یادداشت سید محمد بهروزنژاد
5 روز پیش
«به نام خدا» در ادامهی ترتیبخوانیِ داستایفسکی به این کتاب رسیدم که عنوان اصلی آن «روستای استپانچیکووا و ساکنانش» است. البته با زیرعنوانِ «از یادداشتهای یک ناشناس». ترجمهای که من خواندم همان عنوان اصلی را گذاشته بود اما نشر هرمس با نام «ناشناس» هم این کتاب را منتشر کرده. در رمان یک شخصیت راوی داریم که نقش چندانی در وقایع ندارد و انگار نماینده نویسنده در داستان است و وظیفهاش فقط روایت. بنابراین شخصیت پردازی خاصی هم ندارد. که البته عیب نیست. راوی داستان طی اتفاقاتی به روستای استپانچیکووا و ملک خصوصی سرپرست کودکیاش میرود و همانطور که شنیده متوجه میشود آنجا خیلی چیزها تغییر کرده که مهمترینشان آمدن شخصیتی است به اسم فوما فومیچ. پرداخت شخصیت فوما نمونه موفق «تعلیق در شخصیت» است. از همان ابتدای داستان ما از شخصیتهای مختلف درباره رفتارهای فوما، بسیار میشنویم. نظرات ضد و نقیضی که ما را سردرگم میکنند که بالاخره این فوما فومیچ چطور آدمی است؟ رذل و نابکار است؟ یا شرافتمند و نجیب؟ گمانهزنیها ادامه پیدا میکند تا اواسط داستان که اولین حضور فومیچ نشان داده میشود. از آنجا که از ابتدا این شخصیت در هالهای از اهمیت شدید فرو رفته هر حرکتش برای مخاطب جذاب و مهم است. یک چیزی شبیه به سلبریتیهای الان. او ویژگیهای عجیب زیادی دارد اما خلاصه شخصیتش همین است: یک خودشیفتهی عابدنمای بیاخلاق که با ادای زهد درآوردن و حتی گاهی واقعاً زاهد بودن میخواهد طرفدار جمع کند و محبوب باشد. همانطور که از توضیحاتم مشخص شد بیشتر بار رمان بر دوش شخصیت فوما فومیچ است. اما در کنارهی پردازش شخصیت او ماجراهای جالب توجه زیادی رخ میدهند که بعضی مستقیم و بعضی غیر مستقیم به او مربوط میشوند. البته بعضی هم مربوط نمیشوند. این خرده روایتها باعث شده غیر از موارد معدود رمان از نفس نیفتد و همیشه ماجرایی برای دنبال کردن داشته باشد. غیر از فوما فومیچ باقی شخصیتها هم هرکدام پردازش جداگانه و مفصلی دارند. روانکاوی معروف داستایفسکی در این اثر هم جلوهگر است و به زیبایی حتی شخصیتهای فرعی را هم دربر میگیرد. خلق موقعیتهای پرتنش و شلوغ هم مهارت دیگر داستایفسکی است که در چندین صحنه این رمان نقش پررنگی دارد و ضرباهنگ اثر را تند نگه میدارد. انگیزهای اشخاص و تداخلشان با یکدیگر به خوبی پیرنگی مستحکم ساخته و ماجراهای زیبایی رقم زده. درباره حرف داستایفسکی در این رمان هم اگر بخواهم بنویسم به نظرم در همان تکبیتی خلاصه میشود که مترجم بر پیشانی مقدمه نوشته: زاهدان کین جلوه بر محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند و البته شاید آرمان داستایفسکی این بوده که ما همچون حافظ باشیم و بگوییم: دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.