آزاده شریفی

آزاده شریفی

پدیدآور بلاگر
@azadeh.sharifi

90 دنبال شده

124 دنبال کننده

            معلم ادبیات و نگارش


آنها که خوانده ام همه از یاد من برفت
الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم ...
          

یادداشت‌ها

                آن شب با مغز کلافه و متورم می‌پلکیدم در طاقچه و فیدیبو. نگاهم را از نخوانده‌ها می‌دزدیدم و دنبال کتابی مفرح و غیرجدی می‌گشتم.
نمی‌توانستم چیزی نخوانم ولی نمی‌توانستم هم چیزی بخوانم. گفتم بگذار از معصومه بپرسم، بالاخره معلم کتابخوانی است و چهار تا کتاب بیشتر از من پاره کرده.
 قبلاً کتابدارها و معلم کتابخوانی ها و دوستان بیشتری را می‌دیدم و بچه‌هایی داشتم که یکهو سر برسند بپرسند این را خوانده‌ای و کتابی بدهند دستت.
عشقم همیشه این است که دست بچه را بگیرم ببرم کتابخانه. کتاب بدهم دستش. رعایت بچه را می‌کنم، کتاب ساده و کم حجم و خوش خوان انتخاب می‌کنم. وقتی بیاید سراغ کتاب بعدی نفس راحتی می‌کشم.
یکهو دلم خواست یکی هم دست مرا بگیرد و بگوید: این رو بخون ... خوبه برات.

در جهانی موازی که صنعت نشر توجیه اقتصادی داشت و کاغذ این قدر گران نبود الو کتاب ( به جای پیک کتاب کمک درسی) باید شماره‌ای می‌بود برای وصل شدن به مثلاً معصومه.
شما علائم و عوارضتان را بگویید و آن طرف خط بگوید چه کتابی بخوان و بهتر از آن برایتان بفرستدش.

و اعترافی که راجع بهش خواهم نوشت: کتاب‌هایی که مرا نجات داده‌اند، ورم مغزم را خوابانده‌اند و حالم را خوش کرده‌اند هیچ کدام شاهکار ادبی نبودند. هیچ کدام ...

پ.ن این یادداشت به معصومه توکلی نازنین تقدیم می‌شود که عاشق خنده‌اش، حضور سبک و ملایمش و تسهیل‌گری‌اش بین کتاب‌ها و آدم‌ها هستم.
پ.ن ۲ نویسنده امید و استعدادی ندارد که روزی کتابی بنویسد و به آنان که دوستشان دارد تقدیم کند لذا این روش نامعمول را برگزیده است.
        

49

                سال ۹۵ بود شاید. در بحبوحه آزمون جامع و امتحان های دکتری، یک روز وقتی گردن‌دردم اوج گرفته بود و جز کیف کوچکی نمی‌توانستم ببرم توی مترو نصبش کردم و تصمیم گرفتم کتاب الکترونیکی بخوانم. آدم هندزفری نبودم و شنیدن صداهای اطراف برایم جذاب‌تر بود تا فلان آهنگ. بردن کتاب هم برایم دشوار بود و راه طولانی. این شد که تصمیم گرفتم به بوی کاغذ خیانت کنم و کتابخوان الکترونیکی شوم.
کتاب الکترونیکی خیلی زود از من دل برد. سادگی، کاربرد راحت و غمزه اصلی‌ش، قابلیت کتاب خواندن در تاریکی. برای من که تختم این سوی اتاق بود و کلیدبرق آن سو نعمتی بود.
اوایل هفته‌ای چند کتاب می‌خریدم. از هر کد تخفیفی استفاده می‌کردم و انباشت کتاب مجازی را هم به موازات کتاب واقعی پیش می‌بردم.
ارزان بود و در دسترس و می‌شد فونت و اندازه‌اش را تنظیم کنی. کارم به جایی رسید که گاهی می‌رفتم کتاب فروشی و مدتی نسخه واقعی کتاب‌ها را ورق می‌زدم و با « ا ... این» گفتن های مکرر همراهانم را کلافه می‌کردم.
هنوز هم خواندن کتاب الکترونیکی بزرگ‌ترین فعالیت اقتصادی ای است که انجام می‌دهم. 
امروز دیدم که دیگر حوصله گشتن در کتابفروشی را ندارم. کتاب‌های گران و کاغذهای بی‌کیفیت و موضوعات سری‌دوزی برایم جذابیتی ندارند.
تصور می‌کردم کتاب به کالایی لوکس تبدیل می‌شود. اما گویا قرار است در همین عمر باقی‌مانده زوال کتاب را ببینم.
بی سامانی و حالا نابودی ناگزیر بازار کتاب می‌ترساندم. چقدر گفتم هر چیزی چاپ نکنید. چقدر گفتم حرکت از تألیف به ترجمه اشتباه است. نمی‌دانم شاید تلاشم را برای حفظ کتاب نکرده‌ام. از جهان بدون کتاب می‌ترسم و سرم را به خواندن کتاب الکترونیک گرم می‌کنم.
        

53

                بیش از پانزده سال پیش از کتابخانه گرفتمش. به سرعت الان نخواندم. سریالش را دیده بودم و یک چیزی داشت که برایم جالب بود.
در این سال‌ها درخت ادبیات داستانی آن قدر شاخ و برگ و میوه داده که برای خودش شده درخت انجیر معابد.
من اما هنوز روانی و صداقت و حتی رکاکت این سبک را می‌پسندم. سبکی که من تکرارش را ندیدم و تجربه تلخی از خواندن طنزهای هم‌روزگار خودم داشته‌ام. یا طنز نبوده‌اند یا پر از لودگی و مسخرگی.
 آینگی کردن یک خاندان قجری که برای خودش یک ایران کوچک است. آن هم از دل داستان و از زبان یکی از فرزندان آن خانواده و در متن عشقی ناکام.
داستان واقعی و ملموس است. بدون آنکه شبیه ما باشد شبیه ماست. روان است و شفاف و کاش نثرهای این چنینی بیشتر بود. برای میان سالی که آدم حوصله تکنیک و سوررئالیسم و سیال ذهن ندارد.
پ.ن امسال را با فاتحه‌ای بر همه کتاب‌های نخوانده، سال بازخوانی اعلام می‌کنم. خیلی کتاب‌ها را فقط یادم هست که خوانده ام و شوق دارم دوباره بلکه از آغاز بخوانم  که تپیدن قلب و دویدن چشم و لذت ادامه دادن می‌ماند. شاید ادبیات همین باشد.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

36

                کتاب در دفاع از این بود که به هر پدر و مادری و در هر شرایطی نباید احترام گذاشت. به اثرات مخرب فرمان چهارم(والدینت را دوست بدار) پرداخته بود.
مفهوم کلی‌ش رو فهمیدم و همدلم باهاش، اینکه پدر و مادر مقدس نیستند و نمی‌شه منکر آسیب‌هایی که به فرزندشون می‌زنند شد اما
خیلی یک طرفه به قاضی رفته بود و به خصوص فصل اولش از شاعران و نویسندگان مطرح از ویرجینیا ولف گرفته تا کافکا و نیچه و پل ورلن و ... مثال زده بود و همه آسیب‌هایی که دیدند رو نتیجه رفتار غلط و وابستگی به والدین به خصوص مادر دانسته بود که خیلی به نظرم یک سویه و حتی غیر علمی بود.
کل حرف کتاب این بود که شما مجبور نیستید پدر و مادرتون رو ببخشید یا دوست داشته باشید و اگر هم شما ببخشید بدن‌تون نمی‌بخشه و حتی به نسل بعد منتقل می‌شد.
اما دو ایراد اساسی داشت کتاب
۱. به عنوان کتابی که ادعای علم داره نگفته بود دقیقاً چه اتفاقی در بدن می‌افته و چه شاهدی هست فقط مثال ضعیفی از بی‌اشتهایی زده بود
۲. مشخص نکرده بود والدین آسیب‌زا کی‌اند و دقیقاً چه می‌کنند. از این نظر کتاب متأخرتری مثل والدین سمی بر این برتری داره که آسیب‌های والدی رو دسته‌بندی کرده و مثال زده

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17

                بیشتر نقدها در فاصله تبدیل ایده به نوشته اتفاق می‌افتند. ایده خوب همیشه هم تمام ماجرا نیست. 
آرمان آرین در نویسنده‌های کم‌شمار حال حاضر( منظورم از شمار کمیت نیست) جای محکمی دارد. چند کار خوب ازش خوانده‌ام. جسور است. روان می‌نویسد.
در این داستان بلند انگار مسحور ایده شده: نوشتن داستانی که در سال ۳۰۰۰ اتفاق می‌افتد. ایده‌ای تکراری در فیلم و سینما و جدید برای نویسنده‌ای ایرانی. 
بهترین داستان آخرالزمانی فارسی از نظر من همچنان «س.گ.ل.ل» صادق هدایت است و این کتاب در عمق و پرداخت حتی به آن نزدیک هم نشده. به جز ایده و پرداخت جذاب، دو ایراد مشخص دارم:
یک. جزییات مهم‌اند. خیلی مهم‌اند. نمی‌دانم آن بنده خدایی که گفته «شیطان در جزییات است» منظورش چه بوده. ولی هی این گزاره را در کلاس‌های داستان‌نویسی و فیلم‌سازی و ... تکرار می‌کنند و ورد زبان هر هنرجویی شده. به نظر من، خود نویسنده از فضایی که دارد ترسیم می‌کند تصویر روشنی ندارد. قبلاً و در «پارسیان و من» هم به خصوص جلد سومش چنین حسی داشتم. تصویر نویسنده از سال ۳۰۰۰، چند خط اصلی دارد و بی‌شمار سؤال و اشکال. باشد سال ۳۰۰۰ شده و آدم‌ها در کره‌ها و سیاره‌های دیگر زندگی می‌کنند. اسم‌های عجیب دارند و با سفینه سفر می‌کنند. اما چه غذایی می‌خورند؟ چرا هنوز همه با هم فارسی حرف می‌زنند؟ و هنوز دانشگاه می‌روند و پایان‌نامه می‌نویسند؟ تصویر روابط اجتماعی و انسانی و جزییات در این داستان مبهم است نه از آن ابهام‌های هنری. حتی برای خود نویسنده هم مبهم است.
دو. این داستان را اگر هزار و اندی سال بیاوریم عقب‌تر و عناصر مثلاً آینده‌نگارانه‌ای مثل ربات و سفینه و ... را ازش بگیریم می‌شود بازنویسی دست چندمی از « روی ماه خداوند را ببوس». جستجوی خدا و تردید در وجود او . باور . اشارات معنوی و قرآنی این کتاب این قدر گل‌درشت و توی ذوق‌زننده اند که اگر نویسنده را نمی‌شناختم می‌گفتم لابد به سفارش جایی نوشته شده. نیت نویسنده را می‌فهمم ولی مخاطب نوجوان امروز را با این ترفندها نمی‌شود خداشناس کرد. خداوند پیامبرش را مأمور بلاغ و ابلاغ کرده و اگر نویسنده، نویسندگی‌اش را پیش بگیرد و قلمرو پیامبران و مبلغان را به خودشان واگذارد داستان‌نویس موفق‌تری است.
مشکلم البته فقط وظیفه ارشاد و دفاع از قرآن نیست. نویسنده نتوانسته تحول یک نفر در هزار سال بعد با خواندن قرآن و دیدن یک سری تصویر و خواب را دربیاورد. علت؟ کلیشه‌ای بودن ابزار‌ها ... خواب هایی پر از پیرمردهای پیام‌آور، فرشتگان و دریا و قایق و نور‌های رنگی و ...
خلاصه با همه ایرادهای من به یک‌بار خواندن می‌ارزید و روان بود و دست‌انداز نداشت. به عنوان سرگرمی و برای ایده گرفتن شاید نه خواندن شاهکاری داستانی.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17

باشگاه‌ها

حلقه فانتزی_هری پاتر

276 عضو

هری پاتر و شاهزاده دورگه

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

پست‌ها

فعالیت‌ها

می‌دانستم از خواندنش پشیمان نمی‌شوم و خیلی هم دلم. شریعتی برای من شعر بود نوجوانی بود اجازه شوریدگی بود و الان یادم افتاد تمام این حس‌ها رو نه در ایدئولوژی که در خواندن شعر و مثنوی و عرفان تجربه کرده بودم
یک دیوانِ سی و شش جلدی

حق داریم که رهاکنندگان را دربندکنندگان می‌بینیم.

کتاب‌های مرتبط 30

52

یک دیوانِ سی و شش جلدی

حق داریم که رهاکنندگان را دربندکنندگان می‌بینیم.

کتاب‌های مرتبط 30

52

            به عنوان کسی که مسخره‌بازی و دلقک‌بازی‌ بخش جدا نشدنیِ وجودش حساب می‌شود و احتمالا روزهایی بوده که تنها انگیزه‌ی ادامه دادنش به زندگی همان چهارتا شوخیِ مکالماتِ روزمره‌ست، هیچ موقع درست و حسابی به موضوع «طنز» فکر نکرده بودم. یعنی انگار، همه‌ی حال قضیه برایم به همان بداهه بودن و متناسب‌با‌موقعیت بروزداشتنِ طنز بود و می‌ترسیدم فکر کردنِ زیادی بهش، همان مزه‌‌ای که دارد را هم ببرد. «وای! ددم وای!» بهانه‌ای شد که یکبار جدی و درست و حسابی، به طنز و ساختارهای ذهنیم در مقابلش فکر‌کنم. کتابی که پیدا شدن و انتخاب کردنش هم ریشه در مسخره‌بازی داشت و احمقانه بودن اسمی که برایش انتخاب شده،  هنوز هم جزو مسخره‌ترین چیزهایی‌ست که این چندماه اخیر دیده‌ام.
«وای! ددم وای!» یک‌مجموعه داستان درهم و برهم حساب میشه. تقریبا هیچ نسبتی به جز «طنز بودن» داستان‌های کتاب رو به هم وصل نمی‌کنن و فرم داستان‌ها در هیچ الگوی ثابتی تعریف نمیشن، ولی به نظرم این چیز بدی نبود. تنوعی که داستان‌های کتاب داشت، هر‌چند کیفیت کلی کتاب رو پایین میاورد، اما باعث می‌شد با کنار هم قرار دادن داستان‌ها و نوع نگاهی که هر نویسنده به مفهوم طنز داره، به تجربه‌های بامزه‌تری برسم.
مترجم، با تأکیدی که روی قرن‌بیستمی‌بودن داستان ها داشته، عملا ناگزیر بوده داستان‌هایی رو انتخاب کنه که جنس طنزشون، بیشتر طنز ساختاری باشه (طنزهایی که توی پلات داستان شکوفا میشن) تا طنزهایی که ریشه‌اش بازی‌های زبانی و موضوعات روزمره است. (طبیعیه، چون نه زبان قرن بیستم هنوز جاریه، نه موضوعات روزمره‌ش برای خواننده الان قابل درکه)
همونجوری که از اسم کتاب مشخصه، مترجم علاقه‌ی خیلی زیادی به اصطلاحات مختص زبان محاوره‌ای فارسی داره و به نظرم بدون در نظر گرفتن بستر یک مجموعه‌داستان ترجمه، از اصطلاحاتی که به فضای متن نمی‌خوره خیلی زیاد استفاده می‌کنه و کاملا از متن خارج می‌زنه. ولی در کل ترجمه‌ای روون و ویرایشی قابل قبول داره کتاب. در مورد جلد و طراحی کتاب هم، همان باگ‌های همیشگی نیلوفر. 

کتاب را هدیه گرفتم. در روزی از روزهای خیلی سختِ زندگی. از دوستی که خاطرش خیلی عزیز است و دلقک‌بازی‌ درون و بیرونم را جدی می‌گیرد. دوستانی دارم که بهتر از هر کسی می‌دانند در روزهای سخت زندگی، هیچ چیز به اندازه‌ی یک مسخره‌بازی ۲۰۰ صفحه‌ای سرحالم نمی‌آورد.
          

44

چه زیبا، مبارک باد🫶

153

                این طرف صحرا، آق اویلر تنها..
اون طرف تر، آت میش غرق در تلاطم و ناآرامی..
مارال سخت در دلتنگی..
ای خدا، بابای کعبه وقتی اون حرف رو زد دلم میخواست سر به تنش نباشه،
ولی فکر نمی‌کردم واقعا این اتفاق بیفته..
بگردمشون 😢
آت میش رو دوست دارم، امیدوارم بلایی سر خودش نیاره 😢
آلنی صحیح و سالم برگرد لطفا 🫠

آقاااا
آت میش واقعا جذابه ^_^
هنوز خامه ولی دل و جرأتش عالیههه
 هنوزم حس میکنم از گالان بهتره 🤪
        

19

            رمانی از نویسنده‌ای کُرد که اولین بار توی کشور سوئد چاپ شد!
در سال ۲۰۰۳ برنده‌ی بهترین جایزه‌ی رمان از “جشنواره گلاویژ”* شد.

مظفر صبحدم: کسی که  به تازگی پدر شده. کشورش درگیر جنگ داخلیه (در زمان حکومت بعث) و اون توی یک مأموریت خودش رو فدای رئیس حزبش (یعقوب صنوبر) می‌کنه.رئیسش رو فراری میده و خودش زندانی میشه. تنها خواسته‌ای که از یعقوب صنوبر داره اینه که حواسش به پسرش (سریاس صبحدم) باشه، مراقبش باشه.
🌱زندانیه اتاقی کوچک در محاصره‌ی آسمان و بیابان. جایی که خدا بندگانش را فراموش می‌کند. آن‌جا که زندگی تمام و مرگ آغاز می‌شود. آن‌جا که حتی از رنگ یک ستاره تهی بود.. مرا جا گذاشته بودند.

۲۱سال تو زندان تنها همدمش رمل (شن) بوده و الان به تازگی آزاد شده و فصل اول رو روایت می‌کنه. اولین نفر به سراغ یعقوب صنوبر میره و سراغ پسرش رو می‌گیره.
بعد ازون به صورت فصل درمیون داستانش رو دنبال می‌کنیم تا سریاس رو ببینه.. 
فصل‌‌های مابین روایت مظفر، روایت از پسری به نام «محمد دل‌شیشه» و همینطور از سایر افراد می‌خونیم تا اینکه در اواخر کتاب ارتباط این فصل‌ها و‌ آدم‌ها رو می‌فهمیم.

اوایل کتاب سخت میگذشت بهم. گنگ بود و کند پیش می‌رفت. چون به سبک رئالیسم جادوییه یکم برام سخت و سنگین بود ارتباط دادن عناصر این سبک با جملات فلسفی، زیبا و سنگین کتاب. یکم برام ناملموس و دور از تصور بود. مدت زیادی کتاب رو بهمین دلیل رها‌ کردم. اما در نهایت تصمیم گرفتم هرجور شده تمومش کنم ولی هرچی به آخر نزدیک‌تر شد بیشتر برام روشن‌ شد و بیشتر فهمیدمو باهاش ارتباط گرفتم.

درون‌مایه‌ی اصلی این کتاب جنگه؛ بخصوص اثراتش روی بچه‌ها. فضای جدید و بکری ساخته انقدر به این مسئله‌ اهمیت داده که در تمام کتاب تمام توصیفاتش و تمرکزش روی اعتراض به جنگه به هر صورت ممکن.

تعداد زنان توی این رمان خیلی کمه و کمرنگن. اما همین کم بودن نشونه از نقش مؤثریه که در جامعه دارن.

شخصیت‌پردازیش خوب بود. اگر قراره دیالوگ‌های زیادی رو از زبون یک کاراکتری بخونیم، کاملاً با دانشی که ازش داریم، می‌خونه. حتی اسم‌های جالبی هم دارن.
هرکدوم ازین شخصیت‌ها سرنوشتی دارن که نمادی از اتفاقاتیه که بر سر مردمان کُرد (و عراقی) در طی جنگ اومده.

آخرین انار دنیا…
♥︎انار برای مردم کُرد بسیار مقدسه. نماد زایش، تکثیر و زیباییه.

من با ترجمه‌ی مریوان حلبچه‌ای خوندم و راضی بودم. با همین ترجمه هم پیشنهاد میدم. 
چند صفحه‌ای رو تصادفی با ترجمه‌ی آرش سنجابی از نشر افراز مقایسه کردم. انتخاب کلمات ترجمه‌ی حلبچه‌ای خیلی خیلی بهتر بود.

( جشنواره گلاویژ*: یکی از مهمترین رویدادهای فرهنگی اقلیم کردستان و منطقه به‌ شمار می‌رود که سالیانه از سوی سازمان غیردولتی بنیاد روشنگری گلاویژ در شهر سلیمانیه ایتخت هنری و فرهنگی اقلیم کردستان برگزار می‌شود. که همیشه و به‌طور مداوم، زمینه‌ای آزاد و مناسب را برای ارائه مطالب، دیدگاه‌ها و خلاقیت نویسندگان فراهم کرده‌است.)
          

36

            برای خواهران غیرقابل تحمل و دوست داشتنی ام که موقع خواندن سه تاج شوم به یادشان می افتادم.
خیلی وقت بود که دلم می خواست یه یاداشت درباره ی این کتاب که از قضا یکی از کتاب های مورد علاقه مه بنویسم و شروع خوندن جلد سوم این مجموعه این بهانه رو به من داد. همون طور که می تونید متوجه بشین این مجموعه یکی از گرون ترین مجموعه های باژه که خیلی هم تجدید چاپ شده، دلم می‌خواد بدونم که واقعا ارزش خوندن داره یا مثل یه سری دیگه از کتاب های این انتشارات صرفاً الکی ترند شده؟ 
داستان در مورد سه شاهزاده خانمِ که در جزیره فنبرن زندگی میکنن. هر کدوم از این سه خواهر قدرت های خاص خودشون رو دارن. این سه خواهر در روز تولد شانزده سالگی خودشون در جشنی موسوم به جشن بلتین شرکت می کنن و بعد از اون یک سال وقت دارن تا هم رو به قتل برسونن. شاهزاده ای که بتونه دو خواهر دیگه ش رو به قتل برسونه ملکه میشه.
۱. اولین نکته ای که در جلد اول به چشم من اومد شخصیت پردازی این مجموعه بود. قبل از اینکه این داستان رو بخونم از جمله سوالاتی که توی  ذهن من به وجود می اومد این بود که: چجوری سه تا خواهر که با هم زندگی می کنند میتونن یهو نسبت های خونی و عاطفه و دوست داشتن و... کنار بذارن و کمر به قتل هم ببندن؟ شاید جواب شما این باشه :«رسیدن به قدرت.» اما من قبل از خوندن کتاب هم میدونستم همه چیز باید عمیق تر از این حرفا باشه و چقدر خوب نویسنده به این سوال من جواب داد. داستان از زبان سه راوی که همین سه خواهر هستن روایت میشه که ما رو با شرایط زندگی اون ها، نحوه ی بزرگ شدن و تربیت شون، اخلاق و رفتارها و... آشنا می‌کنه و احساسات و رفتارهای کاراکتر ها برای ما قابل درک و قابل لمس میشه و می‌تونید بفهمیدشون،  به طوری که بعد از خوندن جلد اول مجموعه علاقه و ارتباط خاصی رو به یکی از خواهرها پیدا می‌کنید و  یکی از این سه رو دوست خواهید داشت.(من خودم آرسینوئه رو بیشتر از دو تا خواهرش دوست داشتم.😅) کاراکتر های فرعی هم در نوع خودشون به خوبی ساخته و پرداخته شده بودند و این از جمله نقاط قوت این کتاب بود.
۲. در جلد اول روند داستان کند و آرومه و روی دنیا پردازی و شخصیت پردازی مانور میده و وارد داستان اصلی نمیشه اما این باعث نمیشه روند حوصله سر بری باشه چرا که چالش ها و اتفاقاتی که شخصیت های اصلی کتاب با اون ها مواجهه هستن محرک ادامه دادن داستان میشن به طوری که من گاهی اوقات روند کند داستان رو از یاد می بردم و دوست داشتم بدونم خب چجوری قراره از پس این مشکل بربیان؟
۳. دنیاپردازی کتاب از نظر من متوسط و قابل قبوله. نویسنده در حین جلو بردن داستان آروم آروم ما رو با خصلت ها و ویژگی های این دنیا آشنا می‌کنه.اما خب این دنیا ویژگی هایی داره که ممکنه ما در کتاب های فانتزی دیگه دیده باشیم و چندان جدید نباشه. پس اگه دنبال کتاب فانتزی که دنیاپردازی خلاقانه داره هستید این کتاب ممکنه شما رو راضی نکنه.
۴. من همیشه به دوستای فانتزی خونم میگم:« رومنس  شبیه ادویه و چاشنی برای یه کتاب می مونه که اگه نویسنده  بتونه خیلی هنرمندانه اون رو به کتاب اضافه کنه، داستان طعم دوست داشتنی و دلنشین تری می گیره😅.» که حرف من به نظرم در مورد این کتاب خیلی صدق می‌کنه . نویسنده از چاشنی رومنس خیلی خوب استفاده کرده و داستان کتاب رو خوشمزه تر کرده.😁 (البته این به معنای باز کردن جزئیات جنسی و ... نیست!)
۵.مورد دیگه ای که من دوست داشتم فضای معماگونه و تاریک داستان بود.(نویسنده خیلی محسوس بهش اشاره نمی کرد ولی من در حین خوندن کتاب متوجه می شدم  یه چیزی اینجا درست نیست و این وسط یه رازی وجود داره:))
۶.دقیقا در فصل های پایانی کتاب جایی که فکر می کنید چیزی برای رو کردن وجود نداره و جلد اول داره به پایان خودش نزدیک میشه نویسنده با  چند پلات تویست ناگهانی و به جا آدم رو شوکه می‌کنه و سوالات بیشتری رو به ذهن آدم اضافه می‌کنه که باعث میشه آدم بخواد جلدهای بعدی رو سریع تر شروع کنه.
پ.ن: در کل من یادمه از خوندن جلد اول خیلی لذت بردم و این کتاب و دوست داشتم اما نظرم در مورد کل مجموعه؟ خب باید بگم خیلی زوده که بخوام نظرمو در مورد کل مجموعه بگم باید جلد سه و چهار و بخونم و اون موقع میتونم نظر بدم:).

          

40

25

32