معرفی کتاب برادران کارامازوف (ج۱) اثر فیودور داستایفسکی مترجم صالح حسینی

برادران کارامازوف (ج۱)

برادران کارامازوف (ج۱)

4.5
341 نفر |
104 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

134

خوانده‌ام

654

خواهم خواند

662

ناشر
ناهید
شابک
9789646205062
تعداد صفحات
512
تاریخ انتشار
1395/3/25

توضیحات

        اکنون می خواهم شرح داستان زندگی قهرمان داستانم، آلکسی فئودوروویچ کارامازوف را آغاز کنم، دو دل هستم، در واقع درست است که آلکسی را قهرمان کتابم می نامم، خوب می دانم که به هیچ وجه مرد بزرگی نیست و این طور که پیش بینی می کنم به طرز اجتناب ناپذیری با پرسش هایی از این قبیل روبرو خواهم شد: این آلکسی شما چه ویژگی برگزیده ای دارد که او را به عنوان قهرمان داستان تان برگزیده اید؟ چه کسی او را می شناسد و از چه بابت؟ چرا من خواننده باید وقتم را برای مطالعه موقعیت های گوناگون زندگی اش تلف کنم؟
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به برادران کارامازوف (ج۱)

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به برادران کارامازوف (ج۱)

خانواده من و بقیه حیواناتخداحافظ گاری کوپرلیدی ال

سیاهه‌ی صدتایی رمان

100 کتاب

اولا صد تا بيش‌تر شد، گفتيم صد و ده تا بشود تيمنا و تبركا، آن هم نشد! مي‌توانيد خودتان تا صد و ده را پر كنيد. ثانيا براي بعضي از كتاب‌ها كه ترجمه‌هاي متعدد داشت، ترجمه‌ي به‌تر را -به انتخابِ خودم!- برگزيدم. ثالثا نه كسي با خواندنِ رمان بي‌دين مي‌شود، نه دين‌دار، اين هر دو، كارِ آخوند است! رابعا اين‌چنين سياهه‌اي را آن‌چنان كه پيش‌تر گفته‌ام، قديم‌ها ناصرزاده‌ي عزيز به ما -به دوستانم و نه به من!- پيش‌نهاد كرده بود، اما از آن‌جا كه سياهه‌ي وي را نيافتم، سياهه‌ي خود را نوشتم، كه يحتمل حذف و اضافاتي دارد. خامسا شايد بعضي از رمان‌هاي تازه منتشر شده مثلِ "سورِ بز" از دستم در رفته باشند، اما از آن‌طرفِ قضيه شايد بعضي از رمان‌هاي قديمي را نيز فراموش كرده باشم، مثلِ "هكلبري فين" يا "تام ساير". اين به آن در. سادسا در اين سياهه‌ي رمان، كتاب‌هايي وجود دارند كه اصالتا رمان نيستند، مثلِ "هفت روزِ آخر" رضا بايرامي. سابعا اگر پنج دقيقه‌ي ديگر به من وقت مي‌دادند، نامِ بيست رمانِ ديگر را اضافه مي‌كردم، و يحتمل نامِ ده كتاب را نيز حذف. اما به هر رو شما مي‌توانيد مطمئن باشيد كه از اين صد و اندي، دستِ كم پنجاه تا را بايد (حتا در دورانِ سپري‌شده‌ي بايدها و نبايدها!) بايد خواند... ثامناً -كه خيلي سخت است- همان هشتماً! بعضي از جاهاي خالي را كه بدجوري توي ذوق مي‌زد با توضيحاتي بي‌ربط پر كرده‌ام. ترتيب هم كاملا تصادفي است. تاسعاً اين قلم آن‌قدر از استعداد و فروتنيِ توامان برخوردار مي‌باشد كه كارهاي خودش را در اين سياهه نياورده باشد. منتقدانِ گرامي بي‌جهت دنبال‌شان نگردند!!! رضا امیرخانی، اردیبهشت 1397 *هشت‌تایش اینجا جا نشد: سنگ صبور (صادق چوبک)، بارون درخت نشین (ایتالو کالوینو)، سنگ‌اندازان غارِ کبود (داوود غفارزادگان)، روی ماه خداوند را ببوس (مصطفا مستور)، مرغان شاخسار طرب (کالین مک کالوی)، صد سال تنهایی (گابریل گارسیا مارکز)، مجمع الجزایر گولاک (الکساندر سولژنیتسین)، مسخ و درباره‌ی سمخ (کافکا و ناباکوف).

121

پست‌های مرتبط به برادران کارامازوف (ج۱)

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          چرا داستایوسکی این شخصیت‌های جنون زده، این رنج‌های بی پایان و این دنیای تیر ه و تار را به تصویر می‌کشد؟ پاسخ من ساده است. برای این که در برابر این پس زمینه تاریک، تلالو ایمان ادعاییش را دو چندان کند. «برادران کارامازوف» برای من روایت مجدد « جنایات و مکافات » است اما در گستره‌ا‌ی وسیع تر. پرسش داستایوسکی همان است که بود: در برابر طوفان نیهیلیسم (پوچ گرایی) که به خرمن آدمی وزیدن گرفته است چه باید کرد؟

نیهیلیسم سر خوردگی انسان از ناتوانی عقل برای برملا ساختن راز هستی است. ثمره‌ی عصر روشنگری برای انسان از لحاظ معنایی قطع ارتباطش با جهان بیرون و درون بود. از یک سو  علم به او نشان داد که جهان بیرون نه تجلی‌گاهی الهی که دنیایی مکانیکی، سرد و بی هدف است، و از سویی دیگر رویکرد‌های جدید در علوم انسانی او را متقاعد کردند که دین، اخلاق و نظم اجتماعی زنجیر‌های خودساخته‌ایست که بر دستانش بسته‌است. جهان به کلی افسانه زدایی شد، انسان معنای بودنش را به خاطر نمی‌آورد و عصر « مرگ خدا» فرا رسید.
داستایوسکی بر خلاف نیچه که این بی معنایی را در آغوش می‌کشد و از ظهور «ابرمرد» در آینده خبر می‌دهد، به دنبال «پرشی ایمانی» از فراز عقلانیت روشنگری و بازگشت مجدد به سوی خداست. ازین لحاظ او کاملا در جرگه اگزیستانسیالیست‌های خداباور قرار دارد و مشابهت‌ها بین اندیشه‌های او  با الهی‌دان دانمارکی (پدر اگزیستانسیالیسم)، سورن کرکگورد بی دلیل نیست. می‌توان شخصیت‌ها برادران کارامازوف را (دیمیتریِ سرباز و عیاش، ایوانِ روشنفکر و شکاک، آلیوشای راهب و مومن) تا حدی نمادسازی ادبی مرحله‌های وجودی  در اندیشه‌ی کرکگورد دانست. کرکگورد سه مرحله زیبایی شناختی، اخلاقی و دینی را در زندگی انسان از هم تمیز می‌دهد. مرحله زیبایی شناختی جایی است که انسان از پی لذت‌ها و زیبایی‌ها متعدد می‌رود،  نفس او همچون برده‌ای در برابر خدایان متعدد ازین سو به آن سو می‌شود و در نتیجه‌ لحظه‌ای آرامش ندارد. به نظر می‌رسد دیمیتری در این رمان در چنین مرحله‌ای از حیات به سر می‌برد، او مرد عیاشی و جنون زده‌ای است که امیالش و گرایش‌هایش او را به این سو آن سو می‌برد. همین آشوبناکی او را به سوی شر (قتل) می‌کشد.
در مرحله اخلاقی انسان به کمک عقل بر خود مسلط می‌شود و برای نفس خود قوانینی وضع می‌کند. در این وضعیت انسان به یک آرامش ظاهری می‌رسد اما حتی در این مرحله در لبه‌ی پرتگاه قرار دارد. معیاری که او به آن چنگ زده (عقل) هر آن در معرض لغزش قرار دارد و به علت محدودیت‌هایش هیچ گاه قادر به دستیابی به حقیقت مطلق نیست. ایوان نمادی از چنین مرحله‌ای در زندگی است، او شخصیت پایدار و قوی دارد و به کمک عقل در پی تحلیل همه چیز است و حتی در وجود خدا شک دارد چون آن را مطابق با عقل نمی‌بیند. عقل او را این نتیجه‌ی نیهیلیستی رسانده است که: « اگر خدایی وجود نداشته باشد همه چیز مجاز است» . اما دست آخر همان چیز‌هایی که بر اساس عقل نفی می‌کند (وجدان) او را تا لبه‌ی جنون می‌کشاند. 
در نهایت، مرحله دینی  در نظر کرکگورد مرحله‌ای است که به کمک ایمان خالص از میانه‌ی همه‌ی شبه افکنی و ابهامات عقل به سوی خدا می‌جهیم. مرحله‌ای که به آرامش محض می‌رسیم، جایی که جهان و تمام رنج‌های درون آن یکسره معنا می‌یابند. قهرمان این مرحله در نظر کیرکگورد ابراهیم است که بدون هیچ چون چرایی در برابر دستور الهی، راضی به انجام عمل غیر اخلاقی و غیرعقلانی ذبح پسرش می‌شود.  آلیوشا شخصیت عزیز کرده داستایوسکی همان کسی است که پدر زوسیما (پیر دِیر) نور ایمان را در چهره او می‌خواند، همه به صداقت و شرافت او باور دارند و دیمیتری تنها به قضاوت او درباره جنایتی که مرتکب شده باور دارد. ازین رو او بهترین نماد پردازی از مرحله دینی است.
داستایوسکی هم مانند کرکگورد دفاع عقلانی از خدا و اخلاق را ناممکن می‌داند و در نظر او  تنها چیزی از جنس ایمان، رنج یا شور واقعی است که ما در سفر زندگی راهنمایی خواهد کرد. این جدال عقل و ایمان در  جای جای اثر به خصوص در گفتگو‌های بین ایوان و آلویشا  خود را به نمایش می‌گذارد. اما یک مورد جالب ازین موضوع مربوط به زمانی است که آلیوشا به عنوان نماد ایمان به راحتی با فرار برادرش ا ز زندان که گناهی اخلاقی-عقلانی است و به حکم دادگاه (نماد عقلانیت) بر او تحمیل شده موافق می کند. زیرا از منظر ایمانی رنجی که دیمیتری برده است و شوری که در دل اوست او را به مسیر درست راهنمایی خواهد کرد. باید این را هم در نظر بگیریم که دادگاه (عقلانیت) موفق به کشف حقیقت نشد. (چون دیمیتری قاتل نبود)

داستایوسکی از لحاظ ادبی، از لحاظ کندوکاو موشکافانه حالات روانی شخصیت‌ها، از لحاظ عمق گفتگو‌ها (شرح دادگاه دیمیتری به تنهایی خود یک شاهکار است) در قله قرار دارد، همان طور که از استادی چون او انتظار می‌رود. اما به شخصه با اندیشه‌ای که در پی القای آن است همدلی ندارم. هرچند شرح این ناهمدلی به مجالی دیگر نیاز دارد.
        

24

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          «چشم‌هایم را می‌بندم و از خود می‌پرسم اگر همگان مؤمن‌اند، منشأ ایمان کجاست؟ و آن‌گاه می‌گویند منشأ آن خوف از پدیده‌های خوف‌انگیز طبیعت است و ذره‌ای واقعیت ندارد. و به خودم می‌گویم: اگر تا آخر عمر با ایمان زندگی‌کنم و زمان مردن که می‌رسد چیزی جز -به قول نویسنده‌ای*- «گزنه‌هایی که بر گورم می‌رویند» درمیانه نباشد، آن وقت چه؟
*گفته‌ای بازاروف در پدران و پسران اثر تورگینف» 
- برادران کارامازوف، ترجمه‌ی صالح حسینی صص۸۴ و ۸۵

اگر تابه‌حال این سوال را از خود نپرسیده‌ایم و برای رسیدن به پاسخ آن شب و روز نشناخته‌‌باشیم حتماً حسابی خود را به بی‌خیالی زده‌ایم و یا فکر می‌کنیم که خود را به بی‌خیالی زده‌ایم. اگر قبل و بعد از هر دم‌ و بازدم و هر حرکتی که به عضلات و استخوان‌های خود زحمت انجام آن‌را می‌دهیم این پرسش را از نظر نگذرانده‌باشیم باید حسابی خوش‌خیال باشیم که داریم برای هدفی ادامه‌می‌دهیم. اگر زندگی را بازار سرچهارراه بدانیم که خود را در وسط آن یافته‌ایم و می‌خواهیم بگردیم و ببینیم تهش به‌ کجا می‌رسد حتما قدر هر گامی که بر‌می‌داریم را نمی‌دانیم و سر هر دکانی که می‌ایستیم نمی‌دانیم برای چه به اجناسش چشم دوخته‌ایم. 
اصلا این فضولی‌ها به تو نیامده! مگر این شکم گرسنه امان می‌دهد که به این چیزها فکر کنیم؟ حضرت شکم فوراً دستور می‌دهد خود را به جایی برسان و یک‌جوری حاجتش را برآورده‌ساز! خیلی هم فرصت نمی‌دهد و اگر اطاعت امر نکنی کاری‌می‌کند قوای ادراکی‌ات تحلیل برود و چنان معده‌ات بر طبل رسوایی بکوبد که شرمنده عالمی بشوی. پس لابد همان بهتر که فعلاً اوامر این کالبد‌خاکی را پاسخ دهیم و اگر خدای‌ناکرده زبانم لال فراغتی حاصل شد قیل و قال‌های دیگران در این مورد را مرور کنیم و کمی که گذشت احساس کنیم چشم‌ها سنگین شده و وقت خواب نیمروزی فرا رسیده است. وقت زیاد است و اگر خالقی هم باشد خودش می‌داند که چطور از سر صبح تا ته‌ شب دوان‌دوان برای بقا با دیگر مخلوقات یک و به دو کرده‌ایم.

instagram:ali_marashi2
        

14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          برادران کارامازوف اولین کتاب‌صوتی بلندی بود که تجربه کردم، تجربه‌ای ۵۴ساعته که زمان‌های بسیاری در چندماه اخیر را برایم زنده کرد. ساعت‌های اتوبوس، مترو، بی‌آرتی و انتظار.
کتابی که علیرغم نواقصی که بعضا در تولید داشت، من از آن لذت بردم؛ از صدای گوینده و تدوین مجموعه تا خدمات اپلیکیشن نوار.
و باید خسته‌نباشید گفت به مجموعه نوار بابت تولید و انتشار چنین آثار فاخری!

اما درباره برادران کارامازوف:
جز شاهکار چه چیزی می‌تواند باشد؟ من پیش از این نه با ادبیات داستانی و رمان بیگانه بوده‌ام و نه خاصا با ادبیات روسیه؛ از #داستایوسکی هم آثار مختصرتری مانند قمارباز و شب‌های روشن را خوانده بودم اما هیچ‌یک از چیزهایی که قبلا خوانده‌ام شبیه این نبود.
البته برخی زیاده‌گویی‌ها برای امروز ما گهگاه حوصله‌سربر است اما شخصیت‌پردازی بی‌نقص این رمان و جزئیات عجیب و دقیق آن هر نقصی را از یاد می‌برد.
یقینا این اثر از میراث‌های بزرگ بشری است و خواندنش برای هرکس که می‌خواهد انسان را بشناسد واجب. پس حتما برنامه‌ای برای خواندنش داشته باشید.
        

12

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

9

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          برادران کارامازوف اولین کتاب‌صوتی بلندی بود که تجربه کردم، تجربه‌ای ۵۴ساعته که زمان‌های بسیاری در چندماه اخیر را برایم زنده کرد. ساعت‌های اتوبوس، مترو، بی‌آرتی و انتظار.
کتابی که علیرغم نواقصی که بعضا در تولید داشت، من از آن لذت بردم؛ از صدای گوینده و تدوین مجموعه تا خدمات اپلیکیشن نوار.
و باید خسته‌نباشید گفت به مجموعه نوار بابت تولید و انتشار چنین آثار فاخری!

اما درباره برادران کارامازوف:
جز شاهکار چه چیزی می‌تواند باشد؟ من پیش از این نه با ادبیات داستانی و رمان بیگانه بوده‌ام و نه خاصا با ادبیات روسیه؛ از #داستایوسکی هم آثار مختصرتری مانند قمارباز و شب‌های روشن را خوانده بودم اما هیچ‌یک از چیزهایی که قبلا خوانده‌ام شبیه این نبود.
البته برخی زیاده‌گویی‌ها برای امروز ما گهگاه حوصله‌سربر است اما شخصیت‌پردازی بی‌نقص این رمان و جزئیات عجیب و دقیق آن هر نقصی را از یاد می‌برد.
یقینا این اثر از میراث‌های بزرگ بشری است و خواندنش برای هرکس که می‌خواهد انسان را بشناسد واجب. پس حتما برنامه‌ای برای خواندنش داشته باشید.
        

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          آنچه در مورد رمان برادران کارامازوف بسیار مورد علاقه من قرار گرفت موضوع دو داستانی است که به توالی در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند. دومی پر است از فراز و نشیب، پر است از گره‌های داستانی، پر است از اما و اگر، حال آنکه در مقابلِ داستان دوم، داستان اول ایستا است. پیش نمی‌رود، کند و ساکن است و حتی گاهی ملال‌آور می‌شود. خود داستایوفسکی آنقدر کتاب اول را از دیدگاه تکنیکی ضعیف می‌داند که در مقدمه اعتراف می‌کند، شاید با خواندن کتاب اول دست از خواندن بردارید و دیگر آن را ادامه ندهید. ولی در نهایت با رندی خاصی شما را در جایگاه قاضی عادل و پرحوصله می‌نشاند و می‌گوید صرفا برای اینکه نظرتان قابل اتکا باشد تا تهش را بخوانید. 

داستان اول معمولی است با گره هایی بسیار ساده و قهرمانانی که از نظر خواننده شاید چندان هم قهرمان نباشند. بزرگترین‌شان جوانی است که صرفاً برخلاف روح خانواده کارامازوفی‌اش از دنیا بریده، سر به دیر گذاشته و مراتب سیر و سلوک را در سایه سالک پیرش می‌گذراند. حال ممکن است بگوئید چه چیزی در این شخصیت خاص است؟ چرا با وجود اینکه در مقدمه گفته می‌شود تمام اتفاقات، گره‌ها و فراز و نشیب‌های داستان قرار است در رمان دوم صورت گیرد، باز هم نویسنده باهوشی مانند داستایوفسکی قلم به گزافه فرسوده؟

 نویسنده بارها تکرار می‌کند اتفاقی که در پایان داستان اول رخ می‌دهد اتفاقی بسیار ساده است. اما با خواندن کل داستان درمی‌یابیم آنچه اهمیت دارد خود اتفاق نیست، بلکه تاثیر آن در قهرمان داستان ما است. تاثیری آنقدر عمیق که او را ساعتی به کفر و الحاد می‌کشاند. و درست همین ساعت ناپاک پیام آور سال‌ها پاکی می‌شود... در پایان داستان سالک با نمایش خلاف آنچه قهرمان قصه ما انتظار دارد روح کارامازوفی او را زنده می‌کند. روحی سرشار از شرارت، سرکشی و ابلیس. و آنچه تمام گره‌ها را در انتهای داستان سر جایش می‌نشاند پاکی قدیسانه قهرمان نیست؛ بلکه شرارتی است که فقط ظرف دو ساعت شعله کشیده و قهرمان پاک ما را در خود می‌بلعد. این شرارت، شرارتی از نوع معمول نیست. شرارتی از جنس میتیا برادرش، یا شرارتی از جنس اسمردیاکوف نوکر خانه، یا شرارتی از جنس برادر عقل‌گرا و سوسیالیست او ایوان. این شرارت، شرارتی است که از یک دل پاک می‌جوشد. آنچه برادران کارامازوف را برادران کارامازوف می‌کند نه پاکی آلیوشا است، نه سرکشی و هوسبازی دیمیتری است و نه کفرگویی‌های ایوان؛ بلکه ملغمه‌ای است از هر سه. در واقع نویسنده کوشیده است تا بگوید: نه خیر محض پاسخگوست و نه شر محض، هرگاه خیر و شر دست در دست یکدیگر بگذارند راه‌ها هموار می‌شوند. آنگاه است که انسان پایش را از دایره شعور فراتر می‌گذارد. در واقع طلبه گوشه‌گزینی که کالباس می‌خورد و لب به لیکور می‌آلاید بدرد می‌خورد، نه آنی که هر روز روزه است و از دیر بیرون نمی‌آید. آدمِ حقیرِ دائم الخمری که به ناگاه به فکر اخلاقیات می‌افتد و تلاش می‌کند دزد نباشد دنیا را بهشت می‌کند، نه آنی که از ترس شیطان از خلوتش خارج نمی‌شود. داستایوفسکی نه شیطان را راه حل مشکلات می‌داند و نه خدا را، از نظر او آنچه انسان را پیش می‌برد همراهی خدا و شیطان در کنار یکدیگر است. آنچه زنی را از دوزخ نجات می‌دهد پیازی است که به صدقه داده و آنچه زن رستگاری را به دوزخ باز می‌گرداند پیازی ست که به صدقه داده.
مهم این است که در نهایت شما در کجای گردونه ایستاده باشید.

راستی تا یادم نرفته است. اگر می‌خواهید بخوانید حتما ترجمه اصغر رستگار را بخوانید. به مراتب شیرین‌تر است.
        

21

          ماتسکه‌ویچ در کتاب زندگانی او می‌گوید: «فئودور داستایوفسکی نویسنده­ای بزرگ بود، هم‌تراز سروانتس، شکسپیر یا ولتر. او اندیشمندی مسیحی و مدافع اصول اخلاقی مسیحیت بود.[1» او برای تفکیک ظریفی که میان مسیحیت روسی با مسیحیت اروپایی قائل بود، مجبور بود به عمیق‌ترین بطون روح انسان روس نقب بزند و ناخودآگاه و شاید کمی آگاهانه، پایه‌گذار رمان دروۀ مدرن شود که تمایز و تفاوت میان آدم‌ها را نه در ظاهر و رفتار و گفتار، که در پنهانی‌ترین لایه‌های ذهنی و وجودی او جستجو می‌کند. به همین دلیل در زمانه‌ای که رئالیسم سایۀ سنگینش را بر همه‌چیز از جمله ادبیات انداخته است، او در ذهن انسان‌ها به دنبال قصه می‌گردد و حتی پیرنگ داستان‌هایش را هم بر علیت درونی استوار می‌کند. او با فرم هنری خویش دنیای غریب و شگفتی آفرید که بعدها در ابتدای قرن بیستم، الهام‌بخش بسیاری از نویسندگان و متفکرین منتقد آن عصر می‌شود. او با نگاهی روسی که ماورایی و عرفانی است، در برابر رئالیسم اروپایی قد علم می‌کند و دربرابر انتقادات زیاد به شیوۀ نوشتنش، عنوان می‌دارد که ایده‌آلیسمش از رئالیسم نویسندگان دیگر واقعی‌تر است؛ نگاهی به‌شدت روسی و شرقی که واقعیت را نه صرفاً در عینیت جامعه، که در تمام سطوح هستی جستجو می‌کند. کنار هم گذاشتن آزادی محض در انتخاب‌های اساسی بشر و دین مطلق یکسان جهانی، نزدیک کردن تصمیم بر اساس اراده و اخلاق فردی به موعودگرایی فطری و نیز قرین هم قرار دادن ظهور مسیحیت روسی برای نجات جهان با مبارزه با هر امری ورای انتخاب آزاد بشر، با دستگاه نظری غنی دورۀ روشنگری هم ممکن نیست؛ چه رسد به پست مدرنیسم متلاشی قرن بیستمی.

او اتکای اروپا بر خرد بشری و به تبع آن انکار هر آنچه که مهر تأیید عقل را همراه نداشته باشد، بزرگ‌ترین بلیه‌ای می‌دانست که بشریت را به ورطۀ هلاکت رسانده و آیندۀ او را سیاه گردانیده است. به همین دلیل بود که هیچ‌گاه با شخصیت‌های عادی[2 کنار نمی‌آمد و از افراد غیرمعمول که رفتار، گفتار و اندیشه‌هایی غیرقابل پیش‌بینی داشتند، در خلق جهان خویش استفاده می‌کرد. چالش او با راسیونالیسم از سطوح اخلاقی و انسانی شروع شد، ولی بعدها به سطح ایمانی رسید و وجه وجودی پررنگ‌تری پیدا کرد؛ اما هیچ‌گاه در این حد نماند و به‌زودی راه خویش را در فرم پیدا کرد و رئالیسم کلاسیک را کنار زد. از نظر او ایمان به مسیحیتِ بدون تحریف، سازندۀ انسانی است که امکان یافتن راهی نو را در برابر راسیونالیسم فراهم می‌کند. از نظر او، ایمان این ظرفیت را دارد که مبنای داوری عقلانیت‌ها قرار بگیرد؛ زیرا از یک طرف هم به‌نهایت انسانی است و از طرف دیگر هم به‌نهایت الهی. نگاه او به ایمان، تمامیت‌خواه؛ ولی نگاهش به انسان مؤمن، کاملاً نسبی و پر از شک است. انتخاب ایمان از آنجا که به انتخاب راه از گزینه‌های غیرمرجح منتج می‌شود، بسیار انسانی، آزادی‌خواهانه و درنتیجه برای حرکت کاروان بشری مسیری روبه‌پیش است. از آنجا که در اصل وجود خود به خدا وابسته است، به پذیرش معیار مطلق و درنتیجه پذیرش امر کلی و فراگیر منجر می‌شود که راهی کاملاً جدا از راه و روش اروپایی است. او با همین ایده به سراغ روایت داستان انسان و خدا می‌رود و نگاهی جدید به زندگی بشری بنیان می‌نهد.

حد نهایی تضاد
داستایفسکی در «برادران کارامازوف» به سراغ حد نهایی تضاد، یعنی تعارض عقل و ایمان، می­رود. سه برادر را به تصویر می­کشد که هرکدام با عقل نسبتی دارند. با آنکه تعداد شخصیت­های رمان کم نیست، اما خلق هر کدام از آن­ها در داستان، با هدف و به منظور خاصی انجام شده است. هر کدام از آن­ها، به موقع، بخشی از بار قصه را بر دوش می­گیرند و سپس به دیگران تحویل می­دهند. در این میان شخصیت­های اصلی هستند که با انتخابشان حوادث را می­آفرینند و قصه را پیش می­برند تا پس از پایان صحنه، عرصه­ای دیگر باز شود. دیمیتری، نمایندۀ عوام است. او مواجهه‌ای عقلانی با پدیده‌ها ندارد؛ بلکه مستقیماً از قلب خویش دستور می‌گیرد. او به نوعی تجسم لذت‌گرایی اخلاقی است که به‌طورعام در انسان‌ها وجود دارد. در برابر او ایوان قرار دارد که نمایندۀ خواص است. او درگیر ذهنیت به معنای مدرن آن است و عملش پس از گذر همه چیز از صافی ذهن شکل می‌گیرد. عقل‌گرایی علمی او صرفاً در محدودۀ معرفت نمی‌ماند و بر همۀ ساحت‌ها سایه می‌اندازد. در میان این دو، الکسی قرار دارد که نه از عوام است و نه از خواص؛ او متألهی است که هم عوام او را می‌فهمند و هم خواص با او ارتباط برقرار می‌کنند. او ایمان‌گرایی اصلاح‌گر است که نمی‌تواند از امر مطلق بپرهیزد؛ اما همواره در نسبت با امر انضمامی قرار دارد و با کنش افراد مواجه است. اسمردیاکف نیز فرزند نامشروع و بروزدهندۀ باطن پدر است. او محصول لذت‌گرایی پدر و همراه عقل‌گرایی ایوان است و قتل پدر را هم ادامۀ نظام معرفتی ایوان برمی‌شمرد. او نمایش‌دهندۀ حقیقت پنهان دنیای جدید است که مهمترین اقدام‌ها را در نقاط عطف انجام می‌دهد.

داستایفسکی حرف نهایی‌اش دربارۀ این برادران را در موقعیت ویژۀ «دادگاه» بیان می‌کند. دادگاه هم از طرفی ماهیتی عقل‌گرایانه دارد و هم به خاطر رجوع به وجدان، می‌تواند بنیادی وجدانی داشته باشد. نویسنده، حرف اصلی خود را نه از طریق سخنان تبادلی در دادگاه، بلکه با مصور کردن یک دادگاهِ ناتوان از درک حقایق وجودی انسان، جامعه و خدا به خورد مخاطب می‌دهد. او با نمایش دادگاه مدرن به مثابه موقعیت منفعت‌گرایی و راسیونالیسم، و در عین حال روشن کردن حقایق قتل کارامازوف پدر برای مخاطب آگاهِ باوجدان، به مثابه موقعیت کاملاً اخلاقی و ایمانی، داوری اصلی خود را درمورد مدرنیته و عقلانیت جدید اعلام می‌کند. از این رو با پایان دادگاه، سخن داستایوفسکی با ضمیر خواننده تمام شده و دیگر دلیلی برای کش دادن ماجرا نمی‌یابد. این‌که میتیا و گروشنکا موفق به فرار می­شوند یا نه، این‌که ایوان با خانه چه می­کند، این‌که آلیوشا چه تصمیمی برای ادامۀ زندگی می­گیرد، هیچ اهمیت اساسی و بنیادینی ندارند. اینجاست که پای­بندی داستایوفسکی در خط سیر داستان، به نظام علت و معلولی مشخص گردیده و دقت و ظرافت رمان­نویسی­اش عیان می­شود. حال باید دید که این ظرافت چه نتیجه‌ای در معنویت دارد؟

غلبۀ ایمان، مؤمن شدن عقل
امروزه پس از مکاتب متعدد فکری و هنری قرن بیستم، تأکید ما بر ایمان در برابر عقل، اثبات موضع ناواقع‌گرایی ما تلقی خواهد شد. با تحلیل‌های صرفاً فلسفی این مباحث، داستایفسکی فردی ناواقع‌گرا و ضدعقل فهمیده می‌شود. اما توجه به فرم برادران کارامازوف، ما را از غلتیدن به این وادی بازخواهد داشت. نگاهی ساده به روایت خطی و پیرنگ علیت‌گرای این رمان نشان می‌دهد که داستایفسکی را نباید در تقسیم بندی عقلانی-ضدعقلانی پذیرفته شده در قرن بیستم مطالعه کرد؛ او به‌هیچ‌وجه سوررئالیست نیست و از دایرۀ رئالیسم خارج نشده است. درست است که به ایده‌آلیسم متهمش می‌کنند، ولی این برچسب ناشی از نفهمیدن دنیای رمان‌های اوست. فهم محتوای برادران کارامازوف در کنار روایت خطیِ دانای کل آن نشان می‌دهد که ما با تضاد معروف ایمان در برابر عقل مواجه نیستیم، بلکه با طرح پیچیده‌ای از ایمانِ غالب بر عقل روبه‌رو هستیم. همین کشمکش ایمان برای غلبه بر عقل و اخلاق است که نویسنده را به شروع قماری خطرناک می‌کشاند؛ او قهرمانِ قهرمانان روسیه را که رویین‌تنی یکتاست در برابر مدرنتیه قرار می‌دهد تا ورق را برگرداند و در قمار عقلانیت پیروز شود. آلیوشا شخصیت عجیبی است که تضادهای جمع شده در او، یک نادرۀ روزگار از وی ساخته است. کسی که در جوانی جامع بین نهله­ای عرفانی از مسیحیت ارتدوکس و عقل عملی اصلاح­گر اجتماع است. او رسول دعوت اجتماعی انسان­ها به خداست که هر دو وجه مذکور در او اصالت دارند. ایمان عرفانی او هادی عقل اجتماعی وی است، نه دشمن آن. الکسی به تبع استاد عرفانش، از کلیسای ارتدوکس ناامید است و رسالتی هم جز پیگیری اصلاحات اجتماعی ندارد. او برادر تنی ایوان است. حتی رقیب وی نیست، چه رسد به دشمن او. الکسی، ایوان را رقیب نمی‌داند، هرچند خودِ برادر چنین می‌پندارد. ایمان، عقل را رقیب اصلاحات اجتماعی نمی‌شمارد، هرچند خود راسیونالیسم چنین فهمی از ایمان دارد. سرگردانی و رسالت، تضادهای درونی ایمان‌اند که در آلیوشا جمع‌اند، اما قابل بیان به برادر راسیونالیست نیستند. او قهرمان قهرمانان جامعه است تا بشر را نجات دهد، ولی عقل چنین رسالتی را برای او نمی پذیرد.
        

2