بریده‌ای از کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است اثر زینب عرفانیان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 197

در آمبولانس من بودم و حاجی و بچه‌ها. جمع‌مان جمع بود. می‌خواستم تابوت را باز کنم که حاجی با دستش مانع شد: - اگر طاقت نداری ببینی، الان بگو. حالت بد نشه. آبرومون میره ها. با سر باشه‌ای گفتم. باز تاکید کرد: - وضعشون خوب نیست ها. دادیم دیگه. وقتی آدم چیزی رو مقابل بزرگی میده. نباید چشمش دنبالش باشه. عجله داشتم در تابوت را باز کنم: - اصلا نگاه نمی‌کنم. - نه، نگاه کن؛ ولی مراقب حال و رفتارت باش. زیر لب بسم الله گفت و در تابوت را باز کرد. نگاه حاجی روی صورت رسول ماند. - لا اله الا الله. حسنت بچه‌ها. فکر کردم خطاب به رسول و علیرضاست؛ ولی به دوستانشان بود که اینطور صورت رسول را تمیز و موهایش را شانه کرده بودند. سربند یا زهرای روی پیشانی‌اش همکار دوستانش بود. همان سربندی که دوست داشت.

در آمبولانس من بودم و حاجی و بچه‌ها. جمع‌مان جمع بود. می‌خواستم تابوت را باز کنم که حاجی با دستش مانع شد: - اگر طاقت نداری ببینی، الان بگو. حالت بد نشه. آبرومون میره ها. با سر باشه‌ای گفتم. باز تاکید کرد: - وضعشون خوب نیست ها. دادیم دیگه. وقتی آدم چیزی رو مقابل بزرگی میده. نباید چشمش دنبالش باشه. عجله داشتم در تابوت را باز کنم: - اصلا نگاه نمی‌کنم. - نه، نگاه کن؛ ولی مراقب حال و رفتارت باش. زیر لب بسم الله گفت و در تابوت را باز کرد. نگاه حاجی روی صورت رسول ماند. - لا اله الا الله. حسنت بچه‌ها. فکر کردم خطاب به رسول و علیرضاست؛ ولی به دوستانشان بود که اینطور صورت رسول را تمیز و موهایش را شانه کرده بودند. سربند یا زهرای روی پیشانی‌اش همکار دوستانش بود. همان سربندی که دوست داشت.

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.