کتابِ عزیز من ازت کمال تشکر و قدردانی رو دارم چون اینقدر خوب بودی که تونستی منو از شر ریدینگ اسلامپ خلاص کنی:)
از همینجا اعلام می‌کنم که این کتاب می‌تونه گزینه خیلی مناسبی برای رهایی از ریدینگ اسلامپ باشه پس اگر دچارش شدید از خوندن این کتاب غافل نشید!
من اول از کتاب "قصر سرخ" خوندن آثار این نویسنده رو شروع کردم و خب اون کتاب هم حرفای قشنگی برای گفتن داشت،ولی درنایی در میان گرگ ها یک جورهایی نشون دهنده تکامل قلم این نویسنده بود. به طوری که باگ های کتاب قبلی اینجا دیگه مشاهده نمی‌شد.(قصر سرخ جلد اول این کتاب نیست و کاملاً مستقل هستند با نویسندهِ یکسان!)
کاراکترهای کتاب رو دوست داشتم و تونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم. شخصیت های اصلی و فرعی به نظرم خوب پردازش شده بودن هرچند یک سری کاستی هایی وجود داشت ولی این از جذابیت داستان خیلی کم نکرد. 
همچنین روند کتاب خیلی قابل قبول بود و اینکه نویسنده توی فضاسازی داستانش بسیار عالی عمل کرد.(من خیلی قشنگ می‌تونستم اون جو خفقان آور رو با تمام وجود حس کنم.)
در نهایت توصیه می‌کنم که درنا بخونید و از ترکیب تاریخ،معما و عشق لذت ببرید:).

      

        اولین چیزی که باید بگم اینه که:کتاب واقعاً جذاب بود به طوری که نصف روز طول کشید تا کامل بخونمش!
با اینکه جلد دوم از مجموعه چهار جلدی هست اما نویسنده به خوبی تونسته بود جذابیت داستان رو حفظ کنه.
معمولاً جلدهای دوم با ریتم آرومی شروع می‌شن و رفته رفته هیجان داستان بیشتر می‌شه اما برای این کتاب نقطه شروع داستان مصادف شد با شروع هیجان جدید.
جلد اول یک باگ داشت اونم ترجمه مکالمه‌های افراد با همدیگه به صورت نوشتاری بود و خب یکم روان بودنِ متن کتاب رو دچار اختلال می‌کرد،اما توی این جلد این مسئله رفع شده بود و ترجمه بسیار روان‌تر از جلد اول بود.
و اما دلیل امتیاز ۴ دادن رو اگر بخوام بگم:شخصیت لایا که در اواخر جلد اول دچار پیشرفت عجیب و غریبی می‌شه مقداری توی این جلد افت می‌کنه.از اون کاراکتر انتظار داشتن هوش هیجانی بالاتری می‌رفت اما خب همچین اتفاقی نیفتاد و می‌شه گفت تصمیمات ناامیدانه ای گرفت. همچنین بعضی از جاهای داستان گنگ موند، مخصوصاً آخر کتاب انگار که نویسنده اون وضوح کلام خودش رو برای خواننده از بین برده بود.ولی با وجود اینکه هنوز جلدهای دیگری در راهه می‌تونیم اسم این گنگ بودن آخر کتاب رو پلات توییست هم بذاریم چون به شخصه خودم بیشتر و بیشتر مشتاق جلد بعدی شدم،پس به اون صورت هم نکته منفی ای هم نیست.

      

        این بمونه برای زمانی که انتخاب کنم یادداشت مفصل بذارم یا نه!
      

        با خوندن این کتاب فقط می‌تونم بگم دوست دارم امثال ابراهیم هادی در جهان تکثیر بشه،شاید اون روز جهان بهتری داشته باشیم:).
      

        کتاب خانم چاپستیک یک جورهایی اولین تجربه من از مطالعه درباره تاریخچه کشور چین هستش و باید بگم که تجربه خوشایندی بود.
حین مطالعه این کتاب به نتایج جالبی رسیدم.نتایجی مثل اینکه چقدر جنبش فکری فمینیسم در سراسر جهان تونسته به کمک زنان بیاد،تا اون‌ها بتونن حقوق اولیه خودشون رو در دست داشته باشن،بدون اینکه تحقیر بشن یا توهین بشنون. در کتاب،خواهر ششم که "شش"نام داره،سطح تحصیلات بالاتری داره و در مواجهه با برخی از اتفاقات ذهنیت بهتر و شاید حتی بازتری داره و این برای من نشونه ای بود از اهمیت بیش از اندازه تحصیلات درون زندگی‌(شاید پیش از خوندن این کتاب به خاطر دلایلی فکر می‌کردم تحصیلات چندان در زندگی ضروری نیست اما این کتاب نظر من رو دست‌خوش تغییراتی کرد.) 
در کنار داستان زندگی خواهران،گذر نویسنده به تاریخ کشور چین که شامل جنبش‌های مختلف،آداب و رسوم و حتی جشن هاشون بوده هم برای من بسیار لذت‌بخش بود.
و فکر می‌کنم اگر علاقه داشته باشید بدونید که چین حتی طی زمان معاصر با چه اتفاقاتی دست و پنجه نرم کرده این کتاب می‌تونه حرفهایی برای گفتن داشته باشه.
و در آخر اگر دوست دارید داستانی بخونید که آموزنده و تاریخی باشه این کتاب می‌تونه گزینه مناسبی باشه.
پ.ن:در نظر داشته باشید که روند کتاب در اوایل کمی کند هست و اطلاعات خيلی زیادی به شما نمی‌ده اما با جلوتر رفتن،داستان گیراتر خواهد شد.
      

        دوسش نداشتم!
خب همش داشتم فکر می‌کردم یادداشتم رو چطوری شروع کنم.فکر می‌کنم شروعش گویای همه چیز باشه.
زمانی که این کتاب رو خریداری کردم شنیدم که اُپرا توی این کتاب از زندگی سختش و اینکه چطوری به آرامش و موفقیت رسیده صحبت کرده. برای من همیشه دیدن زندگی از چشم انداز دیگران خیلی جذاب بوده مخصوصاً زمانی که طرف مقابل شخص مطرحی باشه.دلیل خوبی بود برای خریداری کتاب اما در نهایت ناامیدم کرد.
فکر می‌کردم قراره خانم اُپرا خاطرات زندگیش رو به شکل جزئی تری تعریف کنه جوری که بتونیم باهاش ارتباط بگیریم و در نهایت از راه هایی که استفاده کرده تا از بحران هاش عبور کنه پرده برداری بشه،اما چنین چیزی نبود. اگر شما هم فکر می‌کنید قراره با چنین چیزی روبرو بشید باید بهتون بگم که سخت در اشتباهید.
کتاب جملات قابل تأملی داره اما نه به اون صورت که تو بتونی از توصیه هاش استفاده ای بکنی یا حتی به راحتی دیدگاه طرف رو مورد بررسی قرار بدی. نویسنده فقط گذر کوتاه و کلی به برخی از خاطراتش زده و تعریف کردن خاطراتش سیر مشخصی نداره(منظور اینه که یک جا از سن کنونیش صحبت می‌کنه یک جا از سوم دبستانش). صحبت هاش هم کاملاً کلی هستند چیزهایی شبیه به غذای خوب بخور،خودت رو دوست داشته باش،شکرگزاری کن و...
فکر می‌کنم کسانی که فقدان های بزرگ مثل از دست عزیز یا از دست دادن سلامتی رو تا حالا تجربه نکرده باشن حرفای این خانم براشون یک جورهایی بی‌معنی تلقی بشه!در نقطه مقابل افرادی که چنین اتفاقاتی رو تجربه کردن خودشون به این نتیجه رسیدن که باید قدر لحظاتشون رو بدونن پس در نتیجه کتاب به اون صورت نمی‌تونه کمک کننده باشه!
کتاب می‌تونست بسیار بهتر از این باشه اما نشد ولی خب از اونجایی که خانم اُپرا نویسنده نیستند می‌شه که چشم‌پوشی کرد و این کتاب رو صرفا پیامی دونست که می‌خواستن به گوش جهانیان برسونن.
      

        حال و روزم تا انتهای کتاب:
خدایا منم رومن می‌خوام:)

بی‌صبرانه انتظار جلد بعدی رو می‌کشم،لطفا زودتر منتشر شو!
      

        کتاب زیبایی بود و قلباً دوسش داشتم.
نوع نگاه شخصیت اول کتاب نسبت به زندگی رو می‌پسندیدم.
همچنین برخی از رفتارهاش مثل روبرو شدن با مشکلات و چالش هاش،طرز برخوردش با آدم‌ها،علاقه خاصش به سگش و همچنین ارتباطی که با دنیای اعداد داشت و ترجیح می‌داد آدما رو با عدد صدا بزنه!
در کل کتاب قشنگی بود و تونست قلب منو لمس کنه.
اگر بخوام یک درس خیلی قشنگی که از کتاب گرفتم رو بگم باید اشاره کنم که:
واقعاً مهم نیست با آدما چطوری و کجا آشنا می‌شید،غریبه ترین آدما یه روزی یه جایی می‌تونن قشنگ‌ترین خاطرات رو برای شما رقم بزنن.

      

        اونقدر قلب و روحم با داستان گره خورد که توضیح زیادی براش ندارم...
شاید یک روز یادداشت خیلی مفصل تری براش بنویسم،اما الان فقط می‌تونم بگم که:
منقلبم!
خوشحالم که از میون داستان های مختلفی که در جهان وجود داره،گذر من و این داستان بهم خورد.
      

        به عنوان اولین تجربه ام از خوندن قلم داستایفسکی باید ادعا کنم که:
این داستان غمِ شیرینی رو به وجودم تزریق کرد:). 
      

        مطالعه کتاب "فانوس خاطرات گمشده" برای من تجربه جدیدی بود.
داستان کتاب یک داستان کاملاً منحصر به فرد بود که من قبلاً چیزی مشابهش رو ندیده بودم،برای همین با هیجان خاصی شروع به مطالعه کردم.
از بین سه فصل کتاب،من فصل دوم رو خیلی بیشتر دوست داشتم.
تلفیق احساسات مختلفی مثل تعجب،تأسف،کنجکاوی و حتی گاهی خنده و شادی رو برای من در بر داشت!
اگر بخوام به برخی از نقاط قوت کتاب اشاره کنم،اول از همه فکر می کنم راجع به قدرت شخصیت پردازی نویسنده حرف بزنم.
برای من به این صورت بود که حتی با شخصیت های فرعی که خیلی توضیح زیادی در رابطه اشون وجود نداشت،ارتباط خوبی گرفتم و دوست داشتم که تا آخر  همسفر داستانشون باشم.
فکر می کنم بین همه شخصیت های درون کتاب،شخصیت موش برام از همه جالب تر بوده.
و اینکه نویسنده به خوبی تونست نبرد جنبه تاریک و روشن وجود هرکسی رو نمایش بده. 
فقط دوست داشتم که نویسنده کمی بیشتر به سرگذشت هیراساکای عزیز می پرداخت که،میسر نشد.
در نهایت فانوس خاطرات گمشده تجربه شیرینی از سفر به  دنیای دیگری بود که دریچه های جدیدی رو به روی من باز کرد.
امیدوارم شما هم اگر روزی مطالعه می کنید مثل من بتونید از این کتاب زیبا لذت ببرید. 
      

        کتاب می توانی گاهی استراحت کنی دقیقاً کتابی هست که محتوای اون با نامش کاملاً مطابقت داره.
متن کتاب روان،ساده و همچنین دلنشینه.
به عنوان یک بزرگسال گذری که این کتاب به داستان های دوران کودکی می زنه برای من بسیار شیرین بوده. 
داستان هایی مثل شازده‌کوچولو،دخترک کبریت فروش،پری دریایی کوچک و... 
این کتاب می تونه یک گزینه خیلی خوب برای افرادی باشه که دچار ریدینگ اسلامپ شدند. 
فصول کتاب بسیار طولانی نیست و متن دلنشینش باعث میشه که سریع تر از اون چیزی که فکرشو می کنی بتونی به اتمام برسونیش.
برای وقت هایی که احساس می کنی هیچ چیز اونجوری که باید پیش نمیره پیشنهاد میشه.
البته لازم به ذکر هست برای افرادی که دچار افسردگی یا ناراحتی های عمیق هستند،نمی تونه یک کتاب نجات دهنده باشه اما خوندنش خالی از لطف نیست و ممکنه که شبیه به یک تلنگر عمل کنه.

      

        دلم برات تنگ میشه دالرگات عزیزم
امیدوارم باز هم توی رویافروشی همدیگه رو ملاقات کنیم:)✨
      

        اگر دوست دارید برای لحظه ای از مشغله ها و نگرانی هاتون رهایی پیدا کنید؛ قطعا این کتاب بهتون کمک می کنه. 
تجربه زندگی از دیدگاه گربه ها می تونه شیرین و دلچسپ باشه. 
      

        نتیجه ای کلی برگرفته از مطالعه کتاب:
همانطور که خانواده می تواند سازنده سلامت روان باشد؛می تواند کارخانه ای هم باشد که هیولا می سازد!