بریده‌ای از کتاب مردی با آرزوهای دوربرد: روایت‌هایی از پدرموشکی ایران اثر فائضه حدادی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 50

چند پروفسور و استاد دانشگاه پیروپاتال از کشور کره شمالی نشسته بودند روبروی شان. جلسه رسمی رسمی بود. این طرف، حاج حسن و تیم موشکی تصمیم گیرنده‌اش و آن طرف، متخصصان مجربی که خودشان موشک‌ها را می‌ساختند. این‌ها چیزی می‌خواستند و آنها نمی‌پذیرفتند. عوضش، آنها هم چیزی می‌خواستند و این‌ها نمی‌پذیرفتند. خلاصه‌اش اینکه جلسه قفل شده بود. در لحظه، چیزی به ذهنش رسیده بود: « اصلاً بیایید با هم مسابقه فوتبال بدیم. هر کسی برد، حرف اون قبوله.» مترجم با شک و شمرده شمرده ترجمه‌اش کرده بود. پروفسورها به هم نگاه کرده بودند. «قبوله!»

چند پروفسور و استاد دانشگاه پیروپاتال از کشور کره شمالی نشسته بودند روبروی شان. جلسه رسمی رسمی بود. این طرف، حاج حسن و تیم موشکی تصمیم گیرنده‌اش و آن طرف، متخصصان مجربی که خودشان موشک‌ها را می‌ساختند. این‌ها چیزی می‌خواستند و آنها نمی‌پذیرفتند. عوضش، آنها هم چیزی می‌خواستند و این‌ها نمی‌پذیرفتند. خلاصه‌اش اینکه جلسه قفل شده بود. در لحظه، چیزی به ذهنش رسیده بود: « اصلاً بیایید با هم مسابقه فوتبال بدیم. هر کسی برد، حرف اون قبوله.» مترجم با شک و شمرده شمرده ترجمه‌اش کرده بود. پروفسورها به هم نگاه کرده بودند. «قبوله!»

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.