این کتاب، از آن کتابهایی نیست که بخوانیاش و بعد روی طاقچه بگذاری و خیالت آسوده باشد که یک کتاب دیگر هم به لیست تمام کتب خواندهشدهات اضافه کردهای... گمانم بر این است که باید هر چند وقت یک بار آن را برداشت و مجدّد خواند تا از خاطر نرود!
کوتاه بخواهم مضمون کتاب را بگویم؛ هر چقدر هم سرمایههایت را دریابی، تا هدفت مشخص نباشد، گرفتاری و در این تجارت، اگر خود را جز به کسی که از تو بزرگتر است بفروشی، خسرانزدهای! در این عصر مدرن یا هر چه که اسمش را میگذارید که معنازدایی را در وجود همگان القاء میکند، تزریق معنویت به صورت صرف، انسان را بیشتر در ورطهٔ پوچی میاندازد و راه نجات، یافتنِ معشوقی والاست...
معشوقی که تو را به نحو وجودی با خلق خدا پیوند میدهد، تو را دستی میکند برای به جریان انداختنِ استعدادهایشان و دستگیریشان از ورطهٔ پوچی!
و در نهایت این کتاب برایم این بیت از حافظ را تداعی کرد:
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور!
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.