بریدۀ کتاب
2 روز پیش
4.0
117
صفحۀ 151
مرد به جلو نگریست و دستهای مرغابی وحشی دید که بر صفحهی آسمان نقش میبستند و محو میشدند و سپس باز نقش میبستند، و مرد دانست که هیچکس در دریا هرگز تنهای تنها نبوده است.
مرد به جلو نگریست و دستهای مرغابی وحشی دید که بر صفحهی آسمان نقش میبستند و محو میشدند و سپس باز نقش میبستند، و مرد دانست که هیچکس در دریا هرگز تنهای تنها نبوده است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.