معرفی کتاب رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم اثر حبیبه جعفریان

رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم

رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم

حبیبه جعفریان و 24 نفر دیگر
3.7
98 نفر |
38 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

14

خوانده‌ام

202

خواهم خواند

72

شابک
9786226194075
تعداد صفحات
216
تاریخ انتشار
1399/6/17

توضیحات

        این کتاب، روایت کرامت ها، شفا و معجزه های بزرگ نیست. شرح زنده شدن ذره ای از درون انسان در فراخوان هر ساله ی محرم است. «رستخیز« ماجرای جست و جو گرانی ست که میان دیوارپوش های سیاه، پرچم های سرخ و کتیبه های سفید به خرده ای اندیشه، اندکی شهود یا تغییری کوچک رسیده اند. بیست و چهار نفر از اتفاق هایی نوشته اند که نسبت آن ها را با رخداد سال 61 هجری تغییر داده. بیست و چهار نفر از تجربه هایی نوشته اند که در دلی این سنت و عزا و در همین کوچه ها و تکیه ها شکل گرفته و دریافت و برداشت تازه با خودش آورده.کتاب «رستخیز» کتاب دوم از مجموعه «کآشوب» «روایت رستخیز هر ساله است که هنوز هم رستگاری های کوچک و بزرگ می آفرینند و ما را از نو می کند. درباره این کتاب بیشتر بخوانید
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم

نمایش همه

پست‌های مرتبط به رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم

یادداشت‌ها

          کشکولی بود در نوع خودش! به نظرم کاشوب از رستخیز بهتر بود
رستخیز روایت‌های ضعیفش بیشتر بود
بعضی‌هاشون که شبه داستان بود و خواننده بیشتر احساس میکرد داره داستان میخونه تا روایت مثل سیتارابین
بعضی‌هاش روایت رو با مجلس روضه اشتباه گرفته بودن و برای خواننده روضه میخوندن!نه که با قلم و داستان خودشون برای مخاطب روضه تداعی کنن! خیر. رسما روضه. مثل اینکه بگی علی اصغر رو اورد تو میدون امام و فلان شد و بهمان شد! مثل گوشه‌ی حسین
بعضی روایت‌ها هم یه داستان و اتفاق شخصی بود که مخاطب نمیتونه مثل نویسنده باهاش ارتباط بگیره و نویسنده هم این هنر رو نداشته که مخاطب رو با خودش همراه کنه  مثل تراژدی شخصی

روایت‌های عالی هم کم نبود البته مثل شیشه شمر. نابازیگری. نذر کردن نبض دوم

بعضی روایت‌ها  هم بودن که خواننده احساس میکرد نویسنده کلی به خودش فشار اورده و فکر کرده تا بتونه یه روایت محرمی که براش اتفاق افتاده بنویسه! و بیربط و باربط رو به هم وصل کرده که ... بگذریم
        

0

          «طعم و بوی قیمه نذری»

از همان اول انتظارم از «رستخیز» رفت بالا. چون همان اول روایتی را گذاشته بودند که من بااارها گوش داده ام،
به آدمهایی که دوستشان داشته ام؛ معرفی اش کردم ام و خودم محض اطمینان خاطرشان باهاشان شنیده ام و مثل اینهایی که یک فیلمی را قبلا دیده اند هی میگفتم «وای اینجاش خیلی خوبه»،
روایتی که بدون استثنا هربار گوش میدادم خنده و گریه ام توی هم میریخت،
روایتی که من بالا و پایین لحن خواننده اش و تک تک کلماتِ مخصوصش را از برم، حتی میان رفقایم تا مدتی ضرب المثل بود یا چیزی شبیه meme.

«رستخیز» همان اول کار، روایت احسان عبدی پور را گذاشته که من بااارها به اسم اپیزود «استرالیا» توی پادکست خود عبدی پور؛ یعنی «احسانو»؛ گوش داده ام. انگار از یک جایی به بعد امضای قبولیِ عزاداری های نصفه نیمه ی محرمم بندِ گوش دادن به این روایت بود.

و یادداشت بعدی هم که مال خانم جعفریان بود و دوست داشتنی.
از میان یادداشت های بعدی ـ خدا مرا ببخشد ولی ـ با روایت  «ساعت اسارت» و «حاج آقاها دوبار نمی آیند» یکجاهایی همان اول متن از خنده پخش میشدم کف اتاق.
«رکاب زدن با نورکریم ، جهت خواب دیدن رفتگان ، بعد از رسول ، دم دیگ های سیاه ، گوشه ی حسین ، یک شب خدمت ، نذر کردن نبض دوم ، کاکلی» را دوست داشتم (همه شون شد😅)

روایت شهید بهروز مرادی هم از آن جهت که یادداشت یک شهید بود، بر اعجاب کتاب افزود.

در کل رتبه بندی من از این سه جلدی مجموعه که خوانده ام، رستخیز در رتبه ی دوم است بعد از کآشوب (نمیدانم کآشوب را چون اولین کتاب این مجموعه که خوانده ام اینقدر دوست دارم یا چون به نظرم واقعا روایت هایش ناب‌اند)

پ.ن ۱: حالا یه چیز بامزه و اون اینکه اسم این کتاب «رست‌خیز» هیچوقت تو ذهنم نمیمونه، نمیدونم چرا. همه اش فکر میکنم یه حرف «چ» توش داره و رو حساب «رهیده» با خودم میگم :اسمش چی بود؟ چَهیده؟ چَشیده؟ چَریده؟😶
در حالیکه رست‌خیز نه چ داره، نه ه داره، نه ش داره؛ فقط یدونه ر داره😂

پ.ن۲: عنوان این یادداشت را از روی نظر یکی از دوستان برداشتم؛ گفت: این مجموعه بوی قیمه ی نذری میدهد. خیلی راست میگوید.
        

27

Soli

Soli

1404/4/14

          کتاب با "پاتیل‌ها را لت می‌زنمِ" احسان عبدی‌پور شروع شد که قبلا شنیده بودم و حقا که یکی از بهترین‌ داستان‌هایی‌ است که در تمام زندگی‌ام خوانده/شنیده‌ام.
به جز آن، داستان‌های "گوشه‌ی حسین"، "مرشد و اشقیا" و "سیتارابین" را از بقیه دوست‌تر داشتم.
پارسال که کآشوب‌ را خواندم دل‌تنگ قم و جمکران‌ و تجریش شده بودم و دور بودند‌ ازم. امسال که رست‌خیز را خواندم، دل‌تنگ خانه‌ی روستا و تعزیه‌ی بی‌نظم تخماقلو‌ شدم و دور است ازم‌. تعزیه‌ای که اگر زن باشی، از آن بالا نه چیزی ازش می‌بینی و نه می‌شنوی. شانس بیاوری گرد و خاک میدان و دایره‌هایی که می‌دانی سر شبیه‌خوان‌هاست. شانس نیاوری هم کله‌ی زن‌های جلویی‌ را می‌بینی و سیاهی‌ چادر یا روسری‌شان‌ را. آخرش هم دلت‌ خوش است که برای خودت تعزیه‌ رفته‌ای.

_دستم را گذاشتم روی دلم‌. با عربی‌ دست‌ و پا شکسته‌ام راز برملا شده‌ام را با او در میان گذاشتم. گفتم "انا حامل..."
من‌من‌کنان‌ داشتم دنبال کلمه‌ای می‌گشتم تا قانعش‌ کنم که نمی‌توانم وارد مارپیچ‌ بشوم که مرد خادم، فهمیده و نفهمیده، دیوار کوتاهش‌ را برداشت و با صدای بلند رو به خانم‌های پیروزِ مسیر که به ورودی رسیده بودند گفت "خانوم‌ها، این زن‌ بارداره. بهش رحم کنید." زنی خودش را به صدا رساند، دست‌هاش را دورم حلقه کرد و جمله‌ی مرد را تکرار کرد. حالا فقط چند قدم راه مانده بود تا خود ضریح.
از داستان نذر کردن نبض‌ دوم
        

0

”یادداشت‌ه
          ”یادداشت‌های این مجموعه هر یک طعمی دارد؛ بعضی‌شان مزّه‌ی قیمه‌های هیئت را می‌دهد. بعضی به قاعده‌ی یک چای ایستگاه صلواتی، سریع‌اند و داغ و دلپذیر. بعضی‌ها هم مثل لازانیای نذری می‌مانند؛ ناسازگار، سوپرایز کننده و در نهایت، لذیذ.“


قاعدتا باید از جلد اول این مجموعه یعنی "کآشوب" شروع می‌کردم -کتابی که هم‌نام اصل مجموعه است. ولی از رست‌خیز شروع کردم چون ارزان‌تر بود! معمولا کتاب‌خوان‌ها به قیمت کتاب‌ها توجه ویژه‌ای دارند. 

به کتابفروشی محلّه‌مان رفته بودم که میز محرّم‌شان چشمم را گرفت. تخفیف نداشت؛ امّا بعضی از کتاب‌ها چاپ قدیم بود و ارزان‌تر. من هم "رست‌خیز" و "رهیده" (جلد اول و چهارم) را سر جمع ۸۱ هزار تومان خریدم و کیفور شدم. معمولا وقتی کتاب زیر قیمت پیدا می‌کنم این حالت به من دست می‌دهد :)

یکی، دو یادداشت از مجموعه را خوانده بودم: "پاتیل‌ها را لت می‌زنم" و "عکس‌های آفتابی آقای سندرز". اولی را از اسمش می‌توان فهمید که کار «احسان عبدی‌پور» است. دومّی هم خاطره‌ای‌ست از حضور یک چشم‌رنگی بور در سفر اربعین.  همیشه جای اینجور نوشته‌ها را خالی می‌دیدم؛ روایت‌هایی جزئی، خاص و صمیمی راجع به موضوعی عمومی و دست‌خورده. واقعیت یک امر کلّی و یکدست است که می‌توان آنرا از زوایای متعدد و با فیلترهای مختلف دید. روایت‌های مختلف از یک موضوع واحد حکم همین زاویه‌ و فیلتر را دارد. شاید بتوان امر کلّی را، کلّی هم روایت کرد امّا کسل‌کننده و حوصله سربر خواهد بود. اتفاقا تراکم روایت‌های جزئی، امر کلّی را در شبکه‌ی پیچیده‌ی خودش توضیح می‌دهد و کمک می‌کند که در نهایت، شفاف‌تر به ذهن بشیند.

مجموعه "کآشوب" همین کار را می‌کند: وقایع مربوط به حادثه کربلا را آنقدر از چپ و راست و بالا و پایین روایت می‌کند که آخرش، انگشتِ تحیّر به دهان می‌گیری و می‌فهمی هرچه بیشتر در این واقعه‌ غور کنی، جز حیرتت نخواهد افزود. یادداشت‌های این مجموعه، هر یک طعمی دارد...

پ.ن: نسبت به بعضی یادداشت‌ها نکته‌هایی به ذهنم می‌رسد که در بخش "بریده کتاب" راجع بهشان خواهم گفت.
        

3

          رستخیز شامل روایت هایی مرتبط با اقیام امام حسین (ع) و روز عاشوراست. روایت هایی درباره آدم هایی که اعتراف میکنند گاهی در مجالس عزا بر رنج های خود گریه میکنند و نه بر فقدان امام سوم شیعیان. روایت هایی از عزاداری در دل اروپا در مسجدی که قبل از داخل شدن به آن شال خود را از کیف دراورده و به روی سر می کشند. از عزاداری مهاجرین افغان تا مراسم های سنتی در روستاهای دور افتاده ایران از زبان همسر طلبه سخنران در آن مراسم. در میان این روایت ها چندین بار خودم را پیدا کردم   شاید هر کس در میانه ی روایتی از این کتاب خودش را پیدا کند. 
بخشی از روایت نذر کردن نبض دوم:
میلیونها نفر بودیم. بزرگترین ازدحامی که  به چشمم میدیدم. اولش مسیر از بین خانه های حاشیه ی شهر می گذشت و این زیباترین قسمت سفر بود. خانه ها همان خانه های داخل شهر رودند اما هزار برابر مهربان تر و دست و دل بازتر. انگار خانه هایشان را پشت و رو کرده باشند . همه جای خانه ها میتوانست مال ما باشد. همه ی خوراکی ها، حمام و دستشویی حتی ماشین لباسشویی. مالکیت رنگ باخته بود. هیچ چیز برای هیچ کس نبود و همه چیز برای همه بود تنها راه تشخیص صاحب خانه این بود که ببینی چه کسی بیشتر از بقیه در تکاپوست
        

6