یادداشت آزاده شریفی
1403/1/17
بیش از پانزده سال پیش از کتابخانه گرفتمش. به سرعت الان نخواندم. سریالش را دیده بودم و یک چیزی داشت که برایم جالب بود. در این سالها درخت ادبیات داستانی آن قدر شاخ و برگ و میوه داده که برای خودش شده درخت انجیر معابد. من اما هنوز روانی و صداقت و حتی رکاکت این سبک را میپسندم. سبکی که من تکرارش را ندیدم و تجربه تلخی از خواندن طنزهای همروزگار خودم داشتهام. یا طنز نبودهاند یا پر از لودگی و مسخرگی. آینگی کردن یک خاندان قجری که برای خودش یک ایران کوچک است. آن هم از دل داستان و از زبان یکی از فرزندان آن خانواده و در متن عشقی ناکام. داستان واقعی و ملموس است. بدون آنکه شبیه ما باشد شبیه ماست. روان است و شفاف و کاش نثرهای این چنینی بیشتر بود. برای میان سالی که آدم حوصله تکنیک و سوررئالیسم و سیال ذهن ندارد. پ.ن امسال را با فاتحهای بر همه کتابهای نخوانده، سال بازخوانی اعلام میکنم. خیلی کتابها را فقط یادم هست که خوانده ام و شوق دارم دوباره بلکه از آغاز بخوانم که تپیدن قلب و دویدن چشم و لذت ادامه دادن میماند. شاید ادبیات همین باشد.
(0/1000)
نظرات
1403/1/17
جایی شنیدم که شعر آن چیزی است که به آن برمیگردیم، آنچه هر بار تماشایش معنای تازهای برایمان میسازد. کسی نمیگوید خیابان ولیعصر را یک بار دیدهام، برویم جای دیگری. به ولیعصر هر روز میشود برگشت. من مدام سر میچرخانم، مدام پی تازههایم؛ هی بگرد و بجور که کتاب تازه چیست و مجلات جدید چه دارند و چه ندارند و کمتر از این دو؛ فیلم تازه چه ببینیم؟ بعد انگار فقط دارم برای خودم اسباب اعصابخوردی جور میکنم. هی ناراحت میشوم که اه آخر این چه وضعی است. دیروز یکی از دوستان -که از غرهای مداومم خسته شده- گفت: انقدر فیلم خوب در جهان هست، انقدر فیلم خوب در جهان هست که اصلاً نوبت به فیلم بد نمیرسد.
5
1403/1/17
من یکهو دیدم راست میگوید. چرا آدم برود پی تازهها؟ خوبها را ببیند. یک کم هم با خودش رفیق باشد به جایی برنمیخورد. این رفاقت را گفتم تا دفع دخل مقدر کرده باشم؛ یعنی میدانم پیدا کردن «خوب» مصائبی دارد. من شریعتی را دوست دارم، نثر احساسی روایی را دوست دارم، مطبوعات را دوست دارم. بعد میگویم آدم نباید بسته باشد، شریعتی را که میدانم چه گفته بروم آن را بخوانم که نمیدانم، بعد میروم شایگان متأخر ورق میزنم و اعصابم به هم میریزد، بدم میآید.
2
1403/1/17
شریعتی مد روز نیست؟ نباشد. تکرار مکرر است؟ باشد. چرا آدم چیزی که دوست دارد را مدام نخواند؟ چند شب پیش بیخواب شده بودم و داشتم نقد محمدمنصور هاشمی بر شریعتی را میخواندم -در کتاب دیناندیشان متجدد- بعد دیدم نقل قولهایی که از شریعتی آورده تا سادهدلی و گمراهی و بیسوادیاش را نشان دهد سرخوشم کرده، لبخند آورده روی لبم و زیر لب دارم بر آن مرد درود میفرستم. چرا خودم را گول بزنم؟
2
5
1403/1/17
بعد رفتم کتابفروشی. همیشه چیزهایی را ورق میزنم که دوستشان ندارم. این بار رفتم سراغ چیزی که دوستش دارم. کتابی از مسعود بهنود خریدم. یکی از آن کتابهای بیاهمیتش که یک سری یادداشت روزنامهای است برای ۲۰ سال پیش. شروع کردم به خواندنش و دیدم دوباره دارم از خواندن لذت میبرم، کتاب را از باب وظیفه و باید خبر داشته باشیم و خیر سرمان دانشجوییم دست نگرفتهام. دارم واقعاً میخوانمش. و چیزی میخوانم که این روزها نایاب شده -بر خلاف شعارش که نقل محافل است؛ روایت. این روزها لذت خواندن را با کتاب دیگری هم تجربه کردم؛ جهل مقدس (اسناد اکبر گودرزی، ایدئولوگ فرقان). قصهی حسین کرد را تمام کنم. خوشحال شدم که مرورتان را خواندم. دایی جان ناپلئون برای من هم عزیز و محترم است. و بازخوانی سنتی در شرف فراموشی است که کاش؛ دیر زیاد آن بزرگوار خداوند.
2
5
1403/1/17
خیلی همدلم با شما. خوبی میان سالی و کمی فاصله گرفتن از محیط دانشگاه شاید همین باشد آدم توی رودربایستی خودش و نام و نشانش نمیماند. چه چشمها که دواندهام روی کتابها که نه من فهمیدم نه لذتی بردم نه برایم ماند. از قلم روان و صداقت شما همیشه لذت میبرم و یاد میگیرم.
1
1403/1/18
ممنون از لطف و محبت بیشمارتان. 🌻🍃 خوشحالم کردید و از این گفتگو آموختم. @azadeh.sharifi
0
محمدرضا ایمانی
1403/1/17
3