معرفی کتاب روستای استپانچیکووا و ساکنانش اثر فیودور داستایفسکی مترجم میترا نظریان

روستای استپانچیکووا و ساکنانش

روستای استپانچیکووا و ساکنانش

4.5
2 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

6

شابک
9786004059466
تعداد صفحات
336
تاریخ انتشار
1403/1/2

توضیحات

        سال ۱۸۵۹ نویسندهٔ دردهای عمیق انسان تصمیم می گیرد پس از ۱۰ سال سکوت، رمان جدیدش را بنویسد. به برادرش نامه ای ارسال می کند و می گوید: «من به این رمان خیلی باور دارم.»

داستایفسکی به سیاق همیشگی خود باز هم به سراغ قهرمانان مورد علاقه اش، رنج دیدگان و خوارشدگان، می رود و با توصیف و تشریح زندگی پرمحنت و واکاوی انگیزه های روانی این طیف روند تبدیل شدن انسان های آسیبب دیده و مظلوم به ظالمانی خودکامه و بی رحم را به تصویر می کشد. داستایفسکی مدت دو سال روی داستان روستای استپانچیکووا و ساکنانش کار کرد و سرانجام آن را سال ۱۸۵۹ در شماره های نوامبر و دسامبر نشریهٔ یادداشت های وطنی به چاپ رساند. این داستان سال ۱۸۶۰ به عنوان یک کتاب به طور مستقل منتشر شد. شروع کار روی این داستان به زمان تبعید و اقامت داستایفسکی در سیبری برمی گردد. با این حال او این اثر را با وقفه ای طولانی به پایان رساند و طی این مدت روی داستان دیگری به نام خواب عمو جان نیز کار کرد.

«مدت ها در پترزبورگ خانه نشین بودم.... باید جهان واقعی را می دیدم. اما می ترسیدم که جهان اندازهٔ قلبِ من نباشد. من نگرانِ دست هایم بودم، نگران اشک هایم در خیابان های سردِ روسیه که روی گونه های بی گناهم جاری می شدند و این ترس ها تمامی ندارند.»
      

یادداشت‌ها

bita

bita

1404/1/13

          نوشته ای بر رمان روستای استپانچیکووا و ساکنانش 


در مقدمه این کتاب میخوانیم که روستای استپانچیکووا و ساکنانش اولین بار در نشریه یادداشت های وطنی سال 1859 به چاپ رسید.در این داستان داستایفسکی((تارتوف روسی)) شخصیت اصلی نمایشنامه تارتوف یا دغل باز مولیر را در قالب اپیسکین به تصویر می‌کشد.
داستایفسکی به مدت دو سال روی این رمان کار کرده و سال 1359 اون رو به چاپ رسوند.
روستای استپانچیکووا و ساکنانش در زمان داستایفسکی تاثیر چندانی نگذاشت. اما پس از مرگ داستایفسکی به محبوبیت زیادی رسید و نام فومافومیچ آپیسکین یک ضد قهرمان ماندگار باقی موند.

داستان این رمان درواقع حول املاک یگور ایلیچ اتفاق میوفته و راوی داستان برادرزاده اون سرگئی الکساندروویچه.
و سرگئی بعد از دریافت نامه ای از طرف عموش فورا به روستای استپانچیکووا سفر میکنه.
در راه یک مردی رو تصادفی توی یک گاراژ میبینه که این مرد چندین صفحه به انتقاد از وضعیت امور توی املاک عموی سرگئی می‌پردازه و میگه که همین الان از سر یک نهار توی اون خونه با وحشت فرار کرده و حتی قبل از سرو دسر رفته. و  اون در بین صحبت هاش مدام به فردی به اسم فومافومیچ اشاره میکنه طوری که انگار تمام مشکلات اون خونه و حتی اون روستا زیر سر فومافومیچه.

جایی در نیمه دوم کتاب داستایفسکی تصمیم میگیره که به عشق بپردازه ولی به نظر من درگیری شخصیت ها با فومافومیچ جذاب تر و مهم تره. 
و داستایفسکی خیلی خوب توانسته ازاردهندگی فوما رو برسونه.

و بدون شک خود شخصیت فومافومیچ برای خودش موضوع حرف های طولانی ای میتونه باشه.

به نظر من ترجمه کتاب با ترجمه خانم میترا نظریان ترجمه روان و خیلی خوبی بود و پیشنهادش میکنم.
        

2