بریدههای کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است زینب 1404/3/27 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 96 در بهشت زهرا موقع تدفین، صدای فریادی از مردم خواست راه باز کنند تا من جلو بروم و با داوود وداع کنم. با سختی خودم را کنار قبر دساندم؛ ولی قبل از داوود با مردم حرف داشتم. دلم نمیخواست کسی یک لحظه برایمان دلسوزی کند. محکم و صبور، همان طور که داوود دوست داشت: ما راهمون رو تازه پیدا کردیم. انقلاب ما خون میخواست.. شاه خیلی وقت پیش انقلاب سفید کرد؛ ولی انقلاب ما سرخ و خونین است. از ابتدایش متصل به قیام آقا امام حسین(ع) و انتهایش متصل به انقلاب حضرت ولیعصر(عج).. حس کردم داوود کنارم ایستاده و میگوید: «آفرین مامان خوبم.» رویم را محکم تر گرفتم: ان شاءالله این جنگ هر چه زودتر تموم بشه؛ ولی همه ما آمادهایم. بقیه بچه هایم را هم دارم برای این انقلاب تربیت میکنم.. راه داوود هنوز ادامه داره.. میان صدای صلوات و تکبیر مردم از روی خاکها پایین آمدم و خودم را کنار قبر داوود رساندم من بودم و داوود دلم میخواست دنیا بایستد و برای همیشه کنارش بمانم سرم را جلو بردم تا بشنود: خداروشکر میکنم عاقبت بخیر شدی مادرجان. ما هیچوقت از تو نرنجیدیم. هوای ما رو داشته باش.. این شد وداع آخر من و داوود.. 0 0 عسل پورمشعل 1403/3/28 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 96 در بهشت زهرا موقع تدفین،با نفس عمیق لرزش صدایم را بیرون ریختم،محکم و صبور،همانطور که داوود دوست داشت: _ما راهمون رو تازه پیدا کردیم.انقلاب ما خون میخواست. _شاه خیلی وقت پیش انقلاب سفید کرد؛ولی انقلابِ ما سرخ و خونین است.از ابتدایش متصل به قیام امام حسین و انتهایش متصل به انقلاب حضرت ولی عصر... 0 9 ملیحه گنجی دوست 1402/10/20 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 97 0 1 ملیحه گنجی دوست 1402/10/20 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 105 0 3 •fatemeh• 1403/7/6 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 200 بچه ها هنوز به خانه رفت و آمد دارند باهم حرف میزنیم ، میخندیم ، گریه میکنیم... برای علیرضا لالایی میخوانم مشکلات زندگی را به داوود میسپارم تا حلش کند رسول هنوز هم شوخ است و سربه سرم میگذارد بچه ها ، کنارم هستند... 0 1 زینب 1404/3/27 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 91 0 0 ملیحه گنجی دوست 1402/10/20 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 96 0 2 امیررضا سعیدینجات 1403/1/12 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 197 در آمبولانس من بودم و حاجی و بچهها. جمعمان جمع بود. میخواستم تابوت را باز کنم که حاجی با دستش مانع شد: - اگر طاقت نداری ببینی، الان بگو. حالت بد نشه. آبرومون میره ها. با سر باشهای گفتم. باز تاکید کرد: - وضعشون خوب نیست ها. دادیم دیگه. وقتی آدم چیزی رو مقابل بزرگی میده. نباید چشمش دنبالش باشه. عجله داشتم در تابوت را باز کنم: - اصلا نگاه نمیکنم. - نه، نگاه کن؛ ولی مراقب حال و رفتارت باش. زیر لب بسم الله گفت و در تابوت را باز کرد. نگاه حاجی روی صورت رسول ماند. - لا اله الا الله. حسنت بچهها. فکر کردم خطاب به رسول و علیرضاست؛ ولی به دوستانشان بود که اینطور صورت رسول را تمیز و موهایش را شانه کرده بودند. سربند یا زهرای روی پیشانیاش همکار دوستانش بود. همان سربندی که دوست داشت. 0 0 زینب 1404/3/27 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 47 0 0 فاطمه پارسا 1403/7/26 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 84 0 0 فاطمه دل آرامی 1403/5/2 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 112 از خدایم هم بود که بچه هایم به درد اسلام بخورند و سرباز امام شوند ؛ ولی سرباز ها هم «مادر» دارند... 1 14 ‹ HAmin › 1404/4/26 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 166 مهربان نگاهم کرد: - تو شهادت داوود رو دیدی. صبور باش. اشکم را با پر چادر پاک کردم: - خودم نمیخوام گریه کنم، دلم داره گریه میکنه. 0 2 ‹ HAmin › 1404/4/26 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 152 آن روز در خانه راه رفت، سرفه کرد، خندید، دورم گشت، شعر خواند؛ ولی من از دیدنش سیر نشدم. - چندین جوان مه جبین / خوابیدهاند زیر زمین. باور نداری، رو ببین / رفتند و ما هم میرویم. خواند و سوختم. خواند و قد رعنایش را نگاه کردم. 0 1 معصومه شاکری 1404/5/16 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 228 بچه هایم آنقدر خوب بودند که همه زندگی شان در یک جمله جا میشود: قد کشیدند، مرد شدند، شهید شدند. هرچه بود و نبود بین خودشان و خدا بود... 0 2 معصومه شاکری 1404/5/16 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 229 بارها گفته ام و بازهم میگویم: ما هنوز دینمان را به ای مردم نجیب ادا نکرده ایم، ما به این مردم بدهکاریم.... 0 2 معصومه شاکری 1404/5/16 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 112 حالا هم مخالفتی نداشتم. از خدایم هم بود که بچه هایم به درد اسلام بخورند و سرباز امام شوند؛ ولی سرباز ها هم مادر دارند.... 0 2 معصومه شاکری 1404/5/16 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 47 در آلمان برادر شوهرم را اتفاقی دیدیم. به چادرم اشاره کرد و گفت: حاج خانم جلدتون رو عوض نکردید... رویم را کیپ تر گرفتم:"من نیومدم جلد عوض کنم، اومدم رنگ پس بدم.".... 0 2 فاطمه احمدی 1403/1/17 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 151 -توکلت کجا رفته؟مگه بچه ها مال من و شمان؟ با انگشت به آسمان اشاره کرد: -مال خودشه. 0 9 فاطمه پارسا 1403/7/26 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 47 0 1 ملیحه گنجی دوست 1402/10/20 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 104 0 5
بریدههای کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است زینب 1404/3/27 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 96 در بهشت زهرا موقع تدفین، صدای فریادی از مردم خواست راه باز کنند تا من جلو بروم و با داوود وداع کنم. با سختی خودم را کنار قبر دساندم؛ ولی قبل از داوود با مردم حرف داشتم. دلم نمیخواست کسی یک لحظه برایمان دلسوزی کند. محکم و صبور، همان طور که داوود دوست داشت: ما راهمون رو تازه پیدا کردیم. انقلاب ما خون میخواست.. شاه خیلی وقت پیش انقلاب سفید کرد؛ ولی انقلاب ما سرخ و خونین است. از ابتدایش متصل به قیام آقا امام حسین(ع) و انتهایش متصل به انقلاب حضرت ولیعصر(عج).. حس کردم داوود کنارم ایستاده و میگوید: «آفرین مامان خوبم.» رویم را محکم تر گرفتم: ان شاءالله این جنگ هر چه زودتر تموم بشه؛ ولی همه ما آمادهایم. بقیه بچه هایم را هم دارم برای این انقلاب تربیت میکنم.. راه داوود هنوز ادامه داره.. میان صدای صلوات و تکبیر مردم از روی خاکها پایین آمدم و خودم را کنار قبر داوود رساندم من بودم و داوود دلم میخواست دنیا بایستد و برای همیشه کنارش بمانم سرم را جلو بردم تا بشنود: خداروشکر میکنم عاقبت بخیر شدی مادرجان. ما هیچوقت از تو نرنجیدیم. هوای ما رو داشته باش.. این شد وداع آخر من و داوود.. 0 0 عسل پورمشعل 1403/3/28 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 96 در بهشت زهرا موقع تدفین،با نفس عمیق لرزش صدایم را بیرون ریختم،محکم و صبور،همانطور که داوود دوست داشت: _ما راهمون رو تازه پیدا کردیم.انقلاب ما خون میخواست. _شاه خیلی وقت پیش انقلاب سفید کرد؛ولی انقلابِ ما سرخ و خونین است.از ابتدایش متصل به قیام امام حسین و انتهایش متصل به انقلاب حضرت ولی عصر... 0 9 ملیحه گنجی دوست 1402/10/20 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 97 0 1 ملیحه گنجی دوست 1402/10/20 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 105 0 3 •fatemeh• 1403/7/6 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 200 بچه ها هنوز به خانه رفت و آمد دارند باهم حرف میزنیم ، میخندیم ، گریه میکنیم... برای علیرضا لالایی میخوانم مشکلات زندگی را به داوود میسپارم تا حلش کند رسول هنوز هم شوخ است و سربه سرم میگذارد بچه ها ، کنارم هستند... 0 1 زینب 1404/3/27 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 91 0 0 ملیحه گنجی دوست 1402/10/20 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 96 0 2 امیررضا سعیدینجات 1403/1/12 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 197 در آمبولانس من بودم و حاجی و بچهها. جمعمان جمع بود. میخواستم تابوت را باز کنم که حاجی با دستش مانع شد: - اگر طاقت نداری ببینی، الان بگو. حالت بد نشه. آبرومون میره ها. با سر باشهای گفتم. باز تاکید کرد: - وضعشون خوب نیست ها. دادیم دیگه. وقتی آدم چیزی رو مقابل بزرگی میده. نباید چشمش دنبالش باشه. عجله داشتم در تابوت را باز کنم: - اصلا نگاه نمیکنم. - نه، نگاه کن؛ ولی مراقب حال و رفتارت باش. زیر لب بسم الله گفت و در تابوت را باز کرد. نگاه حاجی روی صورت رسول ماند. - لا اله الا الله. حسنت بچهها. فکر کردم خطاب به رسول و علیرضاست؛ ولی به دوستانشان بود که اینطور صورت رسول را تمیز و موهایش را شانه کرده بودند. سربند یا زهرای روی پیشانیاش همکار دوستانش بود. همان سربندی که دوست داشت. 0 0 زینب 1404/3/27 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 47 0 0 فاطمه پارسا 1403/7/26 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 84 0 0 فاطمه دل آرامی 1403/5/2 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 112 از خدایم هم بود که بچه هایم به درد اسلام بخورند و سرباز امام شوند ؛ ولی سرباز ها هم «مادر» دارند... 1 14 ‹ HAmin › 1404/4/26 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 166 مهربان نگاهم کرد: - تو شهادت داوود رو دیدی. صبور باش. اشکم را با پر چادر پاک کردم: - خودم نمیخوام گریه کنم، دلم داره گریه میکنه. 0 2 ‹ HAmin › 1404/4/26 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 152 آن روز در خانه راه رفت، سرفه کرد، خندید، دورم گشت، شعر خواند؛ ولی من از دیدنش سیر نشدم. - چندین جوان مه جبین / خوابیدهاند زیر زمین. باور نداری، رو ببین / رفتند و ما هم میرویم. خواند و سوختم. خواند و قد رعنایش را نگاه کردم. 0 1 معصومه شاکری 1404/5/16 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 228 بچه هایم آنقدر خوب بودند که همه زندگی شان در یک جمله جا میشود: قد کشیدند، مرد شدند، شهید شدند. هرچه بود و نبود بین خودشان و خدا بود... 0 2 معصومه شاکری 1404/5/16 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 229 بارها گفته ام و بازهم میگویم: ما هنوز دینمان را به ای مردم نجیب ادا نکرده ایم، ما به این مردم بدهکاریم.... 0 2 معصومه شاکری 1404/5/16 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 112 حالا هم مخالفتی نداشتم. از خدایم هم بود که بچه هایم به درد اسلام بخورند و سرباز امام شوند؛ ولی سرباز ها هم مادر دارند.... 0 2 معصومه شاکری 1404/5/16 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 47 در آلمان برادر شوهرم را اتفاقی دیدیم. به چادرم اشاره کرد و گفت: حاج خانم جلدتون رو عوض نکردید... رویم را کیپ تر گرفتم:"من نیومدم جلد عوض کنم، اومدم رنگ پس بدم.".... 0 2 فاطمه احمدی 1403/1/17 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 151 -توکلت کجا رفته؟مگه بچه ها مال من و شمان؟ با انگشت به آسمان اشاره کرد: -مال خودشه. 0 9 فاطمه پارسا 1403/7/26 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 47 0 1 ملیحه گنجی دوست 1402/10/20 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 64 صفحۀ 104 0 5