بریده‌ای از کتاب پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 151

مرد به جلو نگریست و دسته‌ای مرغابی وحشی دید که بر صفحه‌ی آسمان نقش می‌بستند و محو می‌شدند و سپس باز نقش می‌بستند، و مرد دانست که هیچ‌کس در دریا هرگز تنهای تنها نبوده است.

مرد به جلو نگریست و دسته‌ای مرغابی وحشی دید که بر صفحه‌ی آسمان نقش می‌بستند و محو می‌شدند و سپس باز نقش می‌بستند، و مرد دانست که هیچ‌کس در دریا هرگز تنهای تنها نبوده است.

1.0k

55

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.