بلندی های بادگیر (عشق هرگز نمی میرد)

بلندی های بادگیر (عشق هرگز نمی میرد)

بلندی های بادگیر (عشق هرگز نمی میرد)

امیلی برونته و 1 نفر دیگر
3.7
382 نفر |
90 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

46

خوانده‌ام

897

خواهم خواند

261

شابک
9789643749446
تعداد صفحات
464
تاریخ انتشار
1386/7/25

توضیحات

        پدر و مادر "هیثکلیف"، که کولی اند، او را رها کرده اند. آقای "ارنشا" او را نزد خویش در روستا پذیرفته است. پس از مرگ ارنشای پیر، پسرش، "هیندلی" ـ که شخصیتی پست و بوالهوس است ـ پسر جوان را همواره رنج می دهد. در مقابل "کاترین"، دختر ارنشا، با او تفاهم دارد و هیثکلیف با همه ی شخصیت خشن خویش به او دل می بندد. اما روزی می شنود که کاترین می گوید هرگز خود را تا آن حد پایین نخواهد آورد که با آن کولی ازدواج کند. هیثکلیف که غرورش عمیقا جریحه دار شده است، خانه را ترک می گوید و سه سال بعد، پس از اندوختن ثروت باز می گردد. در این حال کاترین با مردی مبتذل با نام "ادگار لینتون" ازدواج کرده است. برادرش هیندلی نیز ازدواج کرده است و اکنون با کمال میل از هیثکلیف ثروتمند استقبال می کند. اما هیثکلیف از این پس، تنها برای انتقام زنده است. کاترین، هنگامی که دختری با نام "کتی" به دنیا می آورد، می میرد. در این میان، هیثکلیف با خواهرشوهر کاترین ازدواج می کند، اما از آن جایی که او را دوست ندارد با بی رحمی با او رفتار می کند. او بر هیندلی و پسرش، "هیرتون"، نیز تسلط دارد و برای این که از رفتار بد هیندلی با خود، در آن زمان که کودک بود، انتقام بگیرد، هیرتون را در شرایطی نگاه می دارد که چون حیوانی وحشی بارآید. از طرفی کتی را مجبور به ازدواج با فرزند عقب افتاده ی خویش می کند. اما پس از چندی پسر هیثکلیف می میرد و کمی نسبت به هیرتون عشق می ورزد. سرانجام نیز با مرگ هیثکلیف، هیرتون و کتی امکان می یابند که با یک دیگر ازدواج کرده و با خوشی با یک دیگر زندگی کنند.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به بلندی های بادگیر (عشق هرگز نمی میرد)

نمایش همه

پست‌های مرتبط به بلندی های بادگیر (عشق هرگز نمی میرد)

یادداشت‌ها

7

          من این کتاب رو در ۲ روز خوندم. به خاطر اینکه داستانش برام پر کشش بود و مدام می خواستم بزنم صفحه ی بعد تا ببینم چه اتفاقی می افته. هرچند باید صادقانه اعتراف کنم که میزان تاریکی اتفاقهای کتاب و ناملایم بودن شخصیت ها فراتر از این بود که آدم بتونه توی دو روز هضمشون کنه بنابراین الان کمی پشیمونم که انقدر سریع خوندمش. 

امیلی برونته از نظر میزان خلاقیت و تواناییش در خلق شخصیت هایی به چنین پیچیدگی امتیاز کاملو می گیره. 
اما
من امتیاز  کامل ندادم و یک ستاره ای که کم کردم به این دلیله که درک نمیکنم چرا تصمیم گرفته داستان رو به این شکل روایت کنه. (اگه کتاب رو خوندید حتما متوجه میشید که منظورم چیه)
ما داستان رو از زبون کسی می خونیم که خودش داره داستان رو از زبون شخص دیگه ای می شنوه که اون خودش یک بیننده بوده
و به نظر من امیلی برونته می تونست انتخاب بهتری در نوع روایت داشته باشه

روی هم رفته دوستش داشتم چون فکرمو مشغول کرده و دلم می خواد دربارش حرف بزنم. چون عمیقه و شبیه کتابهای دیگه نیست
        

13

          داستان جذاب و پرکششه، اما من اونقدر دوستش نداشتم و براش هم دلیل دارم! 


اول از همه روش روایت رمان به نظرم جذاب نبود. هر چند ایده‌ی تعریف کردن توسط چند راوی در زمان خودش تا حدی بدیع و خلاقانه بوده، اما انتخاب روایتگری مثل نلی که خدمتکار خونه است، خیلی جاها به روایت ضربه می‌زنه و من خیلی وقت‌ها نمی‌فهمیدم نلی، به جز اینکه بخواد مشاهده‌گر داستان باشه و راوی،  برای چی توی بعضی صحنه‌ها باید حضور داشته باشه... هر چند خانه‌زاد بودن نلی و بزرگ شدن با هیت‌کلیف و کاترین و بعدش بزرگ کردن میس کاتی می‌تونست بهونه‌های خوبی برای حضورش ایجاد کنه، اما بعضی اوقات حضورش غیرضروری و تنها از روی ضرورت داستان بود. 

دوم، شخصیت‌پردازی شخصیت‌ها! شخصیت‌ها تقریباً تک‌بعدی و فاقد ابعاد روانی خاصی هستند... به رمان‌های روسی هم‌عصر این رمان نگاه کنید که چقدر دقیق و موشکافانه است. تنها نکته‌ای که یه مقدار به شخصیت‌ها بعد می‌داد، عشق کاترین و هیت‌کلیف و نحوه‌ی ابراز هیت‌کلیف بود.

سوم، نویسنده خدایی می‌کرد توی داستان و هر وقت دلش می‌خواست و می‌دید شخصیت‌ها به دردش نمی‌خورن، حذفشون می‌کرد، اون هم به دلایل واهی ، مثل مرگ بر اثر عصبانیت... مرگ‌های این داستان من رو به شدت یاد سریال‌های آمریکایی‌ای می‌انداخت که سال‌های سال ادامه دارند و برای ادامه داشتن مجبورن بازیگرهای پا به سن گذاشته یا پردستمزد و... رو حذف کنند و داستان رو به دلخواه خودشون، و نه منطق داستان پیش می‌برند، تا هدفشون به دست بیاد.
        

4