ولی پیرمرد با خود میگفت که من ریسمان را میزان میکنم، چیزی که هست بخت یاری نمیکند. اما کسی چه میداند؟ شاید زد و امروز یاری کرد. هر روز روز تازهای است. بهتر آن است که بخت یاری کند، ولی تو کارت را میزان کن. آن وقت اگر بخت یاری کرد آمادهای. متن اصلی: But, he thought, I keep them with precision. Only I have no luck anymore. But who knows? Maybe today. Every day is a new day. It is better to be lucky. But I would rather be exact. Then when luck comes you are ready. پ.ن: ترجمه خوبیه ولی باز هم به پای خود همینگوی نمیرسه 🫠 با نثر همینگوی میتونی صدای همهچیز رو بشنوی حتی نفسهای پیرمرد...