یادداشت حسنیه صالحان

برادران کارامازوف
        ساعت دو نیمه شب است و من خسته از کار امروز و مهیا برای مهمانی فردا روی مبل روبروی کتابخانه لم داده‌ام و بعد از حدود سه ماه  با برادران کارامازوف خداحافظی می‌کنم.
از شدت خستگی پلکهایم باز نمی‌شود اما اصرار داشتم تا همین امشب از این خانواده پردردسر جدا شوم. راستش از این جمع خوشم نیامد. آدم‌های دلچسبی نبودند.‌شاید اگر وجود آلیوشا نبود یک لحظه هم کارامازوف ها را تحمل نمی‌کردم. اما آلیوشا با آرامش اش، با ایمانش، با معصومیتش و با آن مهربانی بی حد و حصرش آنقدر جذبم کرد که توانستم برای مدتی خانواده‌اش را تحمل کنم و قصه رنج الیوشای نازنین را بشنوم. پس من هم هم صدا با بچه‌ها می‌گویم: 
زنده باد کارامازوف
زنده باد آلیوشا
زنده باد داستایوفسکی...

      
43

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.