آی بی کلاه، آی با کلاه: نمایشنامه

آی بی کلاه، آی با کلاه: نمایشنامه

آی بی کلاه، آی با کلاه: نمایشنامه

3.9
32 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

55

خواهم خواند

11

ناشر
نگاه
شابک
9789643518905
تعداد صفحات
96
تاریخ انتشار
1399/7/15

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        
در پرده ی اول یعنی « آی بی کلاه » ، با ولوله ای که در جان اهالی می افتد ، همه مشکوک می شوند به حضور یک هیولا در ساختمان متروکه ای در محله. کاراکتر مرد روی بالکن که سکان امور را در دست دارد . با جلب اعتماد اهالی به آنها می قبولاند که در ساختمان یک هیولا کمین کرده و مترصد است تا اهالی را نابود کند . اهالی با دل سپردن به این مرد ترس را در جانشان جای می دهند . اما در انتهای پرده اول مشخص می شود که آن به ظاهر هیولا، سایه پیرزنی بوده که عروسکی را بر دوش می کشیده است . در پرده ی دوم که با اختلاف زمانی از وقایع پرده ی اول اتفاق می افتد ، بار دیگر همان هیاهو در محله اتفاق می افتد ، اما این بار اهالی دیگر نمی توانند به ادعای بی اساس چوپان دروغگو اعتماد کنند. اصرارهای مرد روی بالکن و پیرمرد هم برای اثبات ادعایشان مثمر ثمر واقع نمی شود . اما در انتهای پرده ی « آی با کلاه » به راستی …غلامحسین ساعدی در 1314در تبریز دیده به جهان گشود او با نام مستعار گوهر مراد بیشتر آثار نمایشی خود را به چاپ سپرد. در دانشگاههای تبریز و تهران پزشکی و روان پزشکی خواند. با درک خاصی از شخصیت های روان پریش و آشفته ذهن و کشف دردها و آسیب های روحی آنان،توانست به خوبی از این کاراکترها در داستانهای خود بهره گیرد فضای داستانها و نمایشهایش آکنده از در هم آمیختگی کابوس و واقعیت است که فضایی وهمناک به آثارش می دهد. اولین مجموعه داستانش در (1339) به نام شب نشینی با شکوه منتشر شد.در مجموعه داستان به هم پیوسته عزاداران بیل (1342)توپ (1348) و ترس و لرز (1346) از بدویت جغرافیایی برای ترسیم فضایی شگفتی آفرین و ترسناک به خوبی بهره می جوید. از مجموعه داستانهایش می توان از واهمه های بی نام و نشان (1346) گور و گهواره (1350) و از تک نگاریهای او اهل هوا (1345) و خیاو یا مشکین شهر و از آثار نمایشی اش لال بازی ها،چوب به دست های ورزیل،آی بی کلاه آی با کلاه و دیکته و زاویه را نام برد. ساعدی در 1364 در فرانسه در گذشت و در جوار صادق هدایت به خاک سپرده شد.
      

یادداشت‌ها

        * کتاب حاوی یک نمایشنامه است که در دو پرده است و در پردۀ اول یعنی «آی بی کلاه»؛ ماجرا از آنجا آغاز می‌شود که پیرمردی از شیشۀ دستشویی، یک هیولا شبیه آدم را می‌بیند که وارد خانۀ متروک در همسایگی منزل شان می‌شود و به همراه دخترش وارد میدانگاهی جلوی خانه شان می‌شود.

آنگاه با سر و صدا، شروع به خبر کردن مردم می‌کنند و پس از حضور تمام همسایگان، حاضران شروع به بحث در بارۀ هیولا یا دزد و ویژگی‌هایش می‌کنند و از طرفی می‌ترسند که وارد خانۀ متروک شوند.

اینجا دختر به پدرش ایمان دارد و حرف او را با وجود عجیب و غریب بودن باور می‌کند و البته از اینکه مردم به او اعتماد نمی‌کنند و سخنش را نمی‌پذیرند، ناراحت و نگران است.

در این میان مرد مست روی بالکن، می‌کوشد مردم را بترساند و با این کار خوش بگذراند. در این هنگام یک تاکسی بار می‌آید و مردم از او می‌خواهند به کلانتری خبر بدهد. 

او می‌رود و با یک خبرنگار عکاس بر می‌گردد و او گزارشی از ماجرا تهیه می‌کند و افسر پلیسی با یک پاسبان سر می‌رسد و پاسبان را در همان محل برای نگهبانی و کشیک می‌گذارد و می‌رود.

در پایان در باز می‌شود و پاسبان که سنگر گرفته تا به دزد شلیک کند، متوجه می‌شود که دزد یا هیولا؛ پیرزنی فقیر است که عروسکی را بر دوش می‌کشد و در آستانۀ در ظاهر می‌شود و می‌نشیند و نان خشک سق می‌زند.

** در پردۀ دوم، هم پیرمرد و هم مرد روی بالکن ـ البته چند شب بعد ـ تعدادی دزد (حرامی مسلح به خنجر و دسته کلید) را می‌بینند که وارد خانۀ متروک می‌شوند و هر دو به میدانگاهی مقابل خانه‌شان می‌آیند.

اما اینجا دختر حرف پدرش را نمی‌پذیرد و می‌ترسد که همسایگان او را متهم به دیوانگی و بیماری کنند و مسخره‌اش کنند و اصرار می‌کند که به خانه برگردد و استراحت کند، اما پیرمرد نمی‌پذیرد و به دلیل جوانمردی‌اش می‌کوشد همه را خبردار و متقاعد کند که دزد در خانۀ متروک هست.

بالاخره با کمک مرد روی بالکن که حالا وارد میدانگاهی شده، می‌کوشد همگان را قانع کند که خطری بس بزرگ در کمین محله است، اما مردم آنان را متهم به مردم آزاری ـ همچون چوپان دروغگو ـ می‌کنند و سخنان‌شان را نمی‌پذیرند.

مردم با تهدید مرد روی بالکن را به خانه‌اش می‌فرستند و او روی بالکن می‌ماند و پیرمرد را تحریک می‌کند که مردم را با فریاد بیدار نگه دارد تا صبح شود و دزدها نتوانند شبیخون بزنند و در روز بتوانند آنها را دستگیر کنند.

اما مردم با راهنمایی دکتر پیرمرد را به بیماری‌های جنون و ناراحتی اعصاب متهم کرده و با وجود مقاومت شدید، به او یک مشت قرص خواب می‌خورانند و او در وسط میدانگاهی به خواب می‌رود و همه از بی خوابی شکایت می‌کنند و دکتر به همه حتی دختر پیرمرد، یک مشت قرص می‌دهد و خودش هم یک مشت می‌خورَد.

مرد روی بالکن در نهایت تلاش می‌کند، از آخرین حربه استفاده کند و از مردم می‌خواهد با قرص خواب خود را بیهوش و خواب نکنند و بیدار بمانند تا دزدان نتوانند دارایی‌شان را غارت کنند! 

اما مردم از لج او همان جا قرص‌ها را می‌خورند و به توصیۀ دکتر برای پرهیز از خوابیدن در کوچه، سریع پیرمرد را به خانه‌اش می‌برند و خود نیز راهی خانه‌های خود شده و به خوابی طولانی می‌روند.

وقتی چراغ‌های خانه‌ها یکی پس از دیگری خاموش می‌شود؛ دزدانِ حرامی آرام از خانۀ متروک بیرون می‌آیند و به جز خانۀ مرد روی بالکن که روشن و نورانی است، درِ تمام خانه‌های محله و شهر را باز کرده و دار و ندارشان را به یغما می‌برند.

به نظر من ساعدی در این اثر سمبلیک، نقش روشنفکران و برخورد مردم با آنها را به چالش کشیده است و می‌گوید که مردم فریب خورده و ساده، از بهوش و بگوش باشِ روشنفکران و دانایان و هوشیاران جامعه، نه تنها بیدار نمی‌شوند؛ بلکه به زور می‌کوشند بخوابند و دوستی دانایان را دشمنی محسوب کرده و کمر به آزار و اذیت و کشتن آنها می‌بندند.

و از طرفی به سادگی پذیرای دشمنی می‌شوند که روشنفکران خطر کمین او را پشت دروازه‌های خانه‌ها و شهرها، گوشزد کرده بوند و تنها دلیل نپذیرفتن این هشدار؛ نادانی و تجربیات خام و ناقص گذشتۀ آنان است و نداشتن قدرت تحلیل درست، آیندۀ کشور و مردم را به نابودی می‌کشاند.

و شاید گوشۀ چشمی به پیامبران و امامان داشته و یا در سطحی بسیار نازل‌تر، روشنفکران حزب توده را مد نظر داشته و از آنان دفاع نموده است.

به هر روی این نمایشنامه، خواندنی است و زبان شیرینی دارد و نثر آن نیز چون دیگر آثار ساعدی، روان و خوشخوان و سهل و ممتنع است و انسان از خواندنش خسته نمی‌شود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

🔻 «آی بی
          🔻 «آی بی کلاه، آی با کلاه» روایت چند همسایه است که گمان می‌کنند یک دزد به محلهٔ آن‌ها آمده است و در تلاشند هویت او را کشف و دستگیرش کنند؛ اما اختلاف نظر و طرز برخورد هریک از همسایه‌ها -که تا حد زیادی تحت تاثیر شغل و طبقهٔ اجتماعی آن‌هاست- تمام محله را به چالش می‌کشد.

🔻 اینجا هم مثل نمایشنامه‌های دیگر ساعدی با پرسوناژهای متعدد طرفیم؛ پرسوناژهایی که به سطح شخصیت نمی‌رسند و در حد تیپ می‌مانند. این شبیه همان کاری‌ست که برشت در بعضی آثارش می‌کند تا جهان نمایش را به شکل مدل کوچکی از جامعه نشان دهد. در «آی بی کلاه، آی با کلاه» محلهٔ ناآرام درواقع ماکت کوچکی از جامعهٔ گرفتارِ استعمار و استثمار است.

🔻 در این اجتماع بحران‌زده، واکنش‌ها به بحران نیز بازتاب واکنش اقشار مختلف جامعه به بحران‌های سیاسی است. روشنفکران و متولیان در برابر مشکلات کلان، قدرت تحلیل و تصمیم‌گیری ندارند. در این میان پرسوناژی مثل مرد روی بالکن که سیاه‌مست شده (و منظور نویسنده هم از این مستی کاملاً مشخص و واضح است) در بالکن خانه‌اش نشسته و در یک محیط امن و با فاصله از خطر، مردم را هدایت می‌کند و به آن‌ها راهکار می‌دهد! او حتی دیگر همسایگان را بابت نداشتنِ روحیهٔ فداکاری و ایثار سرزنش می‌کند! توجه کنید به سخنان پرشور و انقلابی مرد روی بالکن و همچنین دیالوگ‌های پرسوناژ «مرد» که به او می‌گوید: «تو دیگه چی می‌گی؟! بالای گود نشستی و می‌گی لنگش کن!»

🔻 همین حاشیهٔ امن، عافیت‌طلبی و نگاه از بالاست که باعث می‌شود طبقات مختلف اجتماع و توده‌های مردم، اعتماد خود را به رهبران، سیاست‌گذاران و روشنفکران از دست بدهند و با طناب پوسیدهٔ آن‌ها به چاه نروند. بنابراین نمایشنامه بیش و پیش از هر مضمون دیگری، هجویه‌ای است بر روشنفکران قلابی جامعه که جزئی از مردم و در بین آنان نیستند.

🔻 در چنین وضعیتی هرگونه شعار یا تحلیل سیاسی مضحک و پوچ به نظر می‌رسد. رجوع کنید به آنجا که پرسوناژ «مرد» (گویی این پرسوناژ قرار است به شکل صریح‌تری نسبت به سایر پرسوناژها ما را به سمت درون‌مایهٔ نمایش رهنمون کند) با لحن و واژه‌هایی مصنوعی با خبرنگار دربارهٔ «تغییرات در شئونات اجتماعی و نقش امنیت» حرف می‌زند، ولی در عین حال نمی‌تواند یکی دو جملهٔ کامل و درست را بیان کند و به همین دلیل خبرنگار فوراً حرف‌های او را قطع می‌کند و به سراغ «مکانیک» می‌رود. مکانیک هم جمله‌ای را می‌گوید که به‌نوعی با اندیشهٔ نهفته در نمایش مرتبط است: «تصمیمات اولیای امور تنها ضامن بقای ملک و ملت است.» خبرنگار این بار هم با حالتی تمسخرآمیز به او آفرین می‌گوید و از سخنان او عبور می‌کند.

🔻 خلاصه آنکه: هرگاه خواص یک جامعه خود را کنار بکشند و در بحران‌ها شریک و همراه مردم نباشند، مردم باور خود را به هشدارها و راهکارهای آنان از دست می‌دهند. نتیجهٔ این ناباوری و بی‌اعتمادی می‌شود غارت شدن مملکت به دست قدرت‌های نوظهور و استعمارگران جدیدی مثل «آی با کلاه»!
        

34

        این سومین نمایشنامه‌ و اولین اثری بود که از ساعدی خوندم. کم کم داره از این قالب خوشم میاد. ظرفیتش برای استفاده از استعاره بالاست.
حرف حسابش چیه؟ مطمئن نیستم واقعا. می‌تونه یک فرم جدیدی برای داستان چوپان دروغ‌گو باشه ولی خب، نیست. یه جورایی برعکسه. به‌نحوی که چوپان دروغ گوی ماجرا اتفاقا به نفعش میشه! می‌تونه یه دور جامعه شناسی باشه. یه چکیده ای از اینکه آدم ها توی جامعه در مواجه با اتفاقات چند گروه می‌شن و چه واکنشی دارن؟ به‌نظرم جذاب ترین نقش مال مرد باکن نشین بود؛ چون توی بالکن بود و همه چیز رو از بالا میدید و این، قدرت بی‌نظیری بهش می‌داد!
در کل کارکترها خیلی خوب بودن. ارزش خوندن و فکر کردن بهش رو داشت.

چرا پنج ستاره ندادم؟ نمی‌دونم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

sina

1403/4/18

        نمایشنامه ای بسیار جذاب
برای  شروع نمایشنامه خوانی بسیار گزینه مناسبیه 
متن  بسیار  روان
از لحاظ سیاسی بخوام بگم
 نمایشنامه:
 جماعت روشنفکر که سعی در  آگاه کردن  مردم دارند
مردم  نسبت به این آگاهی مقاومت میکند حالا با کمک حکومت و اینکه که از آرامش نسبی جامعه رضایت دارند
مردم  به همین دلیل   آرامش  و امنیت خودشو از دست میدن
مرد روی بالکن  نقش روشنفکر جامعه  داره
پیرمرد  نقش کسی که از  روشنفکران   حمایت میکنه
دکتر  نقش حکومت  و دولت سعی در  آرام کردن  مردم داره
بقیه مردم نقش کسانی که هر اتفاقی بیافتد واکنشی نشان نمیدهند.

یه کمی حس میکنم😅 موضوع شبیه داستان چوپان دروغگوئه
مرد روی بالکن دقیقا  نقش چوپان دروغگو داشت


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0