همیشه غبطه میخورم به نویسندههایی که میتونن کوتاه بنویسن و خوب بنویسن. میتونن قصهشون رو روایت کنن و تو جای درستی، جایی که کافی به نظر میاد، تمومش کنن. چیزهای کوچکی مثل اینها هم از داستانهای کوتاه و کافیه. قصهای که همزمان که سیاسیه و به لحاظهایی فمینیستی، روایتگری خوبی هم داره. فضاسازی خوبی داره و شخصیتی میسازه که آخر داستان آشنا و قابل درکه. و شاید مهمتر از همه برای من، این کتاب روایتی رو ثبت میکنه که میتونه به راحتی به فراموشی سپرده بشه. اما نحوه تعریف این روایت هم جالبه. اون رو با تمام جزئیات ممکن ثبت نمیکنه. بخشی از واقعیت تلخی رو نشون میده که تو احتمالا به عنوان یه آدم عادی تو اون شهر باهاش مواجه میشدی. حالا اینکه بری سراغش یا نه، به خودت بستگی داره.