معرفی کتاب سیذارتا اثر هرمان هسه مترجم پرویز داریوش

سیذارتا

سیذارتا

هرمان هسه و 1 نفر دیگر
3.5
104 نفر |
29 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

205

خواهم خواند

66

شابک
0000000143249
تعداد صفحات
136
تاریخ انتشار
1362/1/6

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        	بخشی از مقدمه ی سروش حبیبی بر ترجمه اش از کتاب سیدارتهاهرمان هسه در زیستنامه ی کوتاهش می نویسد: «من فرزند پدر و مادری پارسا بودم و آن ها را بسیار دوست می داشتم. البته بیش تر دوستشان می داشتم اگر به آن زودی مرا با فرمان های دهگانه ی کتاب مقدس آشنا نمی کردند. افسوس که این احکام گرچه فرمان های پروردگارند، همیشه بر من اثری شوم داشته اند. من ذاتاً آدمی سربه راهم و بره وار نرم، به نرمی یک حباب صابون، اما دست کم در جوانی بر هر حکمی شوریده ام. همین که "بایدِ" این احکام را می شنیدم، همه ی نرمی های سرشتم بدل به سنگ می شد. مسلم است که این صفت در سال های مدرسه بر اخلاق من اثری زیانبار داشت. معلمانِ درسی که به نام بامزه ی تاریخ نامیده می شود به ما می آموزند که همواره مردانی بر جهان حکم رانده اند و اسباب دگرگونی آن شده اند که سرکش بوده و سنت ها را زیر پا گذاشته اند. این آموزگاران در خاطر ما می نشانند که چنین مردانی سزاوار ستایشند. اما تمام این ها هیچ نیست جز دروغ. آری دروغ است، مثل تمام آموزه های دیگر، زیرا هر گاه یکی از شاگردان (به نیتی نیک یا بد) جسارت می کرد و بر یکی از احکام معلمان گردن نمی نهاد یا حتی به رسمی نابخردانه اعتراض می کرد، نه تنها سزاوار احترام دانسته نمی شد و سرفرازانه سرمشق دیگران قرار نمی گرفت، بلکه گوشمال داده و در خاک مالیده می شد. اقتدار ننگین معلمان او را درهم می شکست.»  می توان گفت سیدارتها نیز داستانی درباره ی سرکشی است. سرکشی از یک زندگی مرفه و اشرافی در جستجوی معنای زندگی...
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به سیذارتا

نمایش همه

یادداشت‌ها

          سیدارتا داستان پسر جوانی در هند باستان است با همین نام، شاهزاده‌ای ثروتمند که قصر پدری‌اش را رها می‌کند و به جنگل می‌رود تا طریقه‌ی زهد و ریاضت را بیاموزد و راهب شود. داستانِ کلیشه‌ای معروفی که چه در هند و چه در سنت عرفانی و تصوف ما به وفور دیده می‌شود، در سنت ما نیز بسیارند داستان شاهان و ثروتمندانی که ترک زندگی تجملی خود کرده و راهِ معنویت و زهد و عرفان پیشه می‌کنند، داستان مولانا نیز مشابه است، البته غایت در عرفان هندی و اسلامی متفاوت است، و با این حال، این شباهت بسیاری را به فکر انداخته که شاید رویکردهای عرفانی و صوفی‌گرایانه از هند به جهان اسلام آمده و این بحث جذابی‌ست، بگذریم... در فضای هند نیز داستان همین است، خود بودا، از کاراکترهای رمان مذکور نیز همچین سرنوشتی داشت، داستانِ رهبرِ کیشِ جینیزم نیز مشابه است، خلاصه، داستان کلیشه‌ای است، شاهزاده‌ی پولدار ترک قصر و والدین و احتمالا همسر می‌کند تا به زندگی‌ای جدید و آرامش و معنویت برسد. شاید برای من و احتمالا شما این داستان کلیشه باشد و در وهله اول جذابیتی ایجاد نکند، اما برای مخاطبِ غربی هرمان هسه احتمالا این گونه نیست و شاید دلیل محبوبیتِ داستان در غرب نیز همین جدید بودن ایده‌ی آن باشد.

اما هسه برای مخاطب شرقی‌اش چه آورده‌ای دارد که داستان را از کلیشه درآورد و بدان جذابیت بخشد؟ مطلقا هیچ. سیدارتا یکی یکی و مرحله به مرحله ماجرای خود را پیش می‌برد، داستان را وارد یک فاز و اتمسفر و جدید می‌شود، و سیدهارتا به یک باره آن اتمسفر را ترک می‌کند برای فاز و اتمسفر بعدی، خواه این اتمسفر شاگردیِ بودا باشد و خواه تجارت و زندگی زناشویی‌اش. و در پایان داستان هم که دوست سیدارتا از او درباره آرامش می‌پرسد و این که آیا وی به آرامش و سعادت رسیده؟ سیدارتا بوسه‌ای بر صورتش می‌کند و جوابی می‌دهد که راهگشا نیست و مخاطب احساس رضایت نمی‌کند... خلاصه، ماجرا، ماجرای پریدنِ سیدارتا از مرحله‌ای به مرحله دیگر است، اتفاق خاصی قرار نیست بیافتد، منصفانه بگویم این روایت و داستان جذابیت‌هایی نیز دارد و خواندنش خالی از لطف نیست، اما با داستانی تاثیرگذار که تزها و اندیشه‌های عمیقِ دنیای هند را بخواهد منتقل کند نیز مواجه نیستیم. آن همه زیبایی و هوشمندی و نکات ارزنده‌ای که ادیان و عرفان‌ها و فلسفه‌های هند دارند، از آن‌ها هیچ به مخاطب منتقل نمی‌شود. تنها یک جای داستان شخصا تحت تاثیر قرار گرفتم، آن هم جایی که پسرِ سیدارتا او را ترک می‌کند، همچون خودِ او که پدر را ترک کرده بود، بدون این که بداند چه سختی و رنجی بر پدر تحمیل کرده است. این که روزگار همان درد را بدو چشاند، زیبا بود و غم‌انگیز و تاثیرگذار.

در نهایت به گمانم سیدارتا ارزش خواندن را دارد، اگر اولویت دیگری ندارید. آن را در منتهی‌الیه لیست خود بگذارید، اما در لیست‌تان باشد. من نسخه انگلیسی کتاب را خوانده‌ام و با ترجمه‌ها آشنا نیستم، و بهتر است درباره ترجمه نیز بپرسید. در هر صورت امیدوارم از خواندن کتاب لذت ببرید. 

        

4

          سیذارتا با مواعظ و تعالیم گوتامای است که به اتفاق دوست برهمنش برای جستجوی «حقیقت» و دانستن «وظیفه‌ی انسان در زمین»،‌خانه‌ی پدر و مادر را ترک گفت و به مرتاضان جنگل پیوست. در جنگل، به فن ریاضت و تفکر به شیوه‌ی مرتاضان پرداخت و سخت کوشید تا نفس یا مانعِ راهِ نیل به «حقیقت» را از بین ببرد. ولی هرچه بیش‌تر در این مرحله پیشرفت و هرچه بیش‌تر نفس را تحت انقیاد درآورد، ‌دید که به همان اندازه‌ی اول از حقیقت به دور است و ریاضت راه وصول به مطلوب نیست. او و دوستش به دنبال شایعه‌ای که دربارۀ گوتاما یا بودا شنیده بودند برای دیدن او گروه مرتاضان را ترک کردند. او از دیدن بودا شگفت‌زده شد و روز دیگر به مواعظ او گوش فردا داد. بودا در آن روز از درد و رنج صحبت کرد و جهان را جز رنج ندید، ولی راه رهایی از آن را نیز دریافته بود. گوویندای جوان در همان مجلس سوگند وفاداری و بیعت را یاد نمود و در زمره‌ی پیروان وی داخل گردید. ولی سیذارتا روز دیگر بودا را از افکار خود مطلع ساخت و در طلب خود شد و دیگر در صدد نفی نفس برنیامد.


کتاب ماه ادبیات، سال یکم، شماره‌ی یکم.

        

2

          آخ هرمان هسه...
فیلسوف بزرگ و معجزه ی نویسندگی . نابغه ی شرح حالات درونی و اسطوره ی تصویر گری جهان با ابزار سخت و پیچیده کلمات..
جهانی که هرمان هسه می دید و از آن معنا استخراج می‌کرد و فلسفه پرورش میداد ، همان جهانی است که به چشمان من هم می آید؟ رنگ و لعاب و عطر و مزه اش همان است؟ محال است..
این روزها هرمان هسه برایم تمثیلی از حافظ شده است . افکارم را می خواند ، سوالاتم را در کمال شنوایی گری می مکد و در نهایت امعان و مداقه پاسخم می دهد. فانوسی آتش می‌کند و بر جاده ی سراسر ظلماتم می نشاند . چشمانم را عینکی است بینا..
هسه پیش از نویسندگی اش ، معلمی است توانمند . شاگردیست در مکتب عالی جهانِ واقعیت . انسانی است عمیق به ژرفای عوالم عقول.
نویسنده ایست مظهر اعجاز ..
هرمان هسه که دست در دست سروش حبیبی برای ما و به زبان ما سخن می‌گوید، گوهری است برای هرکس که توان خواندن و نوشتن دارد. باید بخوانیم.آخ که چقدر از او آموختم. 
 باید از عالم عالی و بالا به عمق خاک زیر بیاییم . باید از اوج نجابت و بندگی به قعر گناه و پستی بیاییم تا ببینیم کدام را به حقیقت فهمیده ایم و در قاعده ی اختیار انتخاب کرده ایم . کدامش را با تمام حواس مدرکه ، ادراک کرده ایم و درونی ساخته ایم . انتخاب گری آگاهانه بوده ایم یا منفعلی در لباس مختار ؟ مجبوری در محبس جبر و ادعای اختیارگری عالم ؟
عابدی که تا کنون طعم شهوت را نچشیده ؛ زاهدی که عطر ناپختگی و صورت حقیقی لذائذ مادی را نبوییده و ندیده ؛ کی توان انتخاب آگاهانه دارد؟
هرمان هسه فیلسوفی است که مزه ی دهانش را از ملاصدرا وام گرفته است . وحدت وجود را در کتاب عمیقا بحث کرد و به کرسی نشاند. 
هرمان هسه همان داستایفسکی است که گفت " برادران از گناه آدم ها نهراسید آدمی را در گناهش نیز دوست بدارید" .
هسه در سیدارتها گفت : "دوست عزیز ، دنیا ناقص نیست، در تحولی کند به سوی کمال نیست . دنیا در هر لحظه کامل است .هر گناهی برائت را هم اکنون در خود دارد . پیر هم اکنون در کودکی حاضر است .طفل شیرخوار مرگ را هم اکنون با خود دارد و ابدیت هم اکنون با همه ی فانیان است . "
می گفت که همه چیز را باید دوست داشت . سنگ را نه چون خاک خواهد شد و شاید موجودی زنده شود.. باید دوست داشت چون هم اکنون تمام چیزهایی است که می تواند بشود. همواره همانست. انسان را اگر گناه کار باشد نیز باید دوست داشت. در وجود گناهکار ، توبه کاری هست.  همه چیز را باید دوست داشت. ..
هرمان هسه در سیدارتها از قول تمام ژرف نگرانِ جهانِ انسان به معنی والا سخن گفت . 
درود بر او.
بر قلمش.
بر اندیشه اش.
بر رشد و کمال یافتگی اش.
درود بر او...


        

59

به معنای و
        به معنای واقعی کلمه با سیدارتها هم‌ذات‌پنداری ‌کردم. در جستجوی خود از شاخه‌ی به شاخه‌ی دیگر. از راهی به راهی دیگر، از خانه‌ای به خانه‌ی دیگر، از معبدی به معبدی دیگر.
کاش من هم مثل او خود را در نهایت بیایم...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

          "سیدارتا" یا "سیذارتا" اثر مشهور "هرمان هسه" آلمانی
خانواده هرمان در هند مبلغ مذهبی بودند و خودش به فلسفه هند علاقه داشت و این کتاب رو در سن ۴۵ سالگی نوشت.
داستان یک پسر برهمن هندی که برای رسیدن به حقیقت یا کمال خانه پدری رو ارک میکنه و قدم در راه سلوک برمی داره ولی آموزه های اساتید مجابش نمیکنه و راه خودش میره حتی با بودا هم ملاقات میکنه و زیربار تعهد به پیروی از دستورات اون نمیره و براهش ادامه میده.
 در مواجهه با یک بازرگان متمول سرمایه هاش رو  'روزه، صبر و تفکر' معرفی میکنه. در این راه تغییرات زیادی میکنه ولی در اواخر عمر که به کسوت قایقرانی دراومده بود، طی گفتگو با دوست قدیمیش (که پیش بودا موند ولی بعدا اقرار میکنه به چیزی که می‌خواست نرسید) نتایج خودشناسیش رو اینطور روایت میکنه که خودش چکیده داستان هم هست: از زمانیکه مرتاض بودم به آموزگاران و آیین ها بدگمان بودم، معلمان بسیاری داشتم یکی روسپی زیبا، یکی بازرگان متمول و یک قمارباز و یک راهبه بودایی آواره ولی بیشترین درس رو از این رودخانه و کسی که در اینجا سابقا قایقران بود آموختم. یک مرد ساده و بی تکلف! مثل گوتاما(بودا) به مسائل اساسی مسلط بود. و درجواب سوال دوستش که تو به چه معرفتی رسیدی میگه، دانش و آگاهی رو میشه به دیگران تعلیم داد ولی عقل رو نمیشه به دیگری انتقال داد! برای همین آموزگاران رو رها کردم و خودم دنبال پیدا کردن حقیقت افتادم.
حرف اصلی نویسنده اینه که انسان ها خودشون باید راهشون رو پیدا کنن نه اینکه فقط دنبال رو آیین و مذاهب باشن و این معرفت با خودشناسی بدست میاد.
راستش من خیلی با داستان ارتباط برقرار نکردم، شاید چون اطلاعاتم از بودیسم، سانسارا و نیروانا و اصطلاحات دیگرشون کمه و نقاط ابهامم زیاد بوده و شاید هم در ذهنم با اسلام مقایسه میکردم و یا شاید با تمرکز به داستان گوش نکردم، نمیدونم هرچه که بود از شنیدن داستان حتی با خوانش بی‌نظیر سلطان آرمان زاده هم لذت چندانی نبردم! ولی ممکنه برای علاقه مندان به این مطالب خیلی جذاب باشه. 

حدود ۵ ساعت و نیم
#سیدارتا #سیذارتا # هرمان_هسه #فیدیبو #آرمان_سلطانزاده 





        

0