بریده کتابهای مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران عَلَـویه 1403/7/27 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 62 کاری رو که خوب انجام دادی ، وانستا همون جا تا تشویقت کنن . زودی از در پشتی در برو! 0 3 عَلَـویه 1403/7/27 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 53 باید اون قدر روی فرهنگ ورزش کارا و ورزش دوستا کار کنیم که وقت اذان صد هزار نفر توی استادیوم آزادی نماز جماعت بخونن... 0 1 منفصل 1403/8/12 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 62 می گفت:《کاری رو که خوب انجام دادی،وانستا همون جا تا تشویقت کنن.زودی از درپشتی در برو!》 0 0 عَلَـویه 1403/7/25 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 45 حاج حسن دستش را مشت کرده بود و گفته بود :« من اگر مُردم هم روی قبرم بنویسید : این جا مدفن کسی است که می خواست اسرائیل را نابود کند.» 0 4 امیررضا سعیدینجات 1403/2/4 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 70 همگی نشسته بودند دور میز جلسه و یکی از بچهها ریز اقدامات لازم برای پروژه بعدی را روی وایت برد مینوشت. جلوی هر کار زمان لازم برای انجامش نوشته میشد. نوشتن کارها که تموم شد، برای حاج حسن مهمان آمد و از جلسه بیرون رفت. بچهها زمانها را که جمع زدند. شد سه ماه. از ترس حاجی جرات نکردند روی تخته بنویسند سه ماه! برگشتند و تا میشد از زمان لازم برای هر کار کم کردند و کم کردند تا به زور شد دو ماه. در همین حین بود که صدای خداحافظی کردن حاجی از مهمانش، برقی توی جانشان انداخت که در یک چشم به هم زدن دو ماه را پاک کردند و نوشتند: « یک ماه! » حاج حسن هنوز سر جایش ننشسته بود که چشمش به تخته افتاد و شروع کرد: « یک ماه؟! چه خبره؟ مگه میخواین موشک هوا کنین؟ پونزده روزه باید این کار انجام بشه! » کاری که اگر به خودشان بود، کم کم اش سه ماه طول میکشید، بیست روز تحویل داده بودند. 0 6 فصل کتاب 1403/2/11 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 82 بارها رفته بود خدمت آقا، ولی نه مثل خیلیها با دستِ خالی و دلِ پُر. میگفت: «پیش آقا باید با دست پر رفت.» صبر میکرد تا پروژه های مهمش نتیجه بدهد و بتواند گزارشهایش را ببرد و برای آقا ارائه کند. 0 1 امیررضا سعیدینجات 1403/2/4 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 50 چند پروفسور و استاد دانشگاه پیروپاتال از کشور کره شمالی نشسته بودند روبروی شان. جلسه رسمی رسمی بود. این طرف، حاج حسن و تیم موشکی تصمیم گیرندهاش و آن طرف، متخصصان مجربی که خودشان موشکها را میساختند. اینها چیزی میخواستند و آنها نمیپذیرفتند. عوضش، آنها هم چیزی میخواستند و اینها نمیپذیرفتند. خلاصهاش اینکه جلسه قفل شده بود. در لحظه، چیزی به ذهنش رسیده بود: « اصلاً بیایید با هم مسابقه فوتبال بدیم. هر کسی برد، حرف اون قبوله.» مترجم با شک و شمرده شمرده ترجمهاش کرده بود. پروفسورها به هم نگاه کرده بودند. «قبوله!» 0 2 فصل کتاب 1403/2/11 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 44 هدفش موفقیت خودش و تشکیلاتش نبود. حتی هدفش سربلندی سپاه و نیروهای مسلح و ایران و خاورمیانه قدرتمند هم نبود. صاف و پوست کنده، میخواست اسلام ابرقدرت شود. میخواست دشمنان قسم خورده اسلام جرئت نکنند به مسلمانان نگاه چپ بیندازند. میخواست اسرائیل نابود شود و سرزمینهای اشغالی طعم آزادی را بچشند. 0 1 امیررضا سعیدینجات 1403/2/4 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 44 هدفش موفقیت خودش و تشکیلاتش نبود. حتی هدفش سربلندی سپاه و نیروهای مسلح و ایران و خاورمیانه قدرتمند هم نبود. صاف و پوست کنده، میخواست اسلام ابرقدرت شود. میخواست دشمنان قسم خورده اسلام جرئت نکنند به مسلمانان نگاه چپ بیندازند. میخواست اسرائیل نابود شود و سرزمینهای اشغالی طعم آزادی را بچشند. آن وقت، این هدفها را مثل چیزهای لوکس و کم مصرف نگذاشته بود توی بوفه هر از چند گاه نگاهشان کند و انگیزه بگیرد. اینها را آورده بود توی مکالمات روزمره خودش و نیروهایش. 0 2 امیررضا سعیدینجات 1403/2/4 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 54 میگفتند یا حسن مقدم شمردن بلد نیست یا تا قله دماوند نرفته است! طرح داده بود پنج هزار بسیجی و سپاهی روز تولد حضرت زهرا س همزمان صعود کنند بالای دماوند و پرچم یا زهرا را بکوبند روی بلندترین جای ایران. نامهاش را هرجایی میبرد، پوزخند میزدند: « دست بردار، حسن! » تقصیر خودش نبود. دستش هیچ جا به کم نمیرفت. ... سال ۱۳۸۱، ظهر تولد حضرت زهرا س، قله همیشه سپیده دماوند از تراکم ۴۲۰۰ بسیجی و سپاهی به سیاهی میزد. از بلندترین جای ایران خورشید نزدیکتر به نظر میرسید و سایه پرچم یا زهرا روی تنها کشور رسمی شیعه افتاده بود. 0 1 مغربی 1403/1/28 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 44 0 1 پسر ایران 4 روز پیش مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 30 رفاقت حسن های با استعداد اولین کسی که تو جبهه حسن مقدم را کشف کرد، حسن باقری بود.آن زمان ها حسن مقدم جوان لاغر و ریز نقشی بود که توی چندماهی که داخل آبادان در محاصره بودند و بعدش، توی سوسنگرد و دهلاویه، فقط با خمپاره کار کرده بود.هرچند که کار با مین و این ها را بلد بود ولی کشیده شده بود سمت ادوات... طرحی که به عنوان یه خمپاره چی ساده روی کاغذ نوشته بود و دست حسن باقری داده بود باعث شد که با درخواست حسن باقری و دستور محسن رضایی بشه فرمانده ی پشتیبانی کننده آتش های خمپاره سپاه. همین حمایت های باقری بود که حسن مقدم را بعد از شهادت باقری تا سنگر شهادتش کشانده بود و اشک هایی که توی تمام عمرش به ندرت کسی دیده بود، می آمدند روی صورتش و مدام می گفت: بعد از حسن باقری ، ما یتیم شدیم... پ. ن: جهت شرکت در مسابقه کتابخوانی با محوریت کتاب مردی با آرزوهای دوربرد به ادمین پیام دهید. 0 0 فصل کتاب 1403/2/11 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 9 البته مواد لازم برای افتتاح ساختمانها و بناهای مربوط به موشکی، قیچی و روبان و پرده و این چیزها نبود. همه مهمانهای افتتاحیه جمع میشدند. حاج حسن از یک مداح دعوت میکرد که توی مراسم روضه بخواند. میگفت میخواهم ذکر ائمه اولِ کار برود توی روحِ ساختمان و متبرک شود فضایش. آخر عاشق ائمه بود. 0 1
بریده کتابهای مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران عَلَـویه 1403/7/27 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 62 کاری رو که خوب انجام دادی ، وانستا همون جا تا تشویقت کنن . زودی از در پشتی در برو! 0 3 عَلَـویه 1403/7/27 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 53 باید اون قدر روی فرهنگ ورزش کارا و ورزش دوستا کار کنیم که وقت اذان صد هزار نفر توی استادیوم آزادی نماز جماعت بخونن... 0 1 منفصل 1403/8/12 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 62 می گفت:《کاری رو که خوب انجام دادی،وانستا همون جا تا تشویقت کنن.زودی از درپشتی در برو!》 0 0 عَلَـویه 1403/7/25 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 45 حاج حسن دستش را مشت کرده بود و گفته بود :« من اگر مُردم هم روی قبرم بنویسید : این جا مدفن کسی است که می خواست اسرائیل را نابود کند.» 0 4 امیررضا سعیدینجات 1403/2/4 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 70 همگی نشسته بودند دور میز جلسه و یکی از بچهها ریز اقدامات لازم برای پروژه بعدی را روی وایت برد مینوشت. جلوی هر کار زمان لازم برای انجامش نوشته میشد. نوشتن کارها که تموم شد، برای حاج حسن مهمان آمد و از جلسه بیرون رفت. بچهها زمانها را که جمع زدند. شد سه ماه. از ترس حاجی جرات نکردند روی تخته بنویسند سه ماه! برگشتند و تا میشد از زمان لازم برای هر کار کم کردند و کم کردند تا به زور شد دو ماه. در همین حین بود که صدای خداحافظی کردن حاجی از مهمانش، برقی توی جانشان انداخت که در یک چشم به هم زدن دو ماه را پاک کردند و نوشتند: « یک ماه! » حاج حسن هنوز سر جایش ننشسته بود که چشمش به تخته افتاد و شروع کرد: « یک ماه؟! چه خبره؟ مگه میخواین موشک هوا کنین؟ پونزده روزه باید این کار انجام بشه! » کاری که اگر به خودشان بود، کم کم اش سه ماه طول میکشید، بیست روز تحویل داده بودند. 0 6 فصل کتاب 1403/2/11 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 82 بارها رفته بود خدمت آقا، ولی نه مثل خیلیها با دستِ خالی و دلِ پُر. میگفت: «پیش آقا باید با دست پر رفت.» صبر میکرد تا پروژه های مهمش نتیجه بدهد و بتواند گزارشهایش را ببرد و برای آقا ارائه کند. 0 1 امیررضا سعیدینجات 1403/2/4 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 50 چند پروفسور و استاد دانشگاه پیروپاتال از کشور کره شمالی نشسته بودند روبروی شان. جلسه رسمی رسمی بود. این طرف، حاج حسن و تیم موشکی تصمیم گیرندهاش و آن طرف، متخصصان مجربی که خودشان موشکها را میساختند. اینها چیزی میخواستند و آنها نمیپذیرفتند. عوضش، آنها هم چیزی میخواستند و اینها نمیپذیرفتند. خلاصهاش اینکه جلسه قفل شده بود. در لحظه، چیزی به ذهنش رسیده بود: « اصلاً بیایید با هم مسابقه فوتبال بدیم. هر کسی برد، حرف اون قبوله.» مترجم با شک و شمرده شمرده ترجمهاش کرده بود. پروفسورها به هم نگاه کرده بودند. «قبوله!» 0 2 فصل کتاب 1403/2/11 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 44 هدفش موفقیت خودش و تشکیلاتش نبود. حتی هدفش سربلندی سپاه و نیروهای مسلح و ایران و خاورمیانه قدرتمند هم نبود. صاف و پوست کنده، میخواست اسلام ابرقدرت شود. میخواست دشمنان قسم خورده اسلام جرئت نکنند به مسلمانان نگاه چپ بیندازند. میخواست اسرائیل نابود شود و سرزمینهای اشغالی طعم آزادی را بچشند. 0 1 امیررضا سعیدینجات 1403/2/4 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 44 هدفش موفقیت خودش و تشکیلاتش نبود. حتی هدفش سربلندی سپاه و نیروهای مسلح و ایران و خاورمیانه قدرتمند هم نبود. صاف و پوست کنده، میخواست اسلام ابرقدرت شود. میخواست دشمنان قسم خورده اسلام جرئت نکنند به مسلمانان نگاه چپ بیندازند. میخواست اسرائیل نابود شود و سرزمینهای اشغالی طعم آزادی را بچشند. آن وقت، این هدفها را مثل چیزهای لوکس و کم مصرف نگذاشته بود توی بوفه هر از چند گاه نگاهشان کند و انگیزه بگیرد. اینها را آورده بود توی مکالمات روزمره خودش و نیروهایش. 0 2 امیررضا سعیدینجات 1403/2/4 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 54 میگفتند یا حسن مقدم شمردن بلد نیست یا تا قله دماوند نرفته است! طرح داده بود پنج هزار بسیجی و سپاهی روز تولد حضرت زهرا س همزمان صعود کنند بالای دماوند و پرچم یا زهرا را بکوبند روی بلندترین جای ایران. نامهاش را هرجایی میبرد، پوزخند میزدند: « دست بردار، حسن! » تقصیر خودش نبود. دستش هیچ جا به کم نمیرفت. ... سال ۱۳۸۱، ظهر تولد حضرت زهرا س، قله همیشه سپیده دماوند از تراکم ۴۲۰۰ بسیجی و سپاهی به سیاهی میزد. از بلندترین جای ایران خورشید نزدیکتر به نظر میرسید و سایه پرچم یا زهرا روی تنها کشور رسمی شیعه افتاده بود. 0 1 مغربی 1403/1/28 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 44 0 1 پسر ایران 4 روز پیش مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 30 رفاقت حسن های با استعداد اولین کسی که تو جبهه حسن مقدم را کشف کرد، حسن باقری بود.آن زمان ها حسن مقدم جوان لاغر و ریز نقشی بود که توی چندماهی که داخل آبادان در محاصره بودند و بعدش، توی سوسنگرد و دهلاویه، فقط با خمپاره کار کرده بود.هرچند که کار با مین و این ها را بلد بود ولی کشیده شده بود سمت ادوات... طرحی که به عنوان یه خمپاره چی ساده روی کاغذ نوشته بود و دست حسن باقری داده بود باعث شد که با درخواست حسن باقری و دستور محسن رضایی بشه فرمانده ی پشتیبانی کننده آتش های خمپاره سپاه. همین حمایت های باقری بود که حسن مقدم را بعد از شهادت باقری تا سنگر شهادتش کشانده بود و اشک هایی که توی تمام عمرش به ندرت کسی دیده بود، می آمدند روی صورتش و مدام می گفت: بعد از حسن باقری ، ما یتیم شدیم... پ. ن: جهت شرکت در مسابقه کتابخوانی با محوریت کتاب مردی با آرزوهای دوربرد به ادمین پیام دهید. 0 0 فصل کتاب 1403/2/11 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.1 19 صفحۀ 9 البته مواد لازم برای افتتاح ساختمانها و بناهای مربوط به موشکی، قیچی و روبان و پرده و این چیزها نبود. همه مهمانهای افتتاحیه جمع میشدند. حاج حسن از یک مداح دعوت میکرد که توی مراسم روضه بخواند. میگفت میخواهم ذکر ائمه اولِ کار برود توی روحِ ساختمان و متبرک شود فضایش. آخر عاشق ائمه بود. 0 1