و آفتاب طلوع می کند

و آفتاب طلوع می کند

و آفتاب طلوع می کند

ارنست همینگوی و 2 نفر دیگر
3.3
30 نفر |
13 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

42

خواهم خواند

27

شابک
9789644485640
تعداد صفحات
288
تاریخ انتشار
1397/8/29

توضیحات

        در این منظره تیره مرگ و بی ثباتی نه فقط تسل برت و جیک و دوستانش که همه نسل ها گم گشته اند. (وآفتاب طلوع می کند) مثل کتاب جامعه ما را نه به یقین مذهبی می کشاند نه یه نیهیلیسم و یاس مطلق این کتاب که یکی از اندوه بارترین مرثیه های آمریکایی است با حالتی شبیه به شکوه تراژیک بر فضائل یه سبک درآوردن این یاس و تاب آوردن فقدان عشق صحه می گذارد،همینگوی هرگز رمانی به این صلابت ننوشت گرچه هیچ چیز از نبوغش در نگارش داستان کوتاه گم نشد. سور غنایی کمتر رمانی با این حجم و این شکوه را زنده نگه داشته است. 
                       هرولد بلوم
یکی از با دوام ترین مضامین دهه بیست مرزگ عشق در جنگ جهانی اول بود تمام نویسندگان مطرح این حادثه را اغلب به شیوه ای تکه تکه مثل قطعه ی کوچکی از نمای بزرگتر دوران پس از جنگ ضبط و ثبت کردند.
ولی به نظر می رسد که فقط همینگوی روح دوران را درک کرد و آن را در قالب داستانی ماندگار منتقل ساخت.
      

پست‌های مرتبط به و آفتاب طلوع می کند

یادداشت‌ها

          اگر با ترجمه‌های درخشان نجف دریابندری از دو رمان مشهور همینگوی، «وداع با اسلحه» و «پیرمرد و دریا»، کیف دنیا را برده‌اید، حتماً دلتان می‌خواهد کتاب‌های دیگری از همینگوی بخوانید. بازار کتاب پر است از ترجمه‌های نامرغوبی که از داستان‌های این نویسنده‌ی امریکایی منتشر شده، ولی شما که با ترجمه‌های دریابندری خاطره‌بازی کرده‌اید به‌حتم سراغ این ترجمه‌ها نمی‌روید! مجله‌ی شهر کتاب سه رمان «داشتن و نداشتن»، «آن سوی رودخانه، زیر درختان زیتون» و «خورشید هم‌چنان می‌دمد» را با ترجمه‌ی احمد کسایی‌پور (نشر هرمس) پیشنهاد می‌کند. 


ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی هشتم، سال ۱۳۹۵.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


اولین رمان درخشان همینگوی که او را در مقام نویسنده‌ای بزرگ و صاحب‌سبک تثبیت کرد. سرگذشت جذاب و درعین‌حال اندوهبار چند امریکایی و انگلیسی جوان و جلایِ‌وطن‌کرده که در پاریس زندگی می‌کنند، و برای گشت‌وگذار به پامپلونای اسپانیا می‌روند. این رمان بازگوکننده‌ی رابطه‌ی تلخ و عمیق و پیچیده‌ی لیدی برت اشلی ثروتمند و جیک بارنز زخم‌خورده از جنگ است. همینگوی با روایت فروپاشی معنوی، عشق‌های ناکام و توهمات روبه‌زوال شخصیت‌ها، از روزگار انسان‌هایی می‌نویسد که به «نسل گم‌شده» شهرت یافتند. 


ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی هشتم، سال ۱۳۹۵.
        

4

          کتاب «خورشید همچنان می‌دمد» یکی از شاهکارهای همینگوی و نمونه  قدرتمند از سبک نوشتاری اوست. او در این رمان نگاهی موشکافانه به سرخوردگی‌ها و مشکلات نسل پس  از جنگ جهانی اول دارد، وشخصیت‌هایی خلق کرده است که ماندگار و فراموش ناشدنی‌اند. مفاهیمی چون عشق، مرگ، جنگ، زندگی، سیاست، جامعه در این شاهکار جایگاهی بدیع دارد.
«نیویورک تایمز» هم می‌نویسد: «روایتی جذاب، زیبا و لطیف، داستانی واقعاً گیرا... 
«ماریو بارگاس یوسا» نویسنده مشهور، درباره کتاب این‌چنین نظرش را می‌گوید: «خورشید همچنان می‌دمد رمانی با سکوت بزرگ است. چیزی در مرکزش پنهان است که خواننده کم‌کم متوجه آن می‌شود. شخصیت‌ها مانند شخصیت‌های همینگوی همیشه غنی، جالب، جذاب و کمی تراژیک هستند.»
ادنا اوبراین می‌گوید: «خورشید همچنان می‌دمد من را با نوعی عجیب و غریب، زرق و برق زندگی که نمی توانستم باور کنم آشنا کرد. من فریفته آن شدم.»
سیروس کاکاوند در یکی از سایت‌های داخلی نظرش را این‌چنین نوشته است: « کتاب خورشید همچنان می‌دمد اولین رمان ارنست همینگوی است. این کتاب در سال 1926 منتشر شد و از همان ابتدا موردتوجه خوانندگان و منتقدان قرار گرفت. نیویورک تایمز این اثر را بهترین و دقیق‌ترین اثر خلق‌شده در آن نسل توصیف کرد. همینگوی در این رمان سبک نوشتار 
جملاتی تاثیرگذار از کتاب را می‌خوانیم:
 «تو نمی‌توانی با رفتن از جایی به جای دیگر، از خودت فرار کنی.»
«خیلی راحت است که آدم موقع روز به همه‌چیز بی‌اعتنا باشد، اما شب همه‌چیز فرق می‌کند.»
«تحمل فکر به این موضوع را ندارم که عمرم خیلی سریع در حال سپری شدن است و من، استفاده‌ی درستی از آن نمی‌کنم».
«هیچ‌وقت این حس را نداشته‌ای که تمام زندگی‌ات در گذر است و تو سودی از آن نمی‌بری؟ می‌فهمی که تقریبا نصف زمانی که برای زندگی کردن وقت داشته‌ای را پشت سر گذاشته‌ای؟»
«صاف نشسته بود. دستم را پشت گردنش انداخته بودم و او به دستم تکیه داده بود و هر دو ساکت بودیم. طوری به چشمان من نگاه می‌کرد که این سؤال را در ذهن من متبلور می‌شد که آیا واقعاً با چشمان خودش می‌نگرد. ممکن است بعد از این‌که چشم‌ها نگاه خود را از دنیا بردارند، چشمان او این نگاه را ادامه دهد. او طوری نگاه می‌کرد که گویی در این کره خاکی هیچ کس این‌طور نگاه نمی‌کند و حقیقت این بود که از خیلی چیزها می‌ترسید.»
«رابرت کوهن از طرف پدر متعلق به یکی از خانواده‌های ثروتمند در نیویورک بود و از طرف مادر به خانواده‌ای اصیل و شریف تعلق داشت. در مدرسه نظامی خود را برای ادامه تحصیل در پرینستون آماده کرد و در یک تیم فوتبال بازی ‌کرد و هیچ‌کس نسبت به او تبعیض نژادی قائل نشد. حتی کاری به مذهب او نداشتند. همین بود که هیچ فرقی با دیگران نداشت، تا اینکه به پرینستون رفت. پسری بسیار نازنین و صمیمی و خجالتی بود و همین او را ناخوشایند جلوه می‌داد. در مشت‌زنی، این را در وجودش کشت و با وجدانی معذب و دماغ له‌ شده از پرینستون خارج شد و با اولین دختری که در نظرش جذاب آمد، ازدواج کرد.»
«من به آدم‌های ساده و رک، به‌ خصوص وقتی که داستان‌هایشان عین هم باشد، اعتمادی ندارم و همواره حتی بدگمان بودم که رابرت کوهن قهرمان میان وزن مشت‌زنی بوده باشد. شاید اسبی دماغ‌ او را له کرده یا مادرش از چیزی ترسیده بود. ممکن است وقتی تازه پا می‌گرفته>>
        

0

جونم براتو
          جونم براتون بگه از یک یادداشت دیگه؛ 
این اولین کتابی بود که من از ارنست همینگوی خوندم، خورشید همچنان می‌دمد، با ترجمه احمد کسایی پور. 

نثر خیلی روانی داشت و خیلی خوب بود و قابل فهم. 
داستان شیرین و جذاب بود ولی خب من تا انتهای داستان تقریباً می‌تونم بگم که فکر می‌کردم یک داستانی رو دارم میخونم که واسه سرگرم کردن نوشته شده ولی خب در انتهای کتاب که نقد مترجم رو بر داستان دیدم به این نتیجه رسیدم که کل داستان نمادسازی شده بود و خیلی ماهرانه نویسنده این کار را انجام داده بود و واقعاً لذت بردم در حدی که جا داشت برگردم یک‌بار دیگه اون رو بخونم ولی خب این کار را نکرده‌ام و و از قید یک‌بار دیگه خوندن اون منصرف شدم 😁🙂
البته اینم بگم خدمتتون که کل داستان بر پایه عیاشی و خوش گذرونی و ولنگاری میگذره و ظاهرا بدون هیچ نکته آموزنده ی قابل بحثی که همین موضوع کتاب رو در ابتدای امر از چشم من انداخت. 🤒

خیلی کتاب قشنگیه ولی شما اگه خواستید بخونیدش حتماً اول برید نقد مترجم رو (احمد کسایی پور) بر این کتاب بخونید و بعد شروع کنید به خوندن که ملموس بشه واسه‌تون که نویسنده از چه چیزی صحبت کرده واقعاً 

می‌تونم بگم که نویسنده خیلی ذهن اکتیو و فعالی داشته و خیلی قشنگ از نمادها استفاده کرده و آن‌ها را در یک داستان گنجانده 👍
        

3