ای که می پرسید:« عالی جناب نمی ترسند که با باز بودن در اتفاق ناجوری رخ دهد؟» گفت:« اگر خدا نخواهد خانه ای را محافظت کند، مراقبت بندگان بی فایده است.» 0 0 پانیذ مالکی 1402/4/25 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 399 یک آسیابان با صدای بلند گفت: مگه هرچی توی کیسه ی گندم هست ما مسئولیم؟ما تو این کیسه یک کپه از دونه های کوچک پیدا میکنیم که نمیتونیم وقتمونو صرق پاک کردنشون کنیم و ناچار باید ول کرد همینطور بره زیر آسیاب. تو اینا قره موق هست،تلخه هست،سیاه دونه،گرسنه،شاهدونه. ماش سیاه، دم روباه و یک عالم از دواهای دیگر. حالا بگذریم از سنگریزه که تو خیلی از گندما فراوونه،خصوصا تو گندمای برتانی. حالا فکر کنین که همه این چیزا چقدر گرد و خاک قاطی آرد میکنه. این میشه که مردم از آردها شکایت دارن.اشتباه میکنن؛ بدی آرد تقصیر ما نیست. 0 13 فاطمه ورشابی 1402/5/10 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 41 هرگز نه از دزدان بترسید نه از آدمکشان. اینها خطرات بیرونیاند، خطرات کوچکاند. از خودمان بترسیم. دزدان واقعی پیشداوریهای ما هستند. آدمکشان واقعی شرارتهای ما هستند. خطرهای بزرگ درون ما هستند. چه باک از آن کس که جان ما یا کیف پولمان را تهدید میکند! فقط از آنچه روحمان را تهدید میکند بیمناک باشیم. 0 13 دایی جان 1403/2/20 بینوایان (ج۱) جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 45 "... ژان والژان گفت:«شما مرد خوبی هستید. با این که من گفتم از کجا آمده ام، شما به من توهین نکردید. مرا به خانه تان راه دادید و شمعدانی های تان را برای من روشن کردید.» اسقف که کنار او نشسته بود، آرام دستش را روی دست ژان والژان گذاشت و گفت:« این جا خانه ی من نیست. خانه ی عیسی مسیح است. مسیح از کسانی که به خانه اش وارد می شدند، اسم شان را نمی پرسید، بلکه می پرسید گرفتاری شان چیست..." 0 1 محمد مهدی فتحی 1403/2/16 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 37 0 3 محمد مهدی فتحی 1403/2/20 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 80 0 1 فاطمه ورشابی 1402/5/15 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 113 در آسمان برای چهرهی غرقه در اشکِ یک گناهکارِ پشیمان، شادی بیشتری هست تا برای قبای سفید صد درستکار. 0 7 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 95 ژان والژان نالهکنان و لرزان وارد جبرگاه شده بود، دلسخت از آن بیرون آمد. مأیوس وارد آن شده بود، مخوف بیرون آمد. آیا در این جان ستمدیده، چه گذشته بود؟ 0 4 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 102 وقتی که قلب خشک شود، چشم نیز خشک میشود. هنگامی که از جبرگاه بیرون آمد نوزده سال بود که یک قطره اشک نریخته بود. 0 2 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 98 آیا آدمی که خداوندش خوب آفریده است،ممکن است به دست مردم شریر شود؟ 1 4
بریده کتابهای بینوایان (جلد اول) فاطمه ورشابی 1402/5/15 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 135 سال به سال، روح او آرام آرام ، اما به طرزی اجتناب ناپذیر، بیش از پیش خشکیده بود. دل که بخشکد، چشم نیز میخشکد. هنگام خروج از زندان، نوزده سال بود که اشکی نریخته بود. 1 31 فاطمه ورشابی 1402/5/13 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 85 به هرکس که مینالید و هرکس که کیفر میکشید توجه میکرد. در نظرش جهان سرای دردمندان بود. همه جا احساس تب میکرد، همهجا نبض رنج را میگرفت، و، بی آنکه درصدد حل معما برآید، میکوشید بر زخم مرهم گذارد. 0 2 پانیذ مالکی 1402/4/26 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 498 هر هفته یک دفعه انجمن عمومی تشکیل میشود. مادران صاحب رأی حاضرند. هر خواهر مقدس نیز به نوبت روی تخته سنگ ممتازی زانو میزند و گناهانی را که در هفته مرتکب شده است با صدای بلند در حضور همه اعلام میکند. مادران صاحب رأی پس از هر اعتراف به مشورت میپردازند، سپس با صدای بلند کفاره های گناهان را اعلام میکنند. 0 3 فاطمه ورشابی 1402/5/8 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 20 مقدس بودن امری استثنایی است. قاعده بر عادل بودن است. حتی اگر خطا میکنید، دچار لغزش میشوید و گناه میکنید، عادل باشید. قانون آدمی این است که تا سر حد امکان کمتر گناه کند. به هیچروی گناه نکردن، رویای فرشتگان است. خاکیان در معرض گناهاند. گناه جاذبه ای نیرومند دارد. 0 0 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 91 ژان والژان با نگاهی وحشیانه به میزبانش چشم دوخت و با صدایی درشت گفت: ببینم؟آهای؟واقعا!...مرا در خانهتان و نزدیک خودتان جا میدهید؟ و کلامش را قطع کرد و با خنده ای که چیزکی از توحش در آن وجود داشت بر گفته اش افزود:خوب فکرهاتان را کردهاید؟که به شما گفته است که من آدم نکشتهام؟ اسقف چشمانش را سوی سقف بالا برد و گفت: این به خدای مهربان مربوط است. 0 4 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 104 کسی که مأیوس است، خود را رها میکند، کسی که خسته است تن به مردن میدهد، میگذارد تا هرچه میشود بشود، میگذارد تا هرجا که میرود، برود. ترک مقاومت میگوید و همان دم است که تا ابد در لجات شوم نیستی میغلتد. 0 3 علی طالبلو 1403/5/28 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 246 والاترین نیکبختی زندگی این است که بدانید محبوب کسی هستید و او به خاطر خودتان یا، به بیان بهتر، به رغم میل خودتان دوستتان دارد. 0 6 پانیذ مالکی 1402/4/26 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 500 روزی که یک مبتدی برای ورود به طریقت، سوگند یاد میکند بهترین لباس و زیورش را بر تنش میپوشانند، گلهای رز سفید بر سرش میزنند، موهایش را براق و حلقه حلقه میکنند، سپس وی به سجده در میآید، رويش پارچه سياه بزرگی میگسترانند و به خواندن دعای اموات میپردازند. آنگاه زنان راهبه به دو دسته تقسیم میشوند. یک دسته از پهلویش میگذرد و با صدای تضرع آمیزی میگوید:"خواهرمان مرده است!" و دسته ی دیگر با صدای بلند در جواب میگوید:"در وجود عيسی مسیح زنده میشود"! 0 4 فاطمه ورشابی 1402/5/10 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 31 توابین توانگر و زنان باتقوا بارها پول جمع کرده بودند تا محراب زیبای جدیدی برای نمازخانهی عالیجناب بسازند، اما او هربار پول را گرفته و به فقرا داده بود. میگفت: - زیباترین محراب روح بیچارهی تسلییافتهای است که خدا را شکر میگوید. 0 17 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 93 هنگامی که میخ غلش را بر پشت گردن ژان والژان، با ضربات سخت چکش پرچین میکردند، میگریست، اشکها خفهاش میکردند، از حرف زدن بازش میداشتند و او فقط گاه به گاه موفق میشد بگوید:"من در فاورول درخت تراش کن بودم". سپس هق هق کنان، دست راستش را بلند میکرد و متدرجا هفت دفعه، مثل آن که هفت سر نامساوی را پیاپی لمس میکند، فرود می آورد و از این حرکت حدس زده میشد که کاری که کرده هرچه بوده برای پوشاندن و غذا دادن به هفت بچه ی کوچک بوده است. 0 4 دایی جان 1403/2/20 بینوایان (ج۱) جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 23 "...حتی یک بار در جواب کشیش برجسته ای که می پرسید:« عالی جناب نمی ترسند که با باز بودن در اتفاق ناجوری رخ دهد؟» گفت:« اگر خدا نخواهد خانه ای را محافظت کند، مراقبت بندگان بی فایده است.» 0 0 پانیذ مالکی 1402/4/25 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 399 یک آسیابان با صدای بلند گفت: مگه هرچی توی کیسه ی گندم هست ما مسئولیم؟ما تو این کیسه یک کپه از دونه های کوچک پیدا میکنیم که نمیتونیم وقتمونو صرق پاک کردنشون کنیم و ناچار باید ول کرد همینطور بره زیر آسیاب. تو اینا قره موق هست،تلخه هست،سیاه دونه،گرسنه،شاهدونه. ماش سیاه، دم روباه و یک عالم از دواهای دیگر. حالا بگذریم از سنگریزه که تو خیلی از گندما فراوونه،خصوصا تو گندمای برتانی. حالا فکر کنین که همه این چیزا چقدر گرد و خاک قاطی آرد میکنه. این میشه که مردم از آردها شکایت دارن.اشتباه میکنن؛ بدی آرد تقصیر ما نیست. 0 13 فاطمه ورشابی 1402/5/10 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 41 هرگز نه از دزدان بترسید نه از آدمکشان. اینها خطرات بیرونیاند، خطرات کوچکاند. از خودمان بترسیم. دزدان واقعی پیشداوریهای ما هستند. آدمکشان واقعی شرارتهای ما هستند. خطرهای بزرگ درون ما هستند. چه باک از آن کس که جان ما یا کیف پولمان را تهدید میکند! فقط از آنچه روحمان را تهدید میکند بیمناک باشیم. 0 13 دایی جان 1403/2/20 بینوایان (ج۱) جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 45 "... ژان والژان گفت:«شما مرد خوبی هستید. با این که من گفتم از کجا آمده ام، شما به من توهین نکردید. مرا به خانه تان راه دادید و شمعدانی های تان را برای من روشن کردید.» اسقف که کنار او نشسته بود، آرام دستش را روی دست ژان والژان گذاشت و گفت:« این جا خانه ی من نیست. خانه ی عیسی مسیح است. مسیح از کسانی که به خانه اش وارد می شدند، اسم شان را نمی پرسید، بلکه می پرسید گرفتاری شان چیست..." 0 1 محمد مهدی فتحی 1403/2/16 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 37 0 3 محمد مهدی فتحی 1403/2/20 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 80 0 1 فاطمه ورشابی 1402/5/15 بینوایان (جلد اول) ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 113 در آسمان برای چهرهی غرقه در اشکِ یک گناهکارِ پشیمان، شادی بیشتری هست تا برای قبای سفید صد درستکار. 0 7 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 95 ژان والژان نالهکنان و لرزان وارد جبرگاه شده بود، دلسخت از آن بیرون آمد. مأیوس وارد آن شده بود، مخوف بیرون آمد. آیا در این جان ستمدیده، چه گذشته بود؟ 0 4 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 102 وقتی که قلب خشک شود، چشم نیز خشک میشود. هنگامی که از جبرگاه بیرون آمد نوزده سال بود که یک قطره اشک نریخته بود. 0 2 پانیذ مالکی 1402/4/23 بینوایان جلد 1 ویکتور هوگو 4.6 18 صفحۀ 98 آیا آدمی که خداوندش خوب آفریده است،ممکن است به دست مردم شریر شود؟ 1 4