معرفی کتاب گور به گور اثر ویلیام فاکنر مترجم نجف دریابندری

گور به گور

گور به گور

ویلیام فاکنر و 1 نفر دیگر
3.9
68 نفر |
23 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

135

خواهم خواند

109

شابک
9789643621933
تعداد صفحات
304
تاریخ انتشار
1386/7/9

توضیحات

        این رمان را فاکنر در 1930 - یک سال پس از «خشم و هیاهو» - نوشته است . خود مدعی بود که نوشتن آن را در ظرف شش هفته - آن هم با کار شبانه ، پای کوره آتش یک نیروگاه محلی - به پایان رسیده است و پس از آن هم دستی در آن نبرده است ؛ ولی ساختمان داستان و ظرافت پیوند های آن چنان است که خواننده گمان می کند باید بیش از اینها وقت و «عرق ریزی روح» صرف پروراندن آن شده باشد . در هر حال ، این رمان را بسیاری از منتقدان ساده ترین و در عین حال کامل ترین رمان فاکنر می دانند . برخی حتی آن را شاهکار او نامیده اند . آنچه مسلم است ، این رمان همیشه مدخل خوبی به دنیای شگفت و پرآشوب داستان های فاکنر به شمار رفته است ؛ اگر چه در مورد همین رمان هم باید گفت که سادگی آن تا حدی فریبنده است و دقایق و ظرایف آن غالبا در نگاه اول آشکار نمی شود.
از یادداشت مترجم
      

لیست‌های مرتبط به گور به گور

نمایش همه

یادداشت‌ها

          به عقیده‌ی اغلب صاحب‌نظران، خشم و هیاهو بهترین رمان فاکنر است. استفاده از چهار روایت متفاوت برای توصیف فروپاشی خانواده‌ی کامپسون از ویژگی‌های تکنیکی و منحصربه‌فرد فاکنر در خشم و هیاهو است. کتاب با ترجمه‌ی بهمن شعله‌ور به همت انتشارات نگاه منتشر شده. این کتاب با ترجمه‌ی صالح حسینی نیز منتشر شده است. 
از فاکنر کتاب‌های زیادی به فارسی ترجمه شده، ولی بهترین ترجمه‌ها، به باور اغلب کتاب‌خوان‌ها، از آن نجف دریابندری است. دریابندری در رمان گوربه‌گور و مجموعه داستان یک گل سرخ برای امیلی با استفاده از گفتار عامیانه و تسلط بی‌بدیل به زبان مادری، به‌خوبی از پس ویژگی‌های زبانی و پیچیده‌ی فاکنر برآمده. هر فصل از کتاب گوربه‌گور از زبان یک شخصیت روایت می‌شود، روایت‌های متفاوت از سروکله زدن یک خانواده‌ی روستایی با مضمون مرگ. شاید به همین دلیل است که مترجم، هوشمندانه، به جای ترجمه‌ی تحت‌اللفظی عنوان کتاب عبارت «گوربه‌گور» را انتخاب کرده است. گوربه‌گور در انتشارات چشمه و یک گل سرخ برای امیلی در نشر نیلوفر به چاپ رسیده. ترجمه‌های دریابندری را برای یاد گرفتن زبان فارسی هم که شده از دست ندهید. 


ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی هشتم، سال 1395.
        

1

          یک مرد میان‌سال. زنی در حال مرگ. پسر بزرگ و ظاهرا عاقل خانواده. پسری حرام‌زاده و کله‌شق. یک دیوانه که بیشتر ماجرا را روایت می‌کند. دختری که نوزادی حرام‌زاده در شکم دارد. کودکی 6،7 ساله. دو همسایه و کشیش فاسق ناحیه. این‌ها راویان ماجرای داستان "گور به گور" فاکنر هستند که هر کدام نوری خفیف را بر آنچه می‌گذرد می‌تابانند و یا بخشی از آن را مخفی می‌کنند و خواننده با کنار هم گذاشتن این خرده‌روایت‌های نامتناجس، ناقص و مبهم، از حقیقت ماجرا چیزی بیشتر از تصویری چندپاره و گنگ دستگیرش نمی‌شود.
خانواده، راهی سفری می‌شوند تا بنا به وصیت مادر او را در زادگاه خود به گور بسپارند. دانای کل، سوم شخص و یا راوی قابل اعتماد وجود ندارد. هر چه هست روایتی است که از راویان درگیر در ماجرا برمی‌آید و اما چه روایت‌هایی؟ گویی هر کدام از شخصیت‌ها مانند یک برنامه مستند روبروی دوربین نشسته‌اند و آنچه از سر گذرانده‌اند را شرح می‌دهند. روایت‌هایی معمولا جانب‌دارانه، توجیه‌کننده، تصادفی، احمقانه، آشفته و پریشان که ظاهرا به عمد بخشی از واقعیت را به نفع خود پنهان یا مغشوش می‌کنند. در نهایت ما از تجمیع خرده‌روایت‌های راویان تنها تصویری مدور از واقعیت را می‌بینیم که بخش اعظم آن نیز در تاریکی نهفته است. چه چیزی بیشتر از این می‌تواند به خود "زندگی" شبیه باشد؟ مبهم، ناقص، تصادفی، احمقانه و پریشان. گفته می‌شود که فاکنر عنوان رمان دیگرش یعنی "خشم و هیاهو" را از این جمله‌ی شکسپیر وام گرفته است که: "زندگی افسانه‌ای است که ابلهی آن را روایت می‌کند، پر از خشم و هیاهو برای هیچ". ظاهرا در "گور به گور" نیز واقعیت به همین شکل روایت می‌شود. بازنمایی ماجرایی گنگ، غیرمنطقی و احمقانه. اصرار پدر به عبور دادن جسد متعفن به همراه خانواده‌اش از رودخانه‌ای طغیان کرده و خشمگین. در ادامه فاکنر همان خرده‌اعتماد به راویان ظاهرا عاقل را نیز از بین می‌برد و خواننده را با راویانی پریشان‌گو رها می‌کند. یکی از راویان می‌گوید: "گاهی من یقین ندارم کی حق داره بگه فلان آدم چه وقت دیوونه ست، چه وقت نیست. گاهی پیش خودم می‌گم هیچ کدوم ما دیوونه‌ی دیوونه نیستیم، هیچ کدوم هم عاقلِ عاقل نیستیم، تا روزی که باقی ما با حرف‌هامون تکلیفش رو معلوم کنیم" دیگر مرزی بین جنون و خردمندی نیست. روایت موثق یا ماجرایی منطقی وجود ندارد. هر چه ما می‌بینیم یا می‌خوانیم بازنمایی ذهن دیوانه‌ها است. جستجوی منطق در افسانه‌ای که ابلهی روایت می‌کند، خود شکلی از جنون است. 
تلاش برای حل کردن یک پازل خوشایند است، با این حال تعدادی از تکه‌های پازل در دسترس نیست، باید تخیل کنیم و در پایان نیز آشکار نمی‌شود این تصویر گسسته و پراکنده که از کنار هم گذاشتن تکه‌های این پازل ساخته‌ایم، چقدر به حقیقت نزدیک است. در روزمره‌ی معمول، "ذهن" خود آنچه در تاریکی می‌گذرد را تخیل می‌کند. تصور کنید شما دل‌نگران ماجرایی هستید که دور از دسترس‌تان در حال رخ دادن است و شما فقط از بخشی از آن چه می‌گذرد مطلع‌اید. خوش‌خیالی است اگر فکر کنید که ذهن‌ در این آشوب و پریشانی به کمک شما می‌آید، او هم‌دست تاریکی و ابهام است. آرام و خزنده دست به کار می‌شود و به آن چه از دیدگان شما پنهان است، شاخ و برگی جنون‌آمیز می‌دهد و در نهایت شما برای خلاصی از هولناکیِ سپری کردن زمان در ابهام، آن تصویر جنون‌آمیز را به عنوان واقعیتی صریح می‌پذیرید. به عنوان حقیقت آن چه در حال رخ دادن است. ذهن از ابهام خوراک می‌گیرد و از پنهان‌بودگی، فاجعه می‌سازد. حال فاجعه باشد یا نه، شما "فاجعه" را تجربه می‌کنید. فاکنر شما را این‌چنین با راویانی دیوانه در این تاریکی و ابهام رها می‌کند.
        

1

          وقتی نوجوان بودم اولین بار این کتاب را خواندم و به‌قدری از آن متنفر شدم که تا سال‌ها هر وقت کسی ازم می‌پرسید بدترین کتابی که خواندی چه بوده، بی‌درنگ پاسخ می‌دادم «گور به گور». اما از ته قلبم خوشحالم که به بهانه‌ی رویش دوباره رفتم سراغ این کتاب و این بار به‌جرئت می‌توانم بگویم که عاشقش شدم. به خودِ نوجوانم حق می‌دهم که با آن چنته‌ی خالی‌ نتوانم ژرفای این کتاب ارزشمند را به‌درستی درک کنم. آن موقع زیاد کتاب – به‌ویژه کتاب‌هایی به سبک سیال ذهن – نخوانده بودم و درک این‌که روایتی از زاویه‌دید ۱۵ راوی مختلف بیان شود، از صبر و حتی فهم من خارج بود. برای همین به هر کسی که می‌خواهد سراغ این کتاب برود اکیداً توصیه می‌کنم از همان فصل اول اسم تک‌تک راوی‌ها و نسبت‌هایی را که با یکدیگر دارند برای خودش بنویسد؛ این کار خیلی به روان‌‌تر پیش رفتن خوانش کتاب کمک می‌کند. ترجمه‌ی آقای دریابندری هم مثل همیشه بی‌نظیر و عالی بود و عاشق تصویرسازی‌های بین فصل‌ها از کاراکترهای اصلی کتاب شدم.

اما داستان نسبتاً ساده و سرراست است. زنی به نام ادی، همسر انسی و مادر چهار پسر و یک دختر، به‌تازگی مرده است و حالا خانواده‌اش قصد دارند جسدش را طبق خواسته‌اش به شهر زادگاهش ببرند و به خاک بسپرند و در این میان هم تک به تک با چالش‌هایی مواجهه می‌شوند و هم این سفر خطیر شبیه به سفری درونی برای هر کدام نیز است که در نهایت به دگرگونی‌ای در آن‌ها می‌انجامد. برای من نه خودِ داستان، بلکه چگونگی روایت و شخصیت‌پردازی‌های فاکنر در این کتاب بسیار قابل‌توجه بود. زبان هر راوی با دیگری متفاوت بود و بعد از چند فصل که با شخصیت‌ها عمیق‌تر آشنا می‌شدی، بدون نگاه به عنوان فصل که هویت راوی را مشخص می‌کرد، صرفاً از روی زبانش می‌توانستی تشخیص دهی که این دارل است که حرف می‌زند یا کش یا دیویی‌دل. از سوی دیگر، فاکنر بسیار وسواس‌گونه و با ایجاز صحبت می‌کند و برای من بسیار شگفت‌انگیز بود که چطور در عین این همه ایجاز، همه‌ی جزئیات لازم را نیز به ما منتقل می‌کند؛ به‌گونه‌ای که نه تنها شخصیت‌ها، بلکه فضا و اتمسفر حاکم بر روایت نیز تمام و کمال به ما شناسانده می‌شوند. فضایی داغ، آغشته به بوی عرق و تعفن.
        

1

        کتاب "گور به گور" اثر ویلیام فاکنر، به عنوان یک اثر کلاسیک آمریکایی شناخته شده و داستان خانواده‌ای روستایی را در زمان انتقال جنازه مادرشان به شهری دیگر، به تصویر می‌کشد. این اثر با تقسیم داستان به پنجاه و نه مونولوگ جداگانه، بدون حضور شخصیت نویسنده-راوی، خواننده را به تعمق در داستان و شخصیت‌های آن وادار می‌کند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

13

          غرب چقدر تلخ است

انسان یک پیکره کامل دارد. یعنی از جهان بینی و توصیفات و شناختش از کل عالم و جایگاه مخلوقات مختلف گرفته تا رفتارها و گرایش ها و علایق و احساسات و سبک رفتاری اش با دیگران و انتظاراتش و افق ها و آرزو ها و تلاش ها.

همه ی اینها هم به هم مرتبط هستند. ذره ای اختلاف و تفاوت فکری در جهان بینی، اثرش را در نحوه نگاه و برخورد با انسان های دیگر نشان خواهد داد. 

انسان یک پیکره به شدت منسجم است و این برش های عقلی که ما میزنیم، همگی در خارج، در عین وحدت در یک نفس واحد حاضر هستند.

در طول مدت مطالعه این کتاب به این فکر میکردم که رفتارها، نگاه ها، تعامل ها و انتظارات انسان ها در این رمان چقدر با ما متفاوت است. واقعا آنها انسان غربی و به خصوص آمریکایی هستند و ما انسان شرقی و ایرانی. زمین تا آسمان با هم فرق داریم. در تمام ساحت های انسانی. یعنی یک انسان ایرانی که نه تنها غرب زده، بلکه غربی شده، زمین تا آسمان با یک انسان کاملا غربی فرق دارد.

این کتاب واقعا نشان داد که اندیشه غربی وقتی به سطح سبک زندگی میرسد، چقدر تلخی آفرین است.

موضوع انتخاب شده بسیار جذاب است. سیر داستانی کند و تا پایان داستان، ابهام موجود در بخش های مختلف روایت حل نشده باقی می ماند.
        

5

          "دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ 
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از عمر  چه ماند باقی
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ" - مولانا -

"پدرم همیشه می‌گفت: ما به این دلیل زندگی می‌کنیم که آماده بشیم برای مدت درازی بمیریم"
مرگ را باید همان‌طور پذیرفت که زندگی را پذیرفتیم.
خواندن این رمان که عمونجف دریابندری آن را «گور به گور» نامید و شخصا با این عنوان مشکل دارم و آن را «می‌میرم همان‌طور که زندگی کردم» می‌نامم، برای من تجربه‌ای معرکه بود. پس از شاهکار «خشم و هیاهو» دومین رمانی بود که از ویلیام فاکنر می‌خواندم. با توجه به تعدد راوی‌های داستان که تعدادشان به پانزده نفر می‌رسد، طبیعی‌ست که حتی عده‌ای از هواداران فاکنر از این رمان به نیکی یاد نکنند اما من به عنوان شخصی که به تازگی فاکنر را کشف و به او علاقه پیدا کرده از خواندنش لذت بردم.
نگارش این کتاب و ساختارش شکل خاصی دارد که در هیچ کتابی ندیده بودم! در عین این‌که یک رمان تمام عیار است می‌توانیم آن‌را یک مجموعه‌ی داستان، نمایشنامه یا یک دفتر شعر بنامیم. اگر شخصی از من بپرسد در یک جمله این کتاب را وصف کن، می‌گویم: این رمان روایت‌گر مرگ و زندگی‌ست. هسته‌ی این رمان «فقدان» است و شخصیت اصلی داستان خانم «ادی» همسر آقای آنسی و مادر پسرها(کش، دارل، جوئل، وردمن) و تنها دخترش(دیویی دل) است. وقتی داستان آغاز می‌شود همه چیز درهم و برهم است و خواننده باید صبوری کند تا ابتدا روابط و نسبت‌ها را درک کند، و سپس کم کم روایت‌هایی که از زبان هر راوی می‌خواند را مانند تکه‌های پازل کنار یک‌دیگر قرار دهد.
خانم ادی در حال مرگ است. چه قبل و چه پس از مرگ خانم ادی، ما روایت‌هایی زنده از زندگی این افراد را به نقل از تک‌تک فرزندان، همسایه‌ها و... می‌خوانیم. با هر روایت از شخصیت‌هایی که همه همانند شخصیت‌های خشم و هیاهو زنده هستند و می‌توانیم با چشمان بسته آن‌ها را به خوبی تجسم کنیم آشنا می‌شویم و به عمق شخصیت‌شان فرو رویم.
در ابتدای ریویو به عنوان انتخابی عمو نجف ایراد گرفته بودم و اشاره به «فقدان» که هسته‌ی اصلی رمان است نموده بودم... خانم ادی به معنی واقعی کلمه خوب زندگی نکرد. به تعبیری او در زندگی ناکام بود و پس از مرگ هم ناکام. قطعا عمونجف به خوبی استفاده‌ی تمثیلی فاکنر از لغات در عنوان را درک کرد و «گور به گور» را انتخاب کرد. گور به گور را نباید به عبارت فارسی آن آواره شدن تعبیر کنیم، بلکه گور به گور به معنی واقعی کلمه: زنده‌گی(نه زندگی) از مکان و زمانی به مکان و زمان دیگر است. ایراد من به عمونجف تنها به عدم وفاداری در جهت فارسی‌سازی کردن عنوان بود، همان‌ وفاداری که نسبت به همینگ‌وی داشت را از او نسبت به فاکنر انتظار داشتم، چون این فارسی‌سازی منجر به کج‌فهمی خواننده در درک عنوان می‌گردد. عنوانی که شخصا برای داستان در نظر گرفتم، عنوانی برازنده و لایق برای داستان می‌دانم (می‌میرم همان‌طور که زندگی کردم) چون اولا شخصیت اصلی داستان خانم ادی‌ست، دوما ناکامی‌هایش را خود در زندگی روایت می‌کند، سوما انتظارش برای ساخت تابوت، و چهارما ناکامی‌اش حتی پس از مرگ که نتوانست همانند بقیه به راحتی در گور آرام گیرد. سفری از هیچ به هیچ.

داستان داستان شادی نیست و سراسر غم است و اندوه اما گاه به طنزی سیاه نیز آلوده می‌شود. 
در داستان شخصیت‌های مشابهی با خشم و هیاهو داشتیم:
۱-«لاف» که دختر خانواده را مانند «دالتون امز» در خشم و هیاهو حامله کرده اما در داستان حضور ندارد.
۲-وجود پزشکی به نام پی‌بادی در هر دو رمان.
۳-حضور پررنگ همسایه‌ها در هر دو رمان.
۴-سپردن پسری به دیوانه‌خانه‌ای در جکسن در هر دو رمان.
۵-علاقه‌ی مادر به پسر بزرگ در هر دو رمان.

تعدد شخصیت‌ها برای برخی آزاردهنده است، برای همین شجره‌نامه‌ای از شخصیت‌ها آماده نموده‌ام که در ادامه قرار می‌دهم:
ادی (مادر)
آنسی (پدر)
کش (پسر اول ادی و آنسی)
دارل (پسر دوم ادی و آنسی)
جوئل (پسر نامشروع ادی و آقای ویتفلد)
دیویی‌دل (دومین فرزند و تنها دختر ادی و آنسی)
وردمن (کوچکترین فرزند پسر ادی و آنسی)
لاف (پدر فرزند به دنیا نیامده‌ی دیوی‌دل است)
ویتفلد (مردی که با رابطه نامشروع با ادی، جوئل را تولید می‌کند)
ورنون تل (مرد همسایه)
کورا (همسر ورنون)
کیت و اولا (دو دختر ورنون و کورا)
پی‌بادی (پزشک)
موزلی (داروساز)
مک‌گاون (نسخه پیچ)
سامسون (اولین کشاورز محل)
راچل (همسر سامسون)
اسنوپز، آرمستید، کوییک و گیلسپی (کشاورزان محل)

بیستم دی‌ماه یک‌هزار و چهارصد و یک
        

16

سامان

سامان

1403/9/30

          گور به گور داستانی است پیچیده و سخت خوان که فرم داستان حرف اول رو میزنه.داستان در فصلهای زیاد و کوتاه توسط راویان مختلف روایت میشه که از روایت خطی هم پیروی نمیکنه و زمان در حال تغییره.هر فصل برای من به این شکل بود که نویسنده، خواننده تشنه داستان رو سیراب نمیکرد و فقط  به رفع تشنگی او اکتفا میکرد! شخصیتهای عجیبی که در بسیاری از فصول کتاب ما از طریق تک گویی هایی که دارند با اونها و سیر پیشرفت داستان آشنا میشیم.شخصیتهایی که بعضا در حرفهاشون عدم قطعیت و شک و خرافات و مسائل خوب و بد دیگری میبینیم که تلفیق همه ی اینها اثبات کننده مواجهه ما با یک اثر سخت خوان و پیچیده است.خواندن این کتاب مستلزم صبر و تمرکز بالا است.
داستان از این قراره که مادر یک خانواده روستایی در حال مرگه و پس از فوتش وصیت کرده او رو در جفرسون به خاک بسپرند.پدر و پنج فرزند خانواده تصمیم به اجرای خواسته‌ی مادرشون میگیرند و با یک گاری جنازه رو به جفرسون میبرند.مسیری پر از سختی که با رنج فراوان همراه میشه.پیچیدگی شکل روایت برای من دافعه نداشت،درسته اوایل کتاب بسیار گیج کننده بود اما این گیجی، حس کنجکاوی من رو برانگیخته بود که ببینم داستان به چه شکلی پیش میره و شخصیتها در پی مونولوگها و دیالوگهایی که با هم دارند چی در چنته دارند و چی رو میکنند.در مورد هر کدام از شخصیتها حتی شخصیتهای فرعی کتاب میشه بحث کرد.من میخوام صرفا در مورد انسی پدر خانواده حرف بزنم.
هر چه به پایان داستان نزدیکتر میشدم برام خیلی مهم بود که ببینم نویسنده این داستانش رو به چه شکلی تموم میکنه.انتهای داستان چنان برگی از خباثت پدر خانواده رو میکنه که برام غیر قابل پیش بینی بود.شخصیت پدر خانواده در طول داستان هم به شکل مردی تنبل و خودخواه و همیشه طلبکار از دیگران بود اما اینکه این مرد در پایان داستان چه کاری میکنه برای من یکی راستش عجیب بود.اینطور فرض کنید ویلیام فاکنر مجسمه ای رو درست کرده و روی اون رو پوشونده.هر از گاهی قسمتی از مجسمه رو نشون میده که بیننده مجسمه حدس میزنه که چی پنهان شده،بیننده به جایی میرسه تقریبا مطمئن میشه چی زیر پرده پنهان شده و در همین لحظه فاکنر پرده رو کامل از روی مجسمه میکشه.بیننده ای که یک تصوری نسبت به مجسمه پنهان شده در زیر پرده داشته حالا میبینه که نتونسته درست و کامل حدس بزنه! این کاری بود که فاکنر با منِ خواننده در مورد پدر خانواده کرد. 
فاکنر خوانی من با این اثر شروع شد و اگر عمری باشه حتما ادامه پیدا خواهد کرد.
        

0

          گور به‌‌گور تموم‌شد. کتاب تو دستم داغون و له شد تا تموم شد.
اینکه وقتی دو صفحه مونده بود به اتمامش دوست نداشتم کتاب تموم شه کفایت میکنه برای اثبات خوب بودنش دیگه، نه؟
من همراه خانواده در فضای خاکستری  زندگی شون غوطه ور شده بودم، و تموم شدن کتاب منو از اون حس خارج میکرد‌. بگذریم.
کتاب حقیقت تلخی که از زندگی نمایان میکرد این بود، وقتی مُردی دیگه  مُردی. خیلی بهت احترام بذارن، طبق خواسته و وصیتت عمل میکنن و حرمت جنازه تو نگه میدارن. همین.
زن مُرد، ادی، مادر خانواده مرد، خودش مردن رو بو کشیده بود و منفعلانه ده روز زودتر خودشو بستر+ی ( رختخوابی/رخت خواب،نشین، / رخت خواب،خواب) کرده بود. خوب نمرد، شاید چون خوب زندگی نکرده بود. وصیتی هم که کرده بود کلی خانواده شو به دردسر انداخت، شاید نادانانه! بود . آدم نادان ،نادان هم میمیره.
انسی( شوهرِ مفت‌خورش)، کار نمیکرد و از دیگران همه چی طلب میکرد، شخصیت خواری داشت، شخصیتی که همه رو به زحمت مینداخت برای آسایش خودش، همه رو مجبور میکرد برای کمک کردن بهش اون هم با نارضایتی، خودشو هم بنده ی خوب خدا میدونست، که خیلی به خدا معتقده و طبق خواست خدا داره عمل میکنه، شاید شبیه خشک مذهب های آویزون ما
 که از خدا هم مذهبی ترن.
همه خانواده یه محبتی به ادی داشتن، و تلاش میکردن براش، برای طبق خواستش دفن کردنش، اما در عین حال همه به فکر خودشون بودن، اینجا این حقیقت تلخ رو میگه که ته تهش یک ساعت بعد مردنت همه دنبال کار خودشونن به فکر خودشونن، و تو فراموش میشی، خودتی و اعمالت که برات میمونن، اینا خیلی بهت محبت کنن و باقیات و صالحاتت باشن، درست خاکت میکنن ، و هر از گاهی یادی ازت.
انسی که به فکر دندون مصنوعی هاش بود و کلی هم‌منت سر بچه هاش میذاشت ، تهشم رفت زن گرفت. 
کش که انگار از بقیه پخته تر، متین تر و عاقل تر بود، با تمام تلاشی که برای مادرش کرد چه قبل و چه بعد از مرگش، تهش تو فکر ابزاراش بود و خرید جعبه موسیقی. کش نمونه آدمی بود که خیلی کارش براش مهمه.
دارل ، آروم   و ساده، بی غل   و غش ،انقدر بی غل و غش و صفحه قلبش صاف و بدون خط بود که راحت آدما رو میخوند. کش چیزایی رو میدید که بعضی هاشو بقیه هم میتونستن ببینن و اونا رو بهشون  نشون میداد. کش مثل یه خلاء بود، انگار  دنبال چیزی نبود، خالی بود. چیزی نمیخواست. ساکن بود.
تهشم‌انقدر نتونست با زندگی اینا سازگار شه، یا شایدم انقدر خوند و دید که بردنش تیمارستان، نه اینکه واقعا دیوونه باشه، از نظر اونا دیوونه بود چون نمیفهمیدنش.آخه آدما به کسی که نمس فهمنش میگن دیوونه.
بیچاره جوئل، با اینکه بی ادب و بد دهن بود، زیاد فحش میداد، پرخاشگر بود،( شاید همه اینا به خاطر حروم زاده بودنشه) اما تهش خره مهربون بود. از این آدمای غدی که تهش با مرامشون ردی به جا میذارن. جوئل خیلی کمک کرد ، انگار مادرشونو جور دیگه ای میخواست، شاید چون نگهش داشته بود! از اسبش که همه چیزش بود گذشت، مادرش رو از آب و آتیش نجات داد. از دست انسی هم کلی حرص خورد. شاید جوئل نماد یه آدم زخم خورده بود، آدمی که زخم خورده، زخماش زخمتش کردن، اما یه نقطه قرمز و روشن هنوز تو قلبش هست که با همون نقطه تو بزنگاه بداد آدما میرسه و دلش نمیاد بد دلی کنه.
دیویی دل، نماد یه دختر بیچاره و ساده  و دغل خورده ی روستایی، ساده باور و ساده فکر. دختری که حیاش از دستش رفته. برام حکایتش غم انگیز و تاسف برآمیز بود.
وَرد من، که تا آخر وُردمن خوندمش. بچه ای با فکرای خودش تو اون هیاهو، که سورئال فکر میکنه، تخیلی میبینه، وهنوز وجهه ادبی بچگیش زنده است، پر از تشبیه و استعاره و تشخیص. بچه ای که تمام خواسته اش یه قطاره، که تهش به همونم نمیرسه.

در کل داستان داره تو رو با یه زندگی معمولی و کم برخوردار یا شاید بشه گفت فقیرانه روستایی زندگی میکنه، طرز فکر های خشک و پوسیده بزرگ تر هاشون، جوون هایی که رنج میکشن از نادونی بزرگتر ها، خواسته های کوچیکی از دنیا دارن، ناآگآهی شون که چه بلاهایی سرشون آورد و نوع نگاه شون به زندگی که چقدر زندگی سخته، و نوع اعتقادشون به خدا، که خواست خواست خداست، ما هیچ کاره.
مرگ و زندگی ، توامان هم تو داستان جریان داشت. و تصویرگر یه زندگی واقعی بود با تمام خنگول بازی های ما درست زمانی که فکر میکنیم خیلی عاقلانه سنجیده و درست داریم پیش میریم.
یه ستاره کم دادم، شاید چون فکر میکنم این کتاب سلیقه هرکسی نیست، هرکسی نمیتونه باهاش پیش بره هم قدم شه و ارتباط بگیره. شاید باید ادبیاتی یا هنری باشی که بتونی تو کتاب خودتو پیدا کنی. از نظر بقیه شاید چرت بی مضمون و روانی کننده بیاد( چون اوایل کتاب همین حس رو به آدم میده و این دسته بیشتر از اوایل کتاب پیش نخواهند آمد.)
اگه‌ بگن‌با یه جمله گور به‌گور رو توصیف کن میگم: زندگی بی رحمانه ادامه داره، با تمام خنگول بازی های تو و دیوونگی هات. چه بخندی چه‌‌گریه‌کنی، در جریانه. به اندازه و درست به فکر دیگران هم باشی قشنگه .
        

3