بریدۀ کتاب

مردی با آرزوهای دوربرد: روایت‌هایی از پدرموشکی ایران
بریدۀ کتاب

صفحۀ 82

بارها رفته بود خدمت آقا، ولی نه مثل خیلی‌ها با دستِ خالی و دلِ پُر. می‌گفت: «پیش آقا باید با دست پر رفت.» صبر می‌کرد تا پروژه های مهمش نتیجه بدهد و بتواند گزارش‌هایش را ببرد و برای آقا ارائه کند.

بارها رفته بود خدمت آقا، ولی نه مثل خیلی‌ها با دستِ خالی و دلِ پُر. می‌گفت: «پیش آقا باید با دست پر رفت.» صبر می‌کرد تا پروژه های مهمش نتیجه بدهد و بتواند گزارش‌هایش را ببرد و برای آقا ارائه کند.

1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.