بریدههای کتاب دوستش داشتم Hasti Taheri 1404/4/6 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 160 ((آره من مثل بادباکم،اگر کسی قرقره ام را نگیرد،معلوم نیست از کجا سر دربیاورم... اما جالب است... گاهی وقت ها به خودم می گویم که تو آن قدر قوی هستی که نگهم داری و آن قدر باهوش هستی که بگذاری پروازم را بکنم...)) 0 4 هانیه 1402/10/17 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 86 0 2 مَحیْآ؛ 1403/6/20 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 16 به خودم گفتم:«بجنب،یکبار برای همیشه از ته دل گریه کن. بعداشک هایت را خشک کن،دستمالت را کنار بگذار،هیکل بزرگ ماتم زده ات را تکانی بده و تمامش کن. به چیز دیگری فکر کن. راه بیفت و همه چیز را از نو شروع کن.» 0 12 Mohammad kahvaee 1404/1/3 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 42 درست وقتی فکر میکنیم جای پایمان محکم است، تازه افتادیم توی تله. 0 3 suny 1403/8/4 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 40 «هیس، ماریون هیس! جلوت را نگاه کن. به آتش. آتش برایت قصه می گوید...» 0 2 پارسا 1404/2/23 من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 76 شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه میکنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان میگویند ، فقط به خودشان:«آیا من حق اشتباه کردن دارم؟» فقط همین چند واژه. شهامت نگاه کردن به زندگی خود از روبهرو و هیچ هماهنگی و سازگاریای در آن ندیدن. شهامت همه چیز را شکستن، همه چیز را زیر و رو کردن… به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض؟ البته که نه، نه به خاطر خودخواهی… پس چه؟ غریزهی بقا؟ میل به زنده ماندن؟ روشن بینی؟ ترس از مرگ؟ شهامت با خود رو به رو شدن. دست کم یک بار در زندگی. روبهرو با خود. تنها خود. همین. «حق اشتباه». ترکیب کوچکی از واژهها، بخش کوچکی از یک جمله. اما چه کسی این حق را به تو میدهد؟ چه کسی جز خودت؟ 0 0 پروا 1404/2/26 من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 29 باید یک بار بخاطر همه چیز گریه کرد. آنقدر که اشک ها خشک شوند،باید تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد! 0 6 Mohammad kahvaee 1404/1/5 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 165 اما همین است دیگر، زندگی از هر چیزی نیرومند تر است. وانگهی، مگر ما کی هستیم که این همه برای خودمان اهمیت قائل میشویم؟ تقلبی کنیم و فریاد میزنیم، که چی؟ برای چی؟ که چی بشود؟ 0 2 suny 1403/8/19 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 172 0 4 Mohammad kahvaee 1404/1/3 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 123 تازه فهمیده بودم خوشبخت که باشی، زندگی چه حال و هوایی دارد. 1 60 ملکه بهشت 1403/9/17 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 1 0 8 Mohammad kahvaee 1404/1/5 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 172 «پس عشق حماقت است، نه؟ هیچ وقت به نتیجه نمیرسد؟» «چرا، به نتیجه میرسد. اما باید برایش جنگید...» «چطوری؟» «یکم جنگید. هر روز یکم. باید شهامتش را داشته باشیم که خودمان باشیم و تصمیم بگیریم که خوش...» 0 3 محدثه حسنی 1404/3/30 من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 32 چرا ضعفت را نشان میدهی؟ تا ناراحتت کنند؟! 0 12 محدثه حسنی 1404/3/31 من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 157 پس عشق چیز مزخرفیه، درسته؟ هیچوقت عاقبت نداره. البته که عاقبت داره،اما باید بجنگی. چطور باید جنگید؟ هر روز باید کمی با خودت بجنگی، هر روز حتی خیلی کم،جرات اینکه خودت باشی رو داشته باشی تا تصمیم بگیری که خوشبخت باشی. 0 17 ملکه بهشت 1403/9/17 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 2 0 11 محدثه سادات غضنفری 1403/6/3 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 41 جالب است اصطلاحها فقط اصطلاح نیستند؛ مثلا باید ترس واقعی را تجربه کرده باشیم تا معنی اصطلاح (عرق سرد) را بفهمیم، یا خیلی دلهره داشته باشیم تا اصطلاح (دلشوره) برایمان واقعا معنا پیدا کند، نه؟ (ول کردن) هم همینطور است. نقص ندارد. کی آن را ساخته؟ طناب را ول میکنند. همسر را ول میکنند. بعد راه دریا را پیش میگیرند، بالهای پهن مثل مرغ دریایی را باز میکنند و به آسمانهای دیگر پر میکشند. واقعا اصطلاح از این بهتر پیدا نمیشود... 0 7 فاطمه 1404/4/20 من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 167 زندگی حتی وقتی انکارش میکنی حتی وقتی نادیدهاش میگیری، حتی وقتی نمیخواهیاش از ناامیدی های تو قویتر است. از هر چیز دیگری قویتر است. 0 2 نعناشون 1404/4/23 من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 132 عاشق اسکواش بودم.یک شب که ماتیلد شانه های دردناکم را ماساژ می داد،راز داستان را خلاصه کرد:«تو اسکواش دوست داری و من جوکاری.فکر میکنم باید جوکاری بازی کنی،خیلی جالب تر است.به توپ ها ضربه میزنی،نمی دانی از کجا خواهند آمد،اما نی دانی که به هر حال باز خواهند گشت،به خاطر ریسمانی که به آن ها وصل است و این حس تعلیق،دل پذیر است.من اغلب این احساس را دارم که توپ جوکاری تو هستم...» 0 2 زهرا اکرمی 1404/3/28 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 174 مهم ترین چیز میدونی چیه؟ زندگی کردن! زندگی کردن حتی از عشق هم مهمتره 0 34 پارسا 1404/2/23 من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 46 روی زمین نشستم و سرم را میان دستانم گرفتم. فکر کردم کاش میتوانستم پیچ سرم را از گردنم جدا کنم، آن را روی زمین بگذارم، شوت محکمی به آن بزنم و تا آنجا که ممکن است دور و دورتر برود. آنقدر دور که دیگر نتوان پیدایش کرد. اما من حتی شوت زدن بلد نیستم. 0 3
بریدههای کتاب دوستش داشتم Hasti Taheri 1404/4/6 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 160 ((آره من مثل بادباکم،اگر کسی قرقره ام را نگیرد،معلوم نیست از کجا سر دربیاورم... اما جالب است... گاهی وقت ها به خودم می گویم که تو آن قدر قوی هستی که نگهم داری و آن قدر باهوش هستی که بگذاری پروازم را بکنم...)) 0 4 هانیه 1402/10/17 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 86 0 2 مَحیْآ؛ 1403/6/20 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 16 به خودم گفتم:«بجنب،یکبار برای همیشه از ته دل گریه کن. بعداشک هایت را خشک کن،دستمالت را کنار بگذار،هیکل بزرگ ماتم زده ات را تکانی بده و تمامش کن. به چیز دیگری فکر کن. راه بیفت و همه چیز را از نو شروع کن.» 0 12 Mohammad kahvaee 1404/1/3 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 42 درست وقتی فکر میکنیم جای پایمان محکم است، تازه افتادیم توی تله. 0 3 suny 1403/8/4 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 40 «هیس، ماریون هیس! جلوت را نگاه کن. به آتش. آتش برایت قصه می گوید...» 0 2 پارسا 1404/2/23 من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 76 شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه میکنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان میگویند ، فقط به خودشان:«آیا من حق اشتباه کردن دارم؟» فقط همین چند واژه. شهامت نگاه کردن به زندگی خود از روبهرو و هیچ هماهنگی و سازگاریای در آن ندیدن. شهامت همه چیز را شکستن، همه چیز را زیر و رو کردن… به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض؟ البته که نه، نه به خاطر خودخواهی… پس چه؟ غریزهی بقا؟ میل به زنده ماندن؟ روشن بینی؟ ترس از مرگ؟ شهامت با خود رو به رو شدن. دست کم یک بار در زندگی. روبهرو با خود. تنها خود. همین. «حق اشتباه». ترکیب کوچکی از واژهها، بخش کوچکی از یک جمله. اما چه کسی این حق را به تو میدهد؟ چه کسی جز خودت؟ 0 0 پروا 1404/2/26 من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 29 باید یک بار بخاطر همه چیز گریه کرد. آنقدر که اشک ها خشک شوند،باید تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد! 0 6 Mohammad kahvaee 1404/1/5 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 165 اما همین است دیگر، زندگی از هر چیزی نیرومند تر است. وانگهی، مگر ما کی هستیم که این همه برای خودمان اهمیت قائل میشویم؟ تقلبی کنیم و فریاد میزنیم، که چی؟ برای چی؟ که چی بشود؟ 0 2 suny 1403/8/19 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 172 0 4 Mohammad kahvaee 1404/1/3 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 123 تازه فهمیده بودم خوشبخت که باشی، زندگی چه حال و هوایی دارد. 1 60 ملکه بهشت 1403/9/17 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 1 0 8 Mohammad kahvaee 1404/1/5 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 172 «پس عشق حماقت است، نه؟ هیچ وقت به نتیجه نمیرسد؟» «چرا، به نتیجه میرسد. اما باید برایش جنگید...» «چطوری؟» «یکم جنگید. هر روز یکم. باید شهامتش را داشته باشیم که خودمان باشیم و تصمیم بگیریم که خوش...» 0 3 محدثه حسنی 1404/3/30 من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 32 چرا ضعفت را نشان میدهی؟ تا ناراحتت کنند؟! 0 12 محدثه حسنی 1404/3/31 من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 157 پس عشق چیز مزخرفیه، درسته؟ هیچوقت عاقبت نداره. البته که عاقبت داره،اما باید بجنگی. چطور باید جنگید؟ هر روز باید کمی با خودت بجنگی، هر روز حتی خیلی کم،جرات اینکه خودت باشی رو داشته باشی تا تصمیم بگیری که خوشبخت باشی. 0 17 ملکه بهشت 1403/9/17 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 2 0 11 محدثه سادات غضنفری 1403/6/3 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 41 جالب است اصطلاحها فقط اصطلاح نیستند؛ مثلا باید ترس واقعی را تجربه کرده باشیم تا معنی اصطلاح (عرق سرد) را بفهمیم، یا خیلی دلهره داشته باشیم تا اصطلاح (دلشوره) برایمان واقعا معنا پیدا کند، نه؟ (ول کردن) هم همینطور است. نقص ندارد. کی آن را ساخته؟ طناب را ول میکنند. همسر را ول میکنند. بعد راه دریا را پیش میگیرند، بالهای پهن مثل مرغ دریایی را باز میکنند و به آسمانهای دیگر پر میکشند. واقعا اصطلاح از این بهتر پیدا نمیشود... 0 7 فاطمه 1404/4/20 من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 167 زندگی حتی وقتی انکارش میکنی حتی وقتی نادیدهاش میگیری، حتی وقتی نمیخواهیاش از ناامیدی های تو قویتر است. از هر چیز دیگری قویتر است. 0 2 نعناشون 1404/4/23 من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 132 عاشق اسکواش بودم.یک شب که ماتیلد شانه های دردناکم را ماساژ می داد،راز داستان را خلاصه کرد:«تو اسکواش دوست داری و من جوکاری.فکر میکنم باید جوکاری بازی کنی،خیلی جالب تر است.به توپ ها ضربه میزنی،نمی دانی از کجا خواهند آمد،اما نی دانی که به هر حال باز خواهند گشت،به خاطر ریسمانی که به آن ها وصل است و این حس تعلیق،دل پذیر است.من اغلب این احساس را دارم که توپ جوکاری تو هستم...» 0 2 زهرا اکرمی 1404/3/28 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 174 مهم ترین چیز میدونی چیه؟ زندگی کردن! زندگی کردن حتی از عشق هم مهمتره 0 34 پارسا 1404/2/23 من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 48 صفحۀ 46 روی زمین نشستم و سرم را میان دستانم گرفتم. فکر کردم کاش میتوانستم پیچ سرم را از گردنم جدا کنم، آن را روی زمین بگذارم، شوت محکمی به آن بزنم و تا آنجا که ممکن است دور و دورتر برود. آنقدر دور که دیگر نتوان پیدایش کرد. اما من حتی شوت زدن بلد نیستم. 0 3