یادداشت شیما شمسی

        «طعم و بوی قیمه نذری»

از همان اول انتظارم از «رستخیز» رفت بالا. چون همان اول روایتی را گذاشته بودند که من بااارها گوش داده ام،
به آدمهایی که دوستشان داشته ام؛ معرفی اش کردم ام و خودم محض اطمینان خاطرشان باهاشان شنیده ام و مثل اینهایی که یک فیلمی را قبلا دیده اند هی میگفتم «وای اینجاش خیلی خوبه»،
روایتی که بدون استثنا هربار گوش میدادم خنده و گریه ام توی هم میریخت،
روایتی که من بالا و پایین لحن خواننده اش و تک تک کلماتِ مخصوصش را از برم، حتی میان رفقایم تا مدتی ضرب المثل بود یا چیزی شبیه meme.

«رستخیز» همان اول کار، روایت احسان عبدی پور را گذاشته که من بااارها به اسم اپیزود «استرالیا» توی پادکست خود عبدی پور؛ یعنی «احسانو»؛ گوش داده ام. انگار از یک جایی به بعد امضای قبولیِ عزاداری های نصفه نیمه ی محرمم بندِ گوش دادن به این روایت بود.

و یادداشت بعدی هم که مال خانم جعفریان بود و دوست داشتنی.
از میان یادداشت های بعدی ـ خدا مرا ببخشد ولی ـ با روایت  «ساعت اسارت» و «حاج آقاها دوبار نمی آیند» یکجاهایی همان اول متن از خنده پخش میشدم کف اتاق.
«رکاب زدن با نورکریم ، جهت خواب دیدن رفتگان ، بعد از رسول ، دم دیگ های سیاه ، گوشه ی حسین ، یک شب خدمت ، نذر کردن نبض دوم ، کاکلی» را دوست داشتم (همه شون شد😅)

روایت شهید بهروز مرادی هم از آن جهت که یادداشت یک شهید بود، بر اعجاب کتاب افزود.

در کل رتبه بندی من از این سه جلدی مجموعه که خوانده ام، رستخیز در رتبه ی دوم است بعد از کآشوب (نمیدانم کآشوب را چون اولین کتاب این مجموعه که خوانده ام اینقدر دوست دارم یا چون به نظرم واقعا روایت هایش ناب‌اند)

پ.ن ۱: حالا یه چیز بامزه و اون اینکه اسم این کتاب «رست‌خیز» هیچوقت تو ذهنم نمیمونه، نمیدونم چرا. همه اش فکر میکنم یه حرف «چ» توش داره و رو حساب «رهیده» با خودم میگم :اسمش چی بود؟ چَهیده؟ چَشیده؟ چَریده؟😶
در حالیکه رست‌خیز نه چ داره، نه ه داره، نه ش داره؛ فقط یدونه ر داره😂

پ.ن۲: عنوان این یادداشت را از روی نظر یکی از دوستان برداشتم؛ گفت: این مجموعه بوی قیمه ی نذری میدهد. خیلی راست میگوید.
      
73

11

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.