آزاده شریفی

تاریخ عضویت:

مرداد 1402

آزاده شریفی

پدیدآور بلاگر
@azadeh.sharifi

93 دنبال شده

246 دنبال کننده

                معلم ادبیات و نگارش


آنها که خوانده ام همه از یاد من برفت
الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم ...
              
azadeh.sharifiii

کتاب‌های نویسنده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        کتاب را وسط جنگ شروع کردم و به نسبت حجمش کشش کافی داشت که ادامه دهم. کتاب‌های مشابهش را هم خوانده بودم ، کتاب‌هایی که با ایده مرکزی تأثیر روان و ذهن بر جسم و بیماری‌های جسمی نوشته شده‌اند.
این کتاب را یک پزشک نوشته است و اگرچه کتاب پزشکی نیست، همین قضیه را کمی متفاوت می‌کند.
اولین بار حدود بیست سال قبل در کتاب شفای زندگی، لوییز هی با مفهوم بیماری روان‌تنی(سایکوسوماتیک) آشنا شدم. در میانه کتاب که گویا کتاب قبلی اوست، هی لیستی از بیماری‌های رایج و علت احتمالی آنها آورده. اگر چه کاملا غیرعلمی و تقریباً شهودی است. من بارها به آن فهرست رجوع و راجع به بیماری‌ها تأمل کرده‌ام.
این کتاب با وجود تکیه بیشتر به آمارها و پژوهش‌های پزشکی از میان مسائل روانی فقط به استرس پرداخته بود، آن هم بر اساس کتاب کلاسیک هانس سلیه. در واقع دکتر مته بر نقش استرس در پیدایش بیماری‌های رایج تمرکز کرده بود. این تحلیل می‌تواند با ترکیبی از شهود هی و تحقیقات پزشکی خیلی کامل‌تر شود.
داشتن یک پزشک/نویسنده باعث نشده بود کتاب تبدیل به یک کتاب خشک علمی و رفرنس پزشکی شود. در واقع یک کتاب عمومی و برای مخاطب عام بود و شاید به همین دلیل و به درستی از توضیح زیاد جزییات پزشکی اجتناب شده بود.
کتاب مبتنی بر مصاحبه با خود بیماران و گاهی نزدیکان آنها بود و سرگذشت آدم‌ها کتاب را جذاب می‌کرد، هر چند از نظر روش شاید بسیار سوگیرانه بود و فقط روی حوادث تلخ و استرس‌زای زندگی افراد یا زندگی‌نامه‌شان مانور داده بود.
فصل آخر اگرچه جذاب، بسیار غیرعلمی بود و چکیده‌ای بود از تمام کتاب‌های خودیاری. من جای نویسنده بودم رمزی برای التیام پیشنهاد نمی‌دادم.
فایده این کتاب هم همچنان برای من مبهم است. با وجود جذابیت به نظرم برای کسی که به بیماری مبتلاست، کند و کاو در لایه‌های پنهان خاطرات کودکی و استرس‌های زندگی‌اش و پیدا کردن مقصر بازی اضافی است. کتاب نوشته بود که چنین قصدی ندارد ولی در عمل به خواننده این حس را می‌داد که در صورت داشتن فلان نوع استرس و فلان نوع شخصیت باید منتظر ابتلای به فلان بیماری باشد. 
در مجموع از خواندن کتاب راضیم و برایم جالب و سرگرم‌کننده بود ولی قصد ندارم خیلی محتوای آن را جدی بگیرم.
      

29

        باید دوباره می‌رفتم سراغش. یا خودش آمده بود سراغم. از همان روز که کیمیا خودش را از طبقه پنجم انداخت پایین. از ناتوانی دست‌های سیمانی یک معلم در نظام مضحک آموزشی.
انتظار نداشتم خوشحالم کند قبلاً هم نکرده بود، حتی حالا که معلمی سالخورده‌ام و دغدغه‌های نوجوانانه برایم خیلی کوچک است.
این کتاب درباره شنیدن است یا بهتر بگویم درباره عوارض نشنیدن. همان لحظه‌هایی که ساده و بی‌تفاوت رد می‌شویم سرنوشت یک نفر دارد رقم می‌خورد.
وقتی خواندم فهمیدم به کجای این کتاب روانم می‌خواست برگردد. به شعر، به شعرهای هانا بیکر، به شعر نوشتنش در کافه. به عضو شدن در گروه شعر: دوست داشتن زندگی. و شعرهایی که خالی است از زندگی.
چرا به شعرهای خوشحال کننده نمی‌رسیم؟
دوباره حالم بد شد ...
از نوجوان‌هایی که کاری از دستم برایشان برنمی‌آید، جز درس دادن مزخرفات همیشگی
از کلاس شعر که پناه نیست
از یاد کیمیا که تا زنده ام هر روز در من از طبقه پنجم سقوط می‌کند ...
از کیمیاها ... کیمیاها ...
      

28

        آن شب با مغز کلافه و متورم می‌پلکیدم در طاقچه و فیدیبو. نگاهم را از نخوانده‌ها می‌دزدیدم و دنبال کتابی مفرح و غیرجدی می‌گشتم.
نمی‌توانستم چیزی نخوانم ولی نمی‌توانستم هم چیزی بخوانم. گفتم بگذار از معصومه بپرسم، بالاخره معلم کتابخوانی است و چهار تا کتاب بیشتر از من پاره کرده.
 قبلاً کتابدارها و معلم کتابخوانی ها و دوستان بیشتری را می‌دیدم و بچه‌هایی داشتم که یکهو سر برسند بپرسند این را خوانده‌ای و کتابی بدهند دستت.
عشقم همیشه این است که دست بچه را بگیرم ببرم کتابخانه. کتاب بدهم دستش. رعایت بچه را می‌کنم، کتاب ساده و کم حجم و خوش خوان انتخاب می‌کنم. وقتی بیاید سراغ کتاب بعدی نفس راحتی می‌کشم.
یکهو دلم خواست یکی هم دست مرا بگیرد و بگوید: این رو بخون ... خوبه برات.

در جهانی موازی که صنعت نشر توجیه اقتصادی داشت و کاغذ این قدر گران نبود الو کتاب ( به جای پیک کتاب کمک درسی) باید شماره‌ای می‌بود برای وصل شدن به مثلاً معصومه.
شما علائم و عوارضتان را بگویید و آن طرف خط بگوید چه کتابی بخوان و بهتر از آن برایتان بفرستدش.

و اعترافی که راجع بهش خواهم نوشت: کتاب‌هایی که مرا نجات داده‌اند، ورم مغزم را خوابانده‌اند و حالم را خوش کرده‌اند هیچ کدام شاهکار ادبی نبودند. هیچ کدام ...

پ.ن این یادداشت به معصومه توکلی نازنین تقدیم می‌شود که عاشق خنده‌اش، حضور سبک و ملایمش و تسهیل‌گری‌اش بین کتاب‌ها و آدم‌ها هستم.
پ.ن ۲ نویسنده امید و استعدادی ندارد که روزی کتابی بنویسد و به آنان که دوستشان دارد تقدیم کند لذا این روش نامعمول را برگزیده است.
      

50

39

        سال ۹۵ بود شاید. در بحبوحه آزمون جامع و امتحان های دکتری، یک روز وقتی گردن‌دردم اوج گرفته بود و جز کیف کوچکی نمی‌توانستم ببرم توی مترو نصبش کردم و تصمیم گرفتم کتاب الکترونیکی بخوانم. آدم هندزفری نبودم و شنیدن صداهای اطراف برایم جذاب‌تر بود تا فلان آهنگ. بردن کتاب هم برایم دشوار بود و راه طولانی. این شد که تصمیم گرفتم به بوی کاغذ خیانت کنم و کتابخوان الکترونیکی شوم.
کتاب الکترونیکی خیلی زود از من دل برد. سادگی، کاربرد راحت و غمزه اصلی‌ش، قابلیت کتاب خواندن در تاریکی. برای من که تختم این سوی اتاق بود و کلیدبرق آن سو نعمتی بود.
اوایل هفته‌ای چند کتاب می‌خریدم. از هر کد تخفیفی استفاده می‌کردم و انباشت کتاب مجازی را هم به موازات کتاب واقعی پیش می‌بردم.
ارزان بود و در دسترس و می‌شد فونت و اندازه‌اش را تنظیم کنی. کارم به جایی رسید که گاهی می‌رفتم کتاب فروشی و مدتی نسخه واقعی کتاب‌ها را ورق می‌زدم و با « ا ... این» گفتن های مکرر همراهانم را کلافه می‌کردم.
هنوز هم خواندن کتاب الکترونیکی بزرگ‌ترین فعالیت اقتصادی ای است که انجام می‌دهم. 
امروز دیدم که دیگر حوصله گشتن در کتابفروشی را ندارم. کتاب‌های گران و کاغذهای بی‌کیفیت و موضوعات سری‌دوزی برایم جذابیتی ندارند.
تصور می‌کردم کتاب به کالایی لوکس تبدیل می‌شود. اما گویا قرار است در همین عمر باقی‌مانده زوال کتاب را ببینم.
بی سامانی و حالا نابودی ناگزیر بازار کتاب می‌ترساندم. چقدر گفتم هر چیزی چاپ نکنید. چقدر گفتم حرکت از تألیف به ترجمه اشتباه است. نمی‌دانم شاید تلاشم را برای حفظ کتاب نکرده‌ام. از جهان بدون کتاب می‌ترسم و سرم را به خواندن کتاب الکترونیک گرم می‌کنم.
      

57

        بیش از پانزده سال پیش از کتابخانه گرفتمش. به سرعت الان نخواندم. سریالش را دیده بودم و یک چیزی داشت که برایم جالب بود.
در این سال‌ها درخت ادبیات داستانی آن قدر شاخ و برگ و میوه داده که برای خودش شده درخت انجیر معابد.
من اما هنوز روانی و صداقت و حتی رکاکت این سبک را می‌پسندم. سبکی که من تکرارش را ندیدم و تجربه تلخی از خواندن طنزهای هم‌روزگار خودم داشته‌ام. یا طنز نبوده‌اند یا پر از لودگی و مسخرگی.
 آینگی کردن یک خاندان قجری که برای خودش یک ایران کوچک است. آن هم از دل داستان و از زبان یکی از فرزندان آن خانواده و در متن عشقی ناکام.
داستان واقعی و ملموس است. بدون آنکه شبیه ما باشد شبیه ماست. روان است و شفاف و کاش نثرهای این چنینی بیشتر بود. برای میان سالی که آدم حوصله تکنیک و سوررئالیسم و سیال ذهن ندارد.
پ.ن امسال را با فاتحه‌ای بر همه کتاب‌های نخوانده، سال بازخوانی اعلام می‌کنم. خیلی کتاب‌ها را فقط یادم هست که خوانده ام و شوق دارم دوباره بلکه از آغاز بخوانم  که تپیدن قلب و دویدن چشم و لذت ادامه دادن می‌ماند. شاید ادبیات همین باشد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

36

        کتاب در دفاع از این بود که به هر پدر و مادری و در هر شرایطی نباید احترام گذاشت. به اثرات مخرب فرمان چهارم(والدینت را دوست بدار) پرداخته بود.
مفهوم کلی‌ش رو فهمیدم و همدلم باهاش، اینکه پدر و مادر مقدس نیستند و نمی‌شه منکر آسیب‌هایی که به فرزندشون می‌زنند شد اما
خیلی یک طرفه به قاضی رفته بود و به خصوص فصل اولش از شاعران و نویسندگان مطرح از ویرجینیا ولف گرفته تا کافکا و نیچه و پل ورلن و ... مثال زده بود و همه آسیب‌هایی که دیدند رو نتیجه رفتار غلط و وابستگی به والدین به خصوص مادر دانسته بود که خیلی به نظرم یک سویه و حتی غیر علمی بود.
کل حرف کتاب این بود که شما مجبور نیستید پدر و مادرتون رو ببخشید یا دوست داشته باشید و اگر هم شما ببخشید بدن‌تون نمی‌بخشه و حتی به نسل بعد منتقل می‌شد.
اما دو ایراد اساسی داشت کتاب
۱. به عنوان کتابی که ادعای علم داره نگفته بود دقیقاً چه اتفاقی در بدن می‌افته و چه شاهدی هست فقط مثال ضعیفی از بی‌اشتهایی زده بود
۲. مشخص نکرده بود والدین آسیب‌زا کی‌اند و دقیقاً چه می‌کنند. از این نظر کتاب متأخرتری مثل والدین سمی بر این برتری داره که آسیب‌های والدی رو دسته‌بندی کرده و مثال زده

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

18

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.