زندگی از دید دختری که داره بزرگ شدنشو تعریف میکنه، خیلی قشنگه.
و سرنوشتی تلخ...
        

                جزییاتی که هرچند بی اهمیت، باعث ساختن کلیاتی زشت یا زیبا میشن...
و کلیاتی که هرچند زشت و ناپسند، درون خودش جزییاتی زیبا داره و برعکس...
        

                جدا از قصه ی گیرا و دل نشین و روان که کتاب داشت، به تصویر کشیدن لحظه ها واقعا عالی بود...
یه جوری تصویر سازی شده بود که ادم میتونست همینجور که داره کتابو تندتند میخونه که از بعد ماجرا خبردار بشه، جلوی چشمش صحنه هارو بازسازی کنه
        

                من وااااقعا این کتابو پسندیدم😍
بعضی وقتا ادما از خودشون راضی نیستن، دست به تغییر خودشون میزنند، اجازه میدند هرکسی هرجگر میخواد اونارو تغییر بده، این ادما یه روزی یه جایی یه وقتی، دلشون برا خودشون تنگ میشه و دوباره میخوان مثه قبل بشن، اما دیگه نه مثل اولشونن، نه مثل بعد که تغییر کردند...
یه چیزی این وسط گیر میوفتن...
البته همین که ادم تصميم بگیره به هرقیمتی بازیچه دست بقیه نباشه واقعا عالیه☺️ حتی اگه یذره هم دیر شده باشه
        

                دوسش داشتم، تقریبا هرچندوقت یکبار هم، با دیدن یه سری اتفاق ها، تیکه هایی از کتاب میاد تو ذهنم😏
        

                مرگ، قرار دادپیشین مااست... 
همین میتونه برا فهم کل زندگی و کل کتاب کافی باشه
        

                بعضی جاهایی که از کتاب میخوندم با تموم وجودم میگفتم کاش یکی یه روزی بیاد، مثل محمد، و کاش ادم بدها مثل توکتاب کااامل و واضح میشد تشخیصشون داد...
چجوری میشه ادم هم بد باشه هم بقیه بدونن که بَدِ و هم اینقد دور و بَرِش باشن...
و محمد تنها رفت و خیال یه جماعتی رو راحت کرد..
        

                عجییییب این کتاب جالب بود...
یه جاهایی ادم از خوندنش خسته میشه اما بنظرم رسیدم ب اون شهر ارمانی ک تو کتاب داره سرش بحث میشه، حتی تو خیال هم قشنگه😌
        

                کتابی که باناامیدی هاش ناامید میشی و باامید هاش امیدوار...
و اصلا نمیشه اخرکتاب رو حدس زد...
        

                قشنگیش به اینه که، خودمونو تو بقیه میبینیم، بعضی وقتا بدمون میاد، بعضی وقتا هم شیفته ی اخلاقه میشیم😉
دراصل مااین حس هارو نسبت به ادمای دیگه نداریم، نسبت به خودمون داریم😌
        

                قطعا کتاب با تفاوت از زندگی نامه اصلی مولانا نوشته شده، اما نکته ای ک توی کتاب برای من گیرایی داشت این بود که چقدر میتونه یه موضوع، از دیدگاه افراد مختلف، متفاوت برداشت بشه و چقدر میتونه این برداشت دور از ذهن باشه برای ما...
وقتی میخوام راجب یه موضوع فکرکنم سعی میکنم از زاویه طرف مقابل هم بهش نگاه کنم، شاید دیگه اونقدرا تند و تیز عصبانی نشم و حکم صادر نکنم☺️
        

                رها شدن از افکاری که میدونیم داره باعث آزارمون میشه،
حرف زدن حرف زدن و حرف زدن، همه اینا باعث میشه بتونیم گذر کنیم از چیزایی که ازارمون میدن...