برادران کارامازوف (ج۱)

برادران کارامازوف (ج۱)

برادران کارامازوف (ج۱)

4.4
163 نفر |
57 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

55

خوانده‌ام

323

خواهم خواند

278

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

«برادران، از گناه آدمها نهراسید، آدمی را در گناهش نیز دوست بدارید، چه این شباهت به محبت خداوند اوج محبت در زمین است. همه خلقت خداوند را دوست بدارید، هم کل آن را و هم هر دانه ریگ را. هر برگ را دوست بدارید، هر پرتوی نور خدا را. حیوانات را دوست بدارید، گیاهان را دوست بدارید، هرچیز را دوست بدارید. اگر هرچیز را دوست بدارید به راز خداوند در چیزها پی خواهید برد. همین که آن را دریافتید هر روز بی وقفه شروع خواهید کرد به درک بیشتر و بیشتر آن. و سرانجام شیفته همه عالم خواهید شد با عشق تمام و همگانی، حیوانات را دوست بدارید: خداوند به آنها مقدمات فکر و شادی نیاشفته بخشید. آن را آشفته نسازید، آنها را عذاب ندهید، شادی شان را از آنان نگیرید...» «از متن کتاب»

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به برادران کارامازوف (ج۱)

نمایش همه

پست‌های مرتبط به برادران کارامازوف (ج۱)

یادداشت‌های مرتبط به برادران کارامازوف (ج۱)

            چرا داستایوسکی این شخصیت‌های جنون زده، این رنج‌های بی پایان و این دنیای تیر ه و تار را به تصویر می‌کشد؟ پاسخ من ساده است. برای این که در برابر این پس زمینه تاریک، تلالو ایمان ادعاییش را دو چندان کند. «برادران کارامازوف» برای من روایت مجدد « جنایات و مکافات » است اما در گستره‌ا‌ی وسیع تر. پرسش داستایوسکی همان است که بود: در برابر طوفان نیهیلیسم (پوچ گرایی) که به خرمن آدمی وزیدن گرفته است چه باید کرد؟

نیهیلیسم سر خوردگی انسان از ناتوانی عقل برای برملا ساختن راز هستی است. ثمره‌ی عصر روشنگری برای انسان از لحاظ معنایی قطع ارتباطش با جهان بیرون و درون بود. از یک سو  علم به او نشان داد که جهان بیرون نه تجلی‌گاهی الهی که دنیایی مکانیکی، سرد و بی هدف است، و از سویی دیگر رویکرد‌های جدید در علوم انسانی او را متقاعد کردند که دین، اخلاق و نظم اجتماعی زنجیر‌های خودساخته‌ایست که بر دستانش بسته‌است. جهان به کلی افسانه زدایی شد، انسان معنای بودنش را به خاطر نمی‌آورد و عصر « مرگ خدا» فرا رسید.
داستایوسکی بر خلاف نیچه که این بی معنایی را در آغوش می‌کشد و از ظهور «ابرمرد» در آینده خبر می‌دهد، به دنبال «پرشی ایمانی» از فراز عقلانیت روشنگری و بازگشت مجدد به سوی خداست. ازین لحاظ او کاملا در جرگه اگزیستانسیالیست‌های خداباور قرار دارد و مشابهت‌ها بین اندیشه‌های او  با الهی‌دان دانمارکی (پدر اگزیستانسیالیسم)، سورن کرکگورد بی دلیل نیست. می‌توان شخصیت‌ها برادران کارامازوف را (دیمیتریِ سرباز و عیاش، ایوانِ روشنفکر و شکاک، آلیوشای راهب و مومن) تا حدی نمادسازی ادبی مرحله‌های وجودی  در اندیشه‌ی کرکگورد دانست. کرکگورد سه مرحله زیبایی شناختی، اخلاقی و دینی را در زندگی انسان از هم تمیز می‌دهد. مرحله زیبایی شناختی جایی است که انسان از پی لذت‌ها و زیبایی‌ها متعدد می‌رود،  نفس او همچون برده‌ای در برابر خدایان متعدد ازین سو به آن سو می‌شود و در نتیجه‌ لحظه‌ای آرامش ندارد. به نظر می‌رسد دیمیتری در این رمان در چنین مرحله‌ای از حیات به سر می‌برد، او مرد عیاشی و جنون زده‌ای است که امیالش و گرایش‌هایش او را به این سو آن سو می‌برد. همین آشوبناکی او را به سوی شر (قتل) می‌کشد.
در مرحله اخلاقی انسان به کمک عقل بر خود مسلط می‌شود و برای نفس خود قوانینی وضع می‌کند. در این وضعیت انسان به یک آرامش ظاهری می‌رسد اما حتی در این مرحله در لبه‌ی پرتگاه قرار دارد. معیاری که او به آن چنگ زده (عقل) هر آن در معرض لغزش قرار دارد و به علت محدودیت‌هایش هیچ گاه قادر به دستیابی به حقیقت مطلق نیست. ایوان نمادی از چنین مرحله‌ای در زندگی است، او شخصیت پایدار و قوی دارد و به کمک عقل در پی تحلیل همه چیز است و حتی در وجود خدا شک دارد چون آن را مطابق با عقل نمی‌بیند. عقل او را این نتیجه‌ی نیهیلیستی رسانده است که: « اگر خدایی وجود نداشته باشد همه چیز مجاز است» . اما دست آخر همان چیز‌هایی که بر اساس عقل نفی می‌کند (وجدان) او را تا لبه‌ی جنون می‌کشاند. 
در نهایت، مرحله دینی  در نظر کرکگورد مرحله‌ای است که به کمک ایمان خالص از میانه‌ی همه‌ی شبه افکنی و ابهامات عقل به سوی خدا می‌جهیم. مرحله‌ای که به آرامش محض می‌رسیم، جایی که جهان و تمام رنج‌های درون آن یکسره معنا می‌یابند. قهرمان این مرحله در نظر کیرکگورد ابراهیم است که بدون هیچ چون چرایی در برابر دستور الهی، راضی به انجام عمل غیر اخلاقی و غیرعقلانی ذبح پسرش می‌شود.  آلیوشا شخصیت عزیز کرده داستایوسکی همان کسی است که پدر زوسیما (پیر دِیر) نور ایمان را در چهره او می‌خواند، همه به صداقت و شرافت او باور دارند و دیمیتری تنها به قضاوت او درباره جنایتی که مرتکب شده باور دارد. ازین رو او بهترین نماد پردازی از مرحله دینی است.
داستایوسکی هم مانند کرکگورد دفاع عقلانی از خدا و اخلاق را ناممکن می‌داند و در نظر او  تنها چیزی از جنس ایمان، رنج یا شور واقعی است که ما در سفر زندگی راهنمایی خواهد کرد. این جدال عقل و ایمان در  جای جای اثر به خصوص در گفتگو‌های بین ایوان و آلویشا  خود را به نمایش می‌گذارد. اما یک مورد جالب ازین موضوع مربوط به زمانی است که آلیوشا به عنوان نماد ایمان به راحتی با فرار برادرش ا ز زندان که گناهی اخلاقی-عقلانی است و به حکم دادگاه (نماد عقلانیت) بر او تحمیل شده موافق می کند. زیرا از منظر ایمانی رنجی که دیمیتری برده است و شوری که در دل اوست او را به مسیر درست راهنمایی خواهد کرد. باید این را هم در نظر بگیریم که دادگاه (عقلانیت) موفق به کشف حقیقت نشد. (چون دیمیتری قاتل نبود)

داستایوسکی از لحاظ ادبی، از لحاظ کندوکاو موشکافانه حالات روانی شخصیت‌ها، از لحاظ عمق گفتگو‌ها (شرح دادگاه دیمیتری به تنهایی خود یک شاهکار است) در قله قرار دارد، همان طور که از استادی چون او انتظار می‌رود. اما به شخصه با اندیشه‌ای که در پی القای آن است همدلی ندارم. هرچند شرح این ناهمدلی به مجالی دیگر نیاز دارد.
          
            «چشم‌هایم را می‌بندم و از خود می‌پرسم اگر همگان مؤمن‌اند، منشأ ایمان کجاست؟ و آن‌گاه می‌گویند منشأ آن خوف از پدیده‌های خوف‌انگیز طبیعت است و ذره‌ای واقعیت ندارد. و به خودم می‌گویم: اگر تا آخر عمر با ایمان زندگی‌کنم و زمان مردن که می‌رسد چیزی جز -به قول نویسنده‌ای*- «گزنه‌هایی که بر گورم می‌رویند» درمیانه نباشد، آن وقت چه؟
*گفته‌ای بازاروف در پدران و پسران اثر تورگینف» 
- برادران کارامازوف، ترجمه‌ی صالح حسینی صص۸۴ و ۸۵

اگر تابه‌حال این سوال را از خود نپرسیده‌ایم و برای رسیدن به پاسخ آن شب و روز نشناخته‌‌باشیم حتماً حسابی خود را به بی‌خیالی زده‌ایم و یا فکر می‌کنیم که خود را به بی‌خیالی زده‌ایم. اگر قبل و بعد از هر دم‌ و بازدم و هر حرکتی که به عضلات و استخوان‌های خود زحمت انجام آن‌را می‌دهیم این پرسش را از نظر نگذرانده‌باشیم باید حسابی خوش‌خیال باشیم که داریم برای هدفی ادامه‌می‌دهیم. اگر زندگی را بازار سرچهارراه بدانیم که خود را در وسط آن یافته‌ایم و می‌خواهیم بگردیم و ببینیم تهش به‌ کجا می‌رسد حتما قدر هر گامی که بر‌می‌داریم را نمی‌دانیم و سر هر دکانی که می‌ایستیم نمی‌دانیم برای چه به اجناسش چشم دوخته‌ایم. 
اصلا این فضولی‌ها به تو نیامده! مگر این شکم گرسنه امان می‌دهد که به این چیزها فکر کنیم؟ حضرت شکم فوراً دستور می‌دهد خود را به جایی برسان و یک‌جوری حاجتش را برآورده‌ساز! خیلی هم فرصت نمی‌دهد و اگر اطاعت امر نکنی کاری‌می‌کند قوای ادراکی‌ات تحلیل برود و چنان معده‌ات بر طبل رسوایی بکوبد که شرمنده عالمی بشوی. پس لابد همان بهتر که فعلاً اوامر این کالبد‌خاکی را پاسخ دهیم و اگر خدای‌ناکرده زبانم لال فراغتی حاصل شد قیل و قال‌های دیگران در این مورد را مرور کنیم و کمی که گذشت احساس کنیم چشم‌ها سنگین شده و وقت خواب نیمروزی فرا رسیده است. وقت زیاد است و اگر خالقی هم باشد خودش می‌داند که چطور از سر صبح تا ته‌ شب دوان‌دوان برای بقا با دیگر مخلوقات یک و به دو کرده‌ایم.

instagram:ali_marashi2
          
            برادران کارامازوف اولین کتاب‌صوتی بلندی بود که تجربه کردم، تجربه‌ای ۵۴ساعته که زمان‌های بسیاری در چندماه اخیر را برایم زنده کرد. ساعت‌های اتوبوس، مترو، بی‌آرتی و انتظار.
کتابی که علیرغم نواقصی که بعضا در تولید داشت، من از آن لذت بردم؛ از صدای گوینده و تدوین مجموعه تا خدمات اپلیکیشن نوار.
و باید خسته‌نباشید گفت به مجموعه نوار بابت تولید و انتشار چنین آثار فاخری!

اما درباره برادران کارامازوف:
جز شاهکار چه چیزی می‌تواند باشد؟ من پیش از این نه با ادبیات داستانی و رمان بیگانه بوده‌ام و نه خاصا با ادبیات روسیه؛ از #داستایوسکی هم آثار مختصرتری مانند قمارباز و شب‌های روشن را خوانده بودم اما هیچ‌یک از چیزهایی که قبلا خوانده‌ام شبیه این نبود.
البته برخی زیاده‌گویی‌ها برای امروز ما گهگاه حوصله‌سربر است اما شخصیت‌پردازی بی‌نقص این رمان و جزئیات عجیب و دقیق آن هر نقصی را از یاد می‌برد.
یقینا این اثر از میراث‌های بزرگ بشری است و خواندنش برای هرکس که می‌خواهد انسان را بشناسد واجب. پس حتما برنامه‌ای برای خواندنش داشته باشید.
          
            برادران کارامازوف اولین کتاب‌صوتی بلندی بود که تجربه کردم، تجربه‌ای ۵۴ساعته که زمان‌های بسیاری در چندماه اخیر را برایم زنده کرد. ساعت‌های اتوبوس، مترو، بی‌آرتی و انتظار.
کتابی که علیرغم نواقصی که بعضا در تولید داشت، من از آن لذت بردم؛ از صدای گوینده و تدوین مجموعه تا خدمات اپلیکیشن نوار.
و باید خسته‌نباشید گفت به مجموعه نوار بابت تولید و انتشار چنین آثار فاخری!

اما درباره برادران کارامازوف:
جز شاهکار چه چیزی می‌تواند باشد؟ من پیش از این نه با ادبیات داستانی و رمان بیگانه بوده‌ام و نه خاصا با ادبیات روسیه؛ از #داستایوسکی هم آثار مختصرتری مانند قمارباز و شب‌های روشن را خوانده بودم اما هیچ‌یک از چیزهایی که قبلا خوانده‌ام شبیه این نبود.
البته برخی زیاده‌گویی‌ها برای امروز ما گهگاه حوصله‌سربر است اما شخصیت‌پردازی بی‌نقص این رمان و جزئیات عجیب و دقیق آن هر نقصی را از یاد می‌برد.
یقینا این اثر از میراث‌های بزرگ بشری است و خواندنش برای هرکس که می‌خواهد انسان را بشناسد واجب. پس حتما برنامه‌ای برای خواندنش داشته باشید.
          
            برادران کارامازوف یک شاهکار از داستایفسکی و یکی از برترین رمان‌های تاریخ روسیه است.

در ابتدا باید بگم که من نسخه‌ی دوجلدی کتاب رو با ترجمه‌ی آقای پرویز شهدی خواندم٬ ترجمه ایشان در مورد محتوای کتاب قابل قبول و روان بود جز یکسری موارد که البته مهم هم بودند٬ همچون ترجمه آیه‌هایی از انجیل که فهمش به فهم بهتر اون بخش کمک می‌کرد اما ایشان فقط سعی داشت متن را به فارسی برگردان کند و به نظرم ارزش محتوایی آن بخش‌هارو به شدت پایین آورد٬ همچنین از نظر من اشعار روسی بسیار بی کیفیت ترجمه شده بود چون من در حال خواندن یک شاهکار روسی بودم و انتظار داشتم با ادبیات روسیه آشنا بشم نه یک چرک‌نویس فارسی و برای مثال یکی از اشعاری که در کتاب بود را ما هنوز هم که هنوزه در مجالس عیش و نوش ایرانی‌ها که از قدیمی‌ها به ارث رسیده و الان می‌فهمم از روسیه وارد ایران شده رو به بدترین شکل ممکن برگردان کرده در حالیکه کافی بود خود شعر کامل رو گوگل کند ( من زن سرباز نمی‌شم اگر بشم کشته میشم٬ من زن سرهنگ نمیشم چون کاری که سرهنگ میکنه...) به همین منظور پیشنهاد میکنم در مورد چنین کتاب‌هایی به دنبال ترجمه‌هایی بروید که مترجم آن را از زبان روسی مستقیما برگردان به فارسی کرده باشه و سایر دوستان هم رضایت داشته باشند از ترجمه.

در مورد خود کتاب٬ آرزو میکنم روزی بشر به علمی دست پیدا کنه و بتونه آدم‌ها رو تکثیر کنه٬ آنوقت یکی از آدم‌هایی رو که باید تکثیر کرد داستایفسکی هست که باز هم برایمان بنویسد چون وقتی نوشته‌هاش رو بعد این همه سال می‌خوانیم تازه می‌فهمیم چقدر از زمان خودش جلوتر را می‌دید و افکارش را به چه زیبایی روی کاغذ می‌آورد. این کتاب مثل آش‌رشته‌ایه که تک تک اقلام درونش گرم به گرم به اندازه توسط یک آشپز حرفه‌ای پخته شده و همه از خوردنش لذت می‌برند٬ در جاهایی که لازمه طنز٬ جایی فلسفه٬ جایی اخلاق٬ جایی هشدار٬ جایی خرابات٬ جایی خداشناسی٬ جایی خودشناسی و ... همه چیز به اندازه‌ی لازم نه کمتر نه بیشتر. من به داستان ورود نمی‌کنم اما جزئیاتی که در داستان روایت میشه رو کافیه با دقت بخوانیم تا خود را در محیط پشت سر یا در کنار شخصیت‌های کتاب حس کنیم٬ وقتی روی هر کدام از شخصیت‌های کتاب فوکوس می‌کنیم حتی باطن او را می‌بینیم چه برسد به ظاهر او و این کاری بود که داستایفسکی به خوبی از پس آن در آمد. برادران کارامازوف انقدر کتاب مشهوری هست که نیاز به نوشتن ریویو نداره کافیه اسمش را سرچ کنیم تا هزاران ریویو از برترین منتقدان ادبی رو در موردش بخوانیم برای
همین چیزی جز تعریف از کتاب و ستایش نویسنده ننوشتم.

پیشنهاد میکنم حتما کتاب را بخوانید و به دوستانتان هدیه دهید، ضمنا این را بدانید که کتابی نیست که بعد یک بار خواندن آن را فراموش کنید.
          
مرضیه نفری

4 روز پیش

            بازگشت به معنویت و دینداری تنها راه نجات انسان‌هاست. اگر بخواهیم این کتاب را یک داستان دینی و مذهبی بنامیم، معتقدم داستایفسکی در نگارش این کتاب موفق بوده و توانست گام بزرگی  بردارد. خواننده با خواندن این کتاب جواب خیلی از شک‌ها و تردیدهایش را می‌یاید. با خیلی از سوالها و تردیدهایی که تا به حال با آن مواجه نبوده، برخورد می‌کند و مجبور می‌شود به همه آنها فکر کند. سوالهایی اساسی و فلسفی مثل انکار وجود خدا، چرایی خیر وشر. تامل در همه اینها باعث می‌شود او با یقین مواجه شود و راه رستگاری را خدمت به خلق، همراهی با مردم بداند. 
 مقابله با خرافه پرستی، همدلی با مردم و استفاده از نعمت های خدا و لذت های دنیوی یکی ازرسالتهای پیامبران است. زوسیما (ص 467)معتقد بوده «زندگی سرچشمه شادی بزرگ است و ماتمکده نیست» راهبانی مانند پدرفراپونت اینها را بدعت می دانسته و بعد از مرگ زوسیما، بدبوشدن پیکرش را نشانه ای بزرگ از جانب خدا می دانست (470ص).  در این داستان نیز بدبو شدن جسد سالک زوسیما ما را ازاو متنفر نمی‌کند. بلکه ما را به فکر وا می‌دارد. ما نیز مثل قهرمان داستان شک می‌کنیم، طغیان می کنیم. پرسشگرانه به یقین می‌ رسیم. در پایان کتاب مراسم خاکسپاری ایلیوشچکا با« خطبه در کنار سنگـ»  آلیوشا پیام رستگاری را می شنویم. «ص 1076 »
          
            بعضی از آثار هستند که وقتی با آنها مواجه میشوم یا تجربه شان میکنم متوجه میشوم که به قدر کافی برای درک آن اثر پخته نیستم. یعنی میتوانم بفهمم چه قدر معرکه اند ولی در عین حال میفهمم بخش زیادی از لذت تجربه آنها برای من قابل دسترس نیست. 
 برادران کارامازوف به طرز قابل توجهی طولانی و سرشاز از جزئیاتی بود که شاید در نگاه اول غیرضروری و قابل پرش به نظر میرسید، خیلی اوقات هم وسوسه میشدم این کار را بکنم چون حس میکردم چیزی از داستان اصلی از دست نمیدهم، ولی بعد از تمام کردن کتاب تک تک فصلهایش برایم ضروری و منطقی می نمود. این موضوع به طور تلخی به من یادآوری کرد که چقدر سرعت بالای زندگی امروز من را را آدم بی حوصله ای کرده 
من اصلا طرفدار تجربه دوباره یک اثر نیستم ولی قطعا برادران کارامازوف را دوباره خواهم خواهند 

پ.ن: دربخشهای پایانی ثلث اول کتاب، در دیدار تصادفی ایوان و آلیوشا در کافه، ایوان شعری را برای آلیوشا میخواند به نام "بازجوی بزرگ" به نظرم این شعر که بخش خیلی کوچکی از این کتاب است خود به تنهایی یکی از برجسته ترین آثار ادبی است که درباره دین و مسیح نوشته شده