بریدههای کتاب مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران زهرا اکرمی 1404/4/10 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 2 به همۀ پیر و جوان هایی که با او کار می کردند، می گفت: «بچه ها» و تا بچه هایش غذا نخورده بودند ، چیزی از گلویش پایین نمی رفت. 0 3 زهرا اکرمی 1404/4/13 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 37 ایرانِ موشکی شده بود یکی از آرزوهای دور بردش. 0 3 A.S.Razavi 1404/4/16 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 83 «آقا، چون شما مشتی هستی و اطاعتت مثل اطاعت از امامهاست، ما دوست داریم و به حرف گوش میکنیم.» ... «ما باید کاری کنیم که بازوان ولایت فقیه قوی باشه. کاری کنیم که آقا با خاطر جمع جلوی دشمت بایسته.» 0 0 زهرا اکرمی 1404/4/23 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 74 اگه ناموفقا نباشن، کسی قدر موفقیت ها رو نمی دونه. 0 0 زهرا اکرمی 1404/4/23 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 68 می گفت: «کاری رو که خوب انجام دادی، وانَستا همون جا تا تشویقت کنن. زودی از در پشتی در برو! 0 0 زهرا اکرمی 1404/4/23 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 45 اسرائیل را مغرورترین و پلیدترین دشمن اسلام می دانست و توی خیلی از جلسه ها می گفت: «باید کاری کنیم اسرائیل با شنیدن اسم شیعه به خودش بلرزه.» 0 0 زهرا اکرمی 1404/4/23 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 45 وقتی که حاج حسن دستش را مشت کرده بود و گفته بود: «من اگر مُردم هم روی قبرم بنویسید: اینجا مدفن کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند.» 0 0 عَلَـویه 1403/7/27 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 62 کاری رو که خوب انجام دادی ، وانستا همون جا تا تشویقت کنن . زودی از در پشتی در برو! 1 12 معصومه شاکری 1404/3/13 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 35 0 4 عَلَـویه 1403/7/27 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 53 باید اون قدر روی فرهنگ ورزش کارا و ورزش دوستا کار کنیم که وقت اذان صد هزار نفر توی استادیوم آزادی نماز جماعت بخونن... 0 11 منفصل 1403/8/12 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 62 می گفت:《کاری رو که خوب انجام دادی،وانستا همون جا تا تشویقت کنن.زودی از درپشتی در برو!》 0 7 عَلَـویه 1403/7/25 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 45 حاج حسن دستش را مشت کرده بود و گفته بود :« من اگر مُردم هم روی قبرم بنویسید : این جا مدفن کسی است که می خواست اسرائیل را نابود کند.» 0 12 گـُـمنـِشــٰان 1404/4/6 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 45 «باید کاری کنیم اسرائیل با شنیدن اسم شیعه به خودش بلرزه» _حاج حسن طهرانی مقدم.. 1 4 شمس آبادی 1403/12/24 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 83 بارها رفته بود پیش آقا و بارها همین که از پیش آقا برگشته بود، جلسه اضطراری گذاشته بود برای بچهها. نکتههای حرفهای آقا را بخشنامه عملی کرده بود و آرزوهای آقا را برنامه چشم انداز آینده... همه اینها زیر سر عشق بود. عشقی که باعث میشد دستش را بگذارد روی شانه آقا و یک چیزی بگوید به این مضامین که:« آقا، چون شما مشتی هستی و اطاعتت مثل اطاعت از امامهاست، ما دوسِت داریم و به حرفت گوش میدیم.» اصلاً عشق رابطه آدمها را عجیب میکند! 0 14 امیررضا سعیدینجات 1403/2/4 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 70 همگی نشسته بودند دور میز جلسه و یکی از بچهها ریز اقدامات لازم برای پروژه بعدی را روی وایت برد مینوشت. جلوی هر کار زمان لازم برای انجامش نوشته میشد. نوشتن کارها که تموم شد، برای حاج حسن مهمان آمد و از جلسه بیرون رفت. بچهها زمانها را که جمع زدند. شد سه ماه. از ترس حاجی جرات نکردند روی تخته بنویسند سه ماه! برگشتند و تا میشد از زمان لازم برای هر کار کم کردند و کم کردند تا به زور شد دو ماه. در همین حین بود که صدای خداحافظی کردن حاجی از مهمانش، برقی توی جانشان انداخت که در یک چشم به هم زدن دو ماه را پاک کردند و نوشتند: « یک ماه! » حاج حسن هنوز سر جایش ننشسته بود که چشمش به تخته افتاد و شروع کرد: « یک ماه؟! چه خبره؟ مگه میخواین موشک هوا کنین؟ پونزده روزه باید این کار انجام بشه! » کاری که اگر به خودشان بود، کم کم اش سه ماه طول میکشید، بیست روز تحویل داده بودند. 0 11 roshan 1404/3/28 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 81 میگفت: «پیش آقا باید با دست پر رفت.» 0 1 فصل کتاب 1403/2/11 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 82 بارها رفته بود خدمت آقا، ولی نه مثل خیلیها با دستِ خالی و دلِ پُر. میگفت: «پیش آقا باید با دست پر رفت.» صبر میکرد تا پروژه های مهمش نتیجه بدهد و بتواند گزارشهایش را ببرد و برای آقا ارائه کند. 0 4 امیررضا سعیدینجات 1403/2/4 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 50 چند پروفسور و استاد دانشگاه پیروپاتال از کشور کره شمالی نشسته بودند روبروی شان. جلسه رسمی رسمی بود. این طرف، حاج حسن و تیم موشکی تصمیم گیرندهاش و آن طرف، متخصصان مجربی که خودشان موشکها را میساختند. اینها چیزی میخواستند و آنها نمیپذیرفتند. عوضش، آنها هم چیزی میخواستند و اینها نمیپذیرفتند. خلاصهاش اینکه جلسه قفل شده بود. در لحظه، چیزی به ذهنش رسیده بود: « اصلاً بیایید با هم مسابقه فوتبال بدیم. هر کسی برد، حرف اون قبوله.» مترجم با شک و شمرده شمرده ترجمهاش کرده بود. پروفسورها به هم نگاه کرده بودند. «قبوله!» 0 5 رضوانه خلج 1403/10/8 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 80 بعضی فکر میکردند حاج حسن آخر اعتماد به نفس است ولی واقعیت این بود که حاج حسن قائل به درستی سنتهای الهی بود... واقعا باورشان داشت. تا میگفتند فلان کشور فلان کار پیچیده و بهت انگیز را کرده، می گفت: خب خداروشکر. پس ما بهتر از اونا میتونیم همون کار و بکنیم! ادامه میداد: به دو دلیل این کار برای ما راحتتره. یکی اینکه خیالمون راحته کار شدنیه. دوم اینکه ما شیعه هستیم و سهمیه نصرت الهی به ما تعلق میگیره نه اونا که مسلمون نیستند. 0 4 roshan 1404/3/28 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 73 گاهی که تعجب و انکارِ توی صورتشان را میدید، ادامه میداد: « به دو دلیل این کار برای ما راحت تره. یکی اینکه خیالمون راحته این کار شدنیه؛ دوم اینکه ما شیعه هستیم و سهمیه نصرت الهی به ما تعلق میگیره نه به اونا که مسلمون نیستند!» و اگر دوباره احساس میکرد که حرفش جا نیفتاده، اضافه میکرد: «بچهها، میدونین نصرت الهی چجوریه؟ این نیست که ما بشینیم و دعا کنیم و راهحل بیاد تو ذهنمون. این طوریه که مثلاً اگه یه غیرمسلمون بیست بار باید دستگاهی رو تست کنه تا ایرادش رو پیدا کنه، برا منِ شیعه تو دومین بار اون ایراد معلوم میشه.» 0 1
بریدههای کتاب مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران زهرا اکرمی 1404/4/10 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 2 به همۀ پیر و جوان هایی که با او کار می کردند، می گفت: «بچه ها» و تا بچه هایش غذا نخورده بودند ، چیزی از گلویش پایین نمی رفت. 0 3 زهرا اکرمی 1404/4/13 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 37 ایرانِ موشکی شده بود یکی از آرزوهای دور بردش. 0 3 A.S.Razavi 1404/4/16 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 83 «آقا، چون شما مشتی هستی و اطاعتت مثل اطاعت از امامهاست، ما دوست داریم و به حرف گوش میکنیم.» ... «ما باید کاری کنیم که بازوان ولایت فقیه قوی باشه. کاری کنیم که آقا با خاطر جمع جلوی دشمت بایسته.» 0 0 زهرا اکرمی 1404/4/23 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 74 اگه ناموفقا نباشن، کسی قدر موفقیت ها رو نمی دونه. 0 0 زهرا اکرمی 1404/4/23 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 68 می گفت: «کاری رو که خوب انجام دادی، وانَستا همون جا تا تشویقت کنن. زودی از در پشتی در برو! 0 0 زهرا اکرمی 1404/4/23 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 45 اسرائیل را مغرورترین و پلیدترین دشمن اسلام می دانست و توی خیلی از جلسه ها می گفت: «باید کاری کنیم اسرائیل با شنیدن اسم شیعه به خودش بلرزه.» 0 0 زهرا اکرمی 1404/4/23 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 45 وقتی که حاج حسن دستش را مشت کرده بود و گفته بود: «من اگر مُردم هم روی قبرم بنویسید: اینجا مدفن کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند.» 0 0 عَلَـویه 1403/7/27 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 62 کاری رو که خوب انجام دادی ، وانستا همون جا تا تشویقت کنن . زودی از در پشتی در برو! 1 12 معصومه شاکری 1404/3/13 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 35 0 4 عَلَـویه 1403/7/27 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 53 باید اون قدر روی فرهنگ ورزش کارا و ورزش دوستا کار کنیم که وقت اذان صد هزار نفر توی استادیوم آزادی نماز جماعت بخونن... 0 11 منفصل 1403/8/12 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 62 می گفت:《کاری رو که خوب انجام دادی،وانستا همون جا تا تشویقت کنن.زودی از درپشتی در برو!》 0 7 عَلَـویه 1403/7/25 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 45 حاج حسن دستش را مشت کرده بود و گفته بود :« من اگر مُردم هم روی قبرم بنویسید : این جا مدفن کسی است که می خواست اسرائیل را نابود کند.» 0 12 گـُـمنـِشــٰان 1404/4/6 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 45 «باید کاری کنیم اسرائیل با شنیدن اسم شیعه به خودش بلرزه» _حاج حسن طهرانی مقدم.. 1 4 شمس آبادی 1403/12/24 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 83 بارها رفته بود پیش آقا و بارها همین که از پیش آقا برگشته بود، جلسه اضطراری گذاشته بود برای بچهها. نکتههای حرفهای آقا را بخشنامه عملی کرده بود و آرزوهای آقا را برنامه چشم انداز آینده... همه اینها زیر سر عشق بود. عشقی که باعث میشد دستش را بگذارد روی شانه آقا و یک چیزی بگوید به این مضامین که:« آقا، چون شما مشتی هستی و اطاعتت مثل اطاعت از امامهاست، ما دوسِت داریم و به حرفت گوش میدیم.» اصلاً عشق رابطه آدمها را عجیب میکند! 0 14 امیررضا سعیدینجات 1403/2/4 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 70 همگی نشسته بودند دور میز جلسه و یکی از بچهها ریز اقدامات لازم برای پروژه بعدی را روی وایت برد مینوشت. جلوی هر کار زمان لازم برای انجامش نوشته میشد. نوشتن کارها که تموم شد، برای حاج حسن مهمان آمد و از جلسه بیرون رفت. بچهها زمانها را که جمع زدند. شد سه ماه. از ترس حاجی جرات نکردند روی تخته بنویسند سه ماه! برگشتند و تا میشد از زمان لازم برای هر کار کم کردند و کم کردند تا به زور شد دو ماه. در همین حین بود که صدای خداحافظی کردن حاجی از مهمانش، برقی توی جانشان انداخت که در یک چشم به هم زدن دو ماه را پاک کردند و نوشتند: « یک ماه! » حاج حسن هنوز سر جایش ننشسته بود که چشمش به تخته افتاد و شروع کرد: « یک ماه؟! چه خبره؟ مگه میخواین موشک هوا کنین؟ پونزده روزه باید این کار انجام بشه! » کاری که اگر به خودشان بود، کم کم اش سه ماه طول میکشید، بیست روز تحویل داده بودند. 0 11 roshan 1404/3/28 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 81 میگفت: «پیش آقا باید با دست پر رفت.» 0 1 فصل کتاب 1403/2/11 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 82 بارها رفته بود خدمت آقا، ولی نه مثل خیلیها با دستِ خالی و دلِ پُر. میگفت: «پیش آقا باید با دست پر رفت.» صبر میکرد تا پروژه های مهمش نتیجه بدهد و بتواند گزارشهایش را ببرد و برای آقا ارائه کند. 0 4 امیررضا سعیدینجات 1403/2/4 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 50 چند پروفسور و استاد دانشگاه پیروپاتال از کشور کره شمالی نشسته بودند روبروی شان. جلسه رسمی رسمی بود. این طرف، حاج حسن و تیم موشکی تصمیم گیرندهاش و آن طرف، متخصصان مجربی که خودشان موشکها را میساختند. اینها چیزی میخواستند و آنها نمیپذیرفتند. عوضش، آنها هم چیزی میخواستند و اینها نمیپذیرفتند. خلاصهاش اینکه جلسه قفل شده بود. در لحظه، چیزی به ذهنش رسیده بود: « اصلاً بیایید با هم مسابقه فوتبال بدیم. هر کسی برد، حرف اون قبوله.» مترجم با شک و شمرده شمرده ترجمهاش کرده بود. پروفسورها به هم نگاه کرده بودند. «قبوله!» 0 5 رضوانه خلج 1403/10/8 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 80 بعضی فکر میکردند حاج حسن آخر اعتماد به نفس است ولی واقعیت این بود که حاج حسن قائل به درستی سنتهای الهی بود... واقعا باورشان داشت. تا میگفتند فلان کشور فلان کار پیچیده و بهت انگیز را کرده، می گفت: خب خداروشکر. پس ما بهتر از اونا میتونیم همون کار و بکنیم! ادامه میداد: به دو دلیل این کار برای ما راحتتره. یکی اینکه خیالمون راحته کار شدنیه. دوم اینکه ما شیعه هستیم و سهمیه نصرت الهی به ما تعلق میگیره نه اونا که مسلمون نیستند. 0 4 roshan 1404/3/28 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 73 گاهی که تعجب و انکارِ توی صورتشان را میدید، ادامه میداد: « به دو دلیل این کار برای ما راحت تره. یکی اینکه خیالمون راحته این کار شدنیه؛ دوم اینکه ما شیعه هستیم و سهمیه نصرت الهی به ما تعلق میگیره نه به اونا که مسلمون نیستند!» و اگر دوباره احساس میکرد که حرفش جا نیفتاده، اضافه میکرد: «بچهها، میدونین نصرت الهی چجوریه؟ این نیست که ما بشینیم و دعا کنیم و راهحل بیاد تو ذهنمون. این طوریه که مثلاً اگه یه غیرمسلمون بیست بار باید دستگاهی رو تست کنه تا ایرادش رو پیدا کنه، برا منِ شیعه تو دومین بار اون ایراد معلوم میشه.» 0 1