یادداشت ملیکا خوش‌نژاد

گور به گور
        وقتی نوجوان بودم اولین بار این کتاب را خواندم و به‌قدری از آن متنفر شدم که تا سال‌ها هر وقت کسی ازم می‌پرسید بدترین کتابی که خواندی چه بوده، بی‌درنگ پاسخ می‌دادم «گور به گور». اما از ته قلبم خوشحالم که به بهانه‌ی رویش دوباره رفتم سراغ این کتاب و این بار به‌جرئت می‌توانم بگویم که عاشقش شدم. به خودِ نوجوانم حق می‌دهم که با آن چنته‌ی خالی‌ نتوانم ژرفای این کتاب ارزشمند را به‌درستی درک کنم. آن موقع زیاد کتاب – به‌ویژه کتاب‌هایی به سبک سیال ذهن – نخوانده بودم و درک این‌که روایتی از زاویه‌دید ۱۵ راوی مختلف بیان شود، از صبر و حتی فهم من خارج بود. برای همین به هر کسی که می‌خواهد سراغ این کتاب برود اکیداً توصیه می‌کنم از همان فصل اول اسم تک‌تک راوی‌ها و نسبت‌هایی را که با یکدیگر دارند برای خودش بنویسد؛ این کار خیلی به روان‌‌تر پیش رفتن خوانش کتاب کمک می‌کند. ترجمه‌ی آقای دریابندری هم مثل همیشه بی‌نظیر و عالی بود و عاشق تصویرسازی‌های بین فصل‌ها از کاراکترهای اصلی کتاب شدم.

اما داستان نسبتاً ساده و سرراست است. زنی به نام ادی، همسر انسی و مادر چهار پسر و یک دختر، به‌تازگی مرده است و حالا خانواده‌اش قصد دارند جسدش را طبق خواسته‌اش به شهر زادگاهش ببرند و به خاک بسپرند و در این میان هم تک به تک با چالش‌هایی مواجهه می‌شوند و هم این سفر خطیر شبیه به سفری درونی برای هر کدام نیز است که در نهایت به دگرگونی‌ای در آن‌ها می‌انجامد. برای من نه خودِ داستان، بلکه چگونگی روایت و شخصیت‌پردازی‌های فاکنر در این کتاب بسیار قابل‌توجه بود. زبان هر راوی با دیگری متفاوت بود و بعد از چند فصل که با شخصیت‌ها عمیق‌تر آشنا می‌شدی، بدون نگاه به عنوان فصل که هویت راوی را مشخص می‌کرد، صرفاً از روی زبانش می‌توانستی تشخیص دهی که این دارل است که حرف می‌زند یا کش یا دیویی‌دل. از سوی دیگر، فاکنر بسیار وسواس‌گونه و با ایجاز صحبت می‌کند و برای من بسیار شگفت‌انگیز بود که چطور در عین این همه ایجاز، همه‌ی جزئیات لازم را نیز به ما منتقل می‌کند؛ به‌گونه‌ای که نه تنها شخصیت‌ها، بلکه فضا و اتمسفر حاکم بر روایت نیز تمام و کمال به ما شناسانده می‌شوند. فضایی داغ، آغشته به بوی عرق و تعفن.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.