یادداشتهای سارا رحیمی (91) سارا رحیمی 6 روز پیش معصومیت و تجربه: درآمدی بر فلسفه ادبیات کودک مرتضی خسرونژاد 4.0 2 اسامی کتابهای این ماه لو میدهند که پایان ترم از آنچه فکر میکنیم به ما نزدیکتر است. :) کتابی است نظری دربارهٔ مسائل مهم فلسفهٔ ادبیات کودک. ایدهٔ عنوان کتاب هم برگرفته از بحث مفصلی است در ادبیات کودک که: «اصالت با معصومیت کودکی است یا تجربهٔ بزرگسالی؟ » نویسنده، مباحثش را در فضایی بین علوم تربیتی، فلسفه و ادبیات کودک بیان میکند. ذهن منسجمی دارد، منطقی استدلال میکند و مسائل مهم ادبیات کودک و پارادوکسهایی را که در این رشته یقهٔ هر محققی را میگیرد، خوب و شستهرفته بیان میکند. برای من که نظری کم خواندهام کتاب خیلی مفیدی بود، ولی دامن نویسنده -مانند بسیاری از اهالی آکادمی- از پیچیدهنویسی پاک نمانده بود و با اینکه نثر سالمی داشت، خیلی جاها برای بیان منظورش به تکلف میافتاد. پ. ن: آقای کتابدار که میخواست کتاب را امانت بدهد، گفت: تا سه آذر تمدید کردم، روز تولد خودم! این نرگسها، اولین نرگسهای امسال است و اولین کادوی تولد آقای کتابدار. :) 0 6 سارا رحیمی 1403/9/1 نیم دانگ پیونگ یانگ رضا امیرخانی 3.9 165 به دوستم میگفتم: «امیرخانی هرچی سنش داره میره بالاتر داره بیمزهتر میشه و شوخیاش تو این کتاب دیگه رسماً فاجعه است.» و او یک جوابی داد که بهنظرم دلیل خواندن این کتاب است: «ولی تو سفرنامههاش یه چیزایی رو میبینه که کسی نمیبینه.» بهنظرم جواب او برای خواندن این کتاب بیمزه کفایت است. اگرچه میتوانست همینها را در حجم کمتر بنویسد، به قول خودش «انسان کره شمالی» را خوب میبیند و توصیف میکند. 0 2 سارا رحیمی 1403/9/1 هزاران فرسنگ تا آزادی: فرار من از کره شمالی اون سون کیم 3.4 16 [سی از صد] زیرعنوان کتاب، موضوع را آشکار میکند: داستان فرار زنی از کرهٔ شمالی. من اوایلش را خیلی دوست داشتم؛ یعنی تا جایی که شخصیت اصلی به سفارت کرهٔ جنوبی رسید. تا آنجا توصیف دقیق و هنرمندانهای از رنج و فقرش داشت ولی هرچه پیشتر رفت، بیشتر دلزدهام کرد. شکافهایی که مدام در روایت ایجا میشد و روایت مرعوبش از کرهٔ جنوبی این حس را تقویت میکرد که نویسنده با من روراست نیست و نگاه سوگیرانه دارد. اواخر کتاب حتی حس میکردم کتاب سفارش سفارت آمریکا در کرهٔ جنوبی است، بسکه مهاجرت تحصیلیاش به آمریکا «رؤیای آمریکاییگونه» روایت شده بود. در کنار همهٔ اینها بیوطنی را خوب روایت کرده بود. اینکه آدمیزاد چهطور با جزئیات بهظاهر بیاهمیت، دلتنگ وطنش میشود و معنای وطن را دوباره در غربت بازسازی میکند. به کسی میگویم بخواندش؟ نه. بهقول معلم کلاس دیروز: روایتها مسیر میسازن، ولو در حد یک قدم و روایتی که صادقانه نیست، مسیر اشتباه میسازه. 0 1 سارا رحیمی 1403/8/5 هدیه ای برای بچه های کنار شط سیروس طاهباز 1.0 1 خیلی ننر بود. :/ 0 3 سارا رحیمی 1403/7/29 عاشقی به سبک ون گوگ محمدرضا شرفی خبوشان 3.8 55 [بیستوهشت از صد] چیزهایی که هردو شخصیت میدانند را یک جوری تعریف نکن که تابلو باشد داری برای دانستن مخاطب تعریفشان میکنی، مخصوصاً اگر راوی اولشخص باشد. این کتاب این کار را بلد بود. کل زندگی و گذشتهی نقاش عاشق شوریدهحال و شرح عاشقیاش با دختر تیمسار را جوری تعریف میکرد که انگار جدیجدی میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست. من دوستش داشتم. هم البرز عاشق را، هم دیالوگهای خوب میان البرز و نازلی را، هم حدیث نفسهای دقیق البرز را و هم فصل اخر را! و فصل آخر را! و فصل آخر را! فصل آخر را میخواهم عاشورا گوش کنم باز. میخواهم از نویسنده بپرسم کی نوشته آن را، چه حالی بر او عارض بوده و چطور آن گریزهای محترم را زده. احتمالاً خیلی زود بازهم از خبوشان بخوانم. نه که کتاب گل بیعیب باشد. اتفاقاً گاهی توصیفاتش دل را میزد و در استعمال برخی تصاویر افراط میکرد. ولی در نهایت، خواندنش خیلی لذت داشت. امتیاز: ۴ از ۵. #کتاب_های_1403 #چند_از_چند 2 14 سارا رحیمی 1403/7/28 ناتمامی زهرا عبدی 3.2 16 [بیستوهفت از صد] دوستی داشتم که هر غذایی من میخوردم برایش تند بود. هر بار قابلمهام را میگذاشتم وسط، من نصف سمت خودم را تمام کرده بودم و او مانده بود توی قاشق اول که با قلپقلپ دوغ و نوشابه فرو میداد و باز اشک از چشمش سرازیر میشد. در همزیستی با او، هربار که قرار بود همسفره باشیم و نباشیم، یا هربار که آشپزی کردم، سعی میکردم حس چشاییام را هی تیزتر کنم ببینم اینیکی میسوزاندش یا نه؟ اینیکی هم تند است و من نمیفهمم؟ اکثر وقتها هم تشخیص نمیدادم که با کدامش میسوزد و با کدامش نه. منِ بچهجنوبی انگار به حد مشخصی از فلفل مقاوم بودم و بدنم آن مقدار را بهتسامح در نظر نمیگرفت. ناتمامی را که خواندم، انگار من نشسته بودم جای آن دوستی که هی میسوخت و زهرا عبدی نشسته بود جای من. تندی توصیفها و کلمهها را راحت بهخوردم میداد و ککش نمیگزید که اینهمه توصیف بیمهابای بعضاً چرک، خواننده را آزار میدهد. توصیف اگر ادویه باشد، ناتمامیِ زهراعبدی غذای پرادویهای است که از نیمهبهبعد دل آدم را میزند. انقدر که بعضی جاها با او میگفتم: میخوای توجهمو جلب کنی؟ میخوای چشم از کتاب بر ندارم؟ میخوای نویسندهبودنت رو بهم اثبات کنی؟ نه لطفاً این کارو نکن. خط اصلی قصه ولی اینطور نبود. کاراکتر لیان را من خیلی دوست داشتم و ظرافت شخصیتی راوی را هم. سوگواری پنهانش خوب درآمده بود و سیر قصه خستهات نمیکرد. بعد از ناتمامی خیلی به این فکر میکنم که چرا بعضی نویسندههای معاصر گیر میدهند به واژههای تندوتیز و صحنههای رکیک تا خود نشان بدهند. فعلاً همین. امتیاز: ٣ونیم از ۵. 3 22 سارا رحیمی 1403/6/19 دوست اعجوبه من: نخستین کتاب از چهارگانه ناپلی النا فرانته 4.2 6 [بیستوپنج از صد] النا فرانته را کسی نمیشناسد. یکجا دربارهی همین ناشناسبودن گفته: کتاب اگر خوب باشد، برای شناختهشدن به نویسندهاش نیاز ندارد و راست هم گفته. این کتابی که من خواندم مُشک بود و عطار لازم نداشت. دوست اعجوبهٔ من، اولین رمان از چهارگانهٔ ناپلی است. چهار رمان که در محلهای در ناپل ایتالیا میگذرند و نویسنده معتقد است همگی یک رمانند. [میشود حرفش را جدی نگرفت. اینیکی که من خواندم شخصیتی مستقل و پایانبندی قابلقبولی داشت]. هر چهار رمان داستان کودکی تا بزرگسالی دو دوست را از زبان یکیشان تعریف میکند و روایت آنقدر قوی و ظریف است که میتوانی خیلی جاها کتاب را ببندی و به نویسنده بگویی: «چطور انقدر چیرهدستانه احوالات بیاسم آدمیزاد را روایت میکنی؟» هنوز نمیدانم چرا ولی کتاب برای من خیلی حالوهوای رمانهای کلاسیک را داشت. شاید بهخاطر زیاد پرداختنش به جزئیات که البته دلپذیر هم بود. نکتهٔ دوستداشتنی دیگر اینکه فرهنگ سنتی مردم ایتالیا به فرهنگ ما بیشباهت نیست و حس میکنی محلهای که نویسنده ازش حرف میزند، خیلی به خانهات دور نیست. هنوز مرددم که جلدهای بعدی را حالا بخوانم یا نه. کتاب از اینطور کتابهایی است که جان میدهد برای گذراندن عصرهای پاییز و زمستان. #کتاب_های_1403 2 28 سارا رحیمی 1403/6/16 قلبی که میتپد راب دلینی 3.5 1 [بیستوسه از صد] روایت رنج واقعاً کار غریبی است. روایت رنج را نمیشود یکنفس خواند. من هر بار که روایت تازهای از رنج میخوانم، بیشتر از خواندن چهارپنج کتاب طولش میدهم و بعد هر چند صفحه یا بعضاً هرچند پاراگراف، از خودم میپرسم: «چهطور تاب آورده نوشتن اینها را؟» توی این کتاب هم مدام از خودم و دلینی همین را پرسیدم. همینکه چطور از دستدادن تدریچی پسر دوسالهات را کلمه کردی؟ چهطور مراحل درمانش را شرح دادی و چهطور الآن ته خط نیستی و تصمیم گرفتی بعد او، بازهم بچه داشته باشی؟ * این کتاب کتاب خیلی عجیبی است و خواندنش را شاید به همه نشود توصیه کرد. پیشتر از همین مجموعه و با همین مضمون، روایت مرضیه اعتمادی را در کتاب شصت (که حالا با نام شاخه از گنجشک خسته نمیشود) خوانده بودم و مقایسهٔ نگاه و مواجههٔ زنانه و مادرانهٔ او با نگاه پدرانهٔ دلینی برایم خیلی شگفتانگیز بود. همچنین مواجههٔ او و همسرش با سوگ و پذیرششان از شرایط واقعاً به نظرم ستودنی میآمد. * برخلاف روایت خوب و دوستداشتنی دلینی، ترجمهٔ کتاب به معنای دقیق کلمه افتضاح بود و نمونهٔ بارز شهیدکردن متن با ترجمهٔ ضعیف! چندجا گمان جدی بردم که مترجم با مترجم گوگل تقسیم کار کرده که نتیجه اینطور بد از کار در آمده. بهخاطر همین ترجمهٔ بد، لازم است که با کتاب صبورانه برخورد کنید، وگرنه احتمالاً کنارش میگذارید. آن یکونیم ستاره را برای ترجمه کم کردم. 0 13 سارا رحیمی 1403/5/23 فصل پنجم: سکوت محمدرضا بایرامی 3.6 15 یکی از باکیفیتترین رمانهای نوجوانی بود که ما موضوع انقلاب خوندم. شخصیت پسر قصه به جوان ١٧ساله نمیخورد و بچهتر میزد، ولی بازهم دوستداشتنی بود. 3 18 سارا رحیمی 1403/5/20 سباستین: سفرنامه و عکس های کوبا منصور ضابطیان 4.1 74 [بیستودو از صد] قبلترها کتابهای آقای ضابطیان خیلی به دلم مینشست. خیلی مشتاق بودم زودتر سفر کند و بنویسد دنیا بهنظرش چهشکلی است، اما تازگی کمتر دوستش دارم. کتابهایش هنوز هم خوشخوان است و معمولاً در یک نشست تمام میشود ولی دیگر برای من آن غذای لذیذِ ظهر جمعه نیست. ساندویچ الویهی نیمهبیات وسط هفته است. این تغییر رابطه احتمالا یک دلیل خیلی پررنگ بیشتر ندارد و آن اینکه ضابطیان هوشمندانه واژهها و تعبیرها را به کار نمیگیرد. مصرفشان میکند تا مخاطبش را صرفاً هیجانزده کند. برای مثل در همین کتاب میگفت: «اینکه میخواستی در آپارتمانهای کوبا آسانسور پیدا کنی، مثل این بود که توی مجلس ختم پدرت دنبال دیجی بگردی.» این تعبیر برای من بامزه نیست. وقت خوندنش فقط راستتر نشستم و حالم گرفته شد. با خودم گفتم این بندهخدا لابد نمیداند وزن «ختم پدر» چقدر است که اینچنین ساده خرجش میکند. مثالهایی از این دست در سباستین کم نبود ولی من به همینیکی بسنده میکنم. رویهمرفته من کتاب را با همهی اقتضائات ضابطیانیاش دوست داشتم و ممنون کسی هستم که زودتر من را با خودش ببرد کوبا. :) 2 18 سارا رحیمی 1403/5/16 مومو میشائیل انده 4.3 30 [بیستویک از صد] مرد، پنجاهویک سال قبل، کتابش را منتشر کرد و احتمالاً نمیدانست که قصهای که نوشته را سالها بعد آدمها به چند زبان میخوانند و بعد نیمقرت، باز برایشان تازه است. من اواسط کتاب که اسم نویسنده را جستوجو کردم و سال انتشار کتاب را که دیدم، خیلی جا خوردم. انگار که قصه قصهی امروز است و مومو دخترکی که هر کداممان توی زندگی لازمش داریم. مثل این آگهیهای تبلیغاتی: اگر اهل گوشدادن به آدما نیستید، اگر کسی نیست که گوش شنوای شما باشد، اگر همه همیشه دارند وقتتان را تلف میکنند، اگر کیفیت را فدای سرعت میکنید، یا اگر در زمانهی سرعت، میترسید یواش باشید، قصهی مومو را خیلی دوست میدارید. مثل من. :) 0 39 سارا رحیمی 1403/5/10 پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا مهدی قزلی 4.1 60 [نوزده از صد] توی کتابفروشی دیدمش و شبیه خیلیها ایستادم و گفتم: «موضوع برای نوشتن فحط بود؟» با خودم فکر کردم کسی هست که بالای این کتاب پول بدهد؟ حالا که خواندمش ولی فقط یک چیز دارم که به درد اشتراکگذاشتن میخورد: آدم بعضی وقتها لازم دارد که پناه ببرد. این کتاب کتاب همین وقتهاست. همین وقتها که لازم داری کسی تصورت را از آسمان بلندترکند و برایت تکرار کند که حسین علیه السلام خیلی بزرگ است هر بیربطی را اعتبار میدهد. قلم خوب و بهاندازهی نویسنده را هم من خیلی دوست داشتم. قلم آدمها خیلی خوب لو میدهد نسبتشان با دنیا چهطور نسبتی است و این نویسنده را توی ذهنم خیلی تحسین کردم که جای درستی ایستاده. همین. 0 2 سارا رحیمی 1403/5/9 نقشه هایی برای گم شدن ربکا سولنیت 3.7 27 [نوزده از صد] بعضی کتابها ناز زیاد دارند. و برای لذتبردن ازشان باید ناز بکشی. نقشههایی برای گمشدن از اینطور کتابها بود برای من. اولین بار، سال ٩٩ یعنی همانموقع که منتشر شد، توی کتابفروشی هم را دیدیم. من قبلترها از توییتهای نیما اشرفی شناخته بودمش. یکی دو کلمه میانداخت توی توییت و دربارهی ترجمه و معادلشان بحث میکرد و من و لابد خیلیها که میخواندیم، خواستگار کتابش میشدیم. سال ٩٩ که دیدمش ولی مواجههمان جالب نبود. نازش زیاد بود و از خط میزد بیرون. حرف هم را نمیفهمیدیم و خلاصه، وصلت سر نگرفت. اینبار که با یک وقفهی چهارساله به سراغش رفتم، نمیدانم کداممان فرق کرده بودیم که آنقدر به نظرم دلپذیر میآمد. نقشههایی برای گمشدن را نمیشود خلاصه کرد. نمیشود خط محتواییاش را توضیح داد و اصلاً حیف است اگر چنین کنی. برای لذتبردن از این کتاب باید کمی غمگین و دیوانه بود به نظرم. دقیقشدن در پدیدهها، فلسفیدن و غرقشدن، لازمهاش همین غم و سکون درونی است. وگرنه به خودت میآیی میبینی اینهمه موشکافی سولنیت به نظرت احمقانه و کلافهکننده است. من از بین همهی جستارهایش جستار اول را از مابقی دوستتر داشتم و با اینکه یک نسخهی صوتی درخشان با صدای مهسا ملکمرزبان از کتاب هست، من نتوانستم فقط صوتی گوشش بدهم و (در امتداد نازدار بودن!) کتابی نیست که اجازه بدهد فقط بشنویاش و مجبورت میکند خطها را با دقت بخوانی و عبور نکنی. حسرت اینکه آنقدر هنر مدرن نمیفهمم که با بعضی جستارها همذاتپنداری کنم هم حین خواندنش با من بود ولی با اینهمه، تماشای آثار در کیوآرکد کتاب، لذتبخش بود. 5 27 سارا رحیمی 1403/4/28 مرا با خودت ببر مظفر سالاری 4.4 45 [هجده از صد] دوستی میگفت: «گاهی کارهایی که برای امر قدسی انجام میدیم زیبان، چون امر قدسی زیباست. ما هنر نکردیم.» وقت خواندن این کتاب خیلی یاد حرفش افتادم. بعضی (فقط بعضی) از بخشهای این کتاب زیبا بود، بهخاطر زیبایی امام جواد علیهالسلام. وگرنه نویسنده حال منیکی را خیلی گرفت! داستان با روایت قصهی علاقهی ابراهیم به آمال شروع میشود و ماجرای این فراق و وصال حدود ١٠٠ صفحه طول میکشد. این ماجرا تقریباً ربطی به امام جواد علیه السلام ندارد و از نیمهی کتاب به بعد، از زبان شخصیت اصلی، کرامات امام عليهالسلام و البته کمی از زندگانی ایشان را میشنویم. نثر کتاب نثر روانی نبود و بهگمانم برای نوجوان دستانداز زیاد داشت. خط اصلی روایت هم ارتباط پررنگی به مقصود اصلی نویسنده نداشت و اتصال این دو ماجرا هم چفتوبست محکمی نداشت. نویسنده احتمالاً میخواسته عشق کوچک شخصیتش را به عشق بزرگتر متصل کند ولی ناموفق بوده. دلیل برخی اشارات کتاب را هم نمیفهمیدم. مثلا در خلال روایت، بهوضوح به غلامبارگی یکی از حکام جور اشاره کرده بود که بهنظرم بیانش برای مخاطب نوجوان نه وجهی داشت و نه مناسب بود. (ر. ک ص ١۶٩، ١٧٠ و ١٧٢) تنها بخش لذتبخش کتاب برای من، که احتمالاً بارها به آن برگردم، توصیف مناظرهی یکی از علمای دربار مأمون با ابنالرضا بود که حتماً به شما هم نشانش میدهم. رویهمرفته به نظر من، خواندنش برای اندک اطلاعاتی که از امام به دست میدهد، بهصرفه نیست. 📖: مرا با خودت ببر، مظفر سالاری، بهنشر ٢۴۵ صفحه امتیاز: ١ از ۵ #کتاب_های_1403 0 3 سارا رحیمی 1403/4/8 فراروایت در ارباب حلقه ها مری آر. بومن کروم 3.2 3 [هفده از صد] من عاشق نگاهکردن از بالای دیوارم. از بالکن خانههایی که مشرفاند به حیاط همسایه خوشم میآید. مردهی رفیقشدن با اینهایی هستم که از پستوی زندگی برایت چیزمیز تعریف میکنند. آدمهایی توی نظرم جذاب میآیند که بلدند بفهمند پس پردهی حرفها و رفتارها چیست و این کتاب را هم به همهی این دلیلها دوست دارم. این کتاب کتابِ سرککشیدن از بالای دیوار قصه است. خواندن دستِ تالکین نابغه است وقتی دارد با تردستیهایش هوش از سر آدم میبرد. وقتی آدم را همراه فرودو میبرد داخل روایت و بیرون میآورد بی اینکه بفهمی چه شد. من این کتاب را بین کتابهای نظریِ دربارهی داستان خیلی دوست داشتم. نویسنده خوب میدانست چقدر به قصه ارجاع بدهد و چقدر توضیح بدهد که بتوانی در لذت شعبدهی تالکین سهیم شوی. از کتاب میشود تکنیکهای روایت تالکین را فهمید و احیاناً! به کار گرفت. مقدمهی خیلی خوب رؤیا پورآذر هم بهقدر خود مقاله آموزنده و جالب بود و خود مقاله هم ترجمهی خوبی داشت. کاش نشر اطراف این مجموعه را باز هم ادامه بدهد. زندهباد کتابهای نظری اینمدلی! پ. ن: من بعد از دیدن فیلمهای ارباب حلقهها، رفتم سراغ کتابش ولی نیمهی جلد یک رها کردم. راستش ترجمه را خیلی دوست نداشتم. ترجمهی گفتگوها به زبان معیار خوشایندم نبود. بعد خواندن این کتاب اما تصمیم گرفتم یکبار دیگر شروع کنم به خواندن. کتاب، نسخهی صوتی فوقالعاده و حرفهایای هم دارد. اگر دیوانهای در این جمع هست که با هم بخوانیم، من واقعاً خوشحال میشوم. :) فراروایت در ارباب حلقهها، مری ر بومن، نشر اطراف ١٠١ صفحه #کتاب_های_1403 6 34 سارا رحیمی 1403/4/3 هزار توی کار خانگی؛ چگونه مسیر تفاهم و آسایش را در میان کارهای بیپایان خانه پیدا کنیم؟ نجمه واحدی 4.5 2 [شانزده از صد] چهجوری حوصله داری بههم بریزی ولی حوصله نداری جمع کنی؟ این جمله همهی نوجوانی من است. مادرم با استیصال هر بار این را گفته و شنیدهام. فقط شنیدهام. حالا توی این خانهای که دیگر از کسی چنین جملهای را نمیشنوم، بازهم یقهام را میگیرد. انگار این جمله مال مامان نیست. مانیفست کار خانگی است که هر وقت و بیوقت خودش را نشان آدم میدهد. نامرئیبودن کارهای خانه مصیبت بزرگی است. اینکه کثیفی خیلی بیشتر از تمیزی به چشم میآید. اینکه در بهترین حالت وقتی همه کار کردهای، هیچ بهنظر میرسد و خیلی راحت به آشفتگی قبلش برمیگردد. دوستم میگفت: « تنها راهی که برای مرتبموندن خونه وجود داره، اینه که نذاری به هم بریزه.» همینقدر بیمعنی و مسخره و واقعی! روزهای زیادی توی زندگی هست که من سعی میکنم برای کارهای خانه معنا پیدا کنم و روزهای بهمراتب بیشتری هست که زور این بیمعنایی میچربد و سراغ هیچکدام این کارها نمیروم. خیلی وقتها میپیچم به بازی. خیلی وقتها کلک میزنم و خیلی وقتها سعی میکنم انگیزه برای این کارهای بیپایان جور کنم. بزرگترین کشفم تا حالا مهمان دعوتکردن بوده. :) مهمان عزیزی که شوق آمدنش از جا بلندم کند که خانه را قشنگتر کنم. این بهترین راهکاری است که برای چراهای بیجواب کار خانه پیدا کردهام اما همیشه جواب نیست. برای کار خانه انگار هیچچیز جواب قطعی نیست پیچیدگی کلافهکنندهاش بالاخره یک جوری یقهات را میگیرد. کتابی که تازگی خواندم، یک همدلی طولانی بود برای همهی این کارهای بیپایان و دوستنداشتنی. کتاب هزارتوی کار خانگی را با حلقهی زناندیشی همخوانی کردیم. بیشتر از هر چیزی همین موضوعش برایم جالب بود. اینکه کسی آمده این موضوع را گذاشته وسط و دربارهاش بحث کرده، خیلی تحسینبرانگیز بود. شروع بسیار باشکوهی هم داشت و خیلی هوشمندانه طرح مسئله میکرد. نویسنده بعد از تعریف کار خانگی، در هر فصل یکی از مباحث مربوط به کار خانگی را مطرح میکرد و برایش از مصاحبههای بسیاری که انجام داده بود، شاهد میآورد. خواندن اینهمه مصاحبهی مشابه، گاهی ملالآور بود و میشد حجم کتاب را با ویرایش بهتر، چهلپنجاه درصد کاهش داد اما در بعضی مصاحبهها نکات خواندنی و آموزندهای پیدا میشد. بهنظرم در این بخش لازم بود نویسنده از ویراستاری بیرحم و جدی کمک بگیرد. نکتهی دیگری که به نظرم از کارآمدی کتاب کم میکرد، این بود که نویسنده تنها صدای کسانی را منعکس کرده بود که درگیر کار خانگیاند و به همین خاطر، کتاب در شکلدادن گفتگو تا حد زیادی ناتوان بود. کتاب بسیار خوشخوان است و غیر از تکرارها که گاهی خستهکنندهاند، دستانداز جدیای ندارد. بهنظرم، غیر از «منم همینطور»هایی که در خواندن تجربههای دیگران ناخودآگاه به زبان آدم میآید، خواندنش برای هر کسی که به نحوی با کار خانگی مرتبط است، آورده دارد و یکی از مهمترین آوردههایش میتواند این باشد که کار خانگی را در ذهن خوانندهاش محترمتر، پرزحمتتر و ارزشمندتر از گذشته جا میاندازد. 📖: هزارتوی کار خانگی، نجمه واحدی، نشر آموزه ٣٠۴ صفحه #کتاب_های_1403 پینوشت: ممنون از فاطمهجان بهروزفخر برای دعوت خوب و کتابهای خوبتر. 2 28 سارا رحیمی 1403/3/21 آب هرگز نمی میرد : خاطرات سردار حاج میرزا محمد سلگی فرمانده گردان حضرت اباالفضل (ع)، لشکر 32 انصارالحسین (ع) حمید حسام 4.5 28 [شانزده از صد] آب هرگز نمیمیرد خاطرات میرزامحمد سلگی است. از چالشبرانگیزترینهای امسال بود. از راوی بدم میآمد، با او قهر میکردم. غضب میکردم. نمیپذیرفتمش و بعضی جاها، کتاب را به کناری پرت میکردم. به قول احسان عبدیپور، او در انکار ما بود و ما در انکار او. سلگی زندگیاش با یکی مثل من خیلی فرق میکرد. نگاهش به خانواده، همسر، زندگی، جنگ، جهاد، حج و... رفتارهایش با خانواده کفرم را بالا میآورد، نگاه شعاری و صورتیاش به جنگ و جانبازی خشمگینم میکرد و شورِ غیرهوشمندانهاش در تحلیلها و رفتارهایش حالم را میگرفت. بهزور تمامش کردم، کمترجایی از کتاب متأثر شدم و صحنههای کمی از کتاب احتمالاً با من بماند. اما باید میخواندمش. این کتاب قطور، با همهی سختبودنش، این را برای من داشت که به فارسی سخت! بفهمم مرد لر کشاورززادهٔ روستایی بسیجی شبیه من فکر نمیکند و قرار هم نیست بکند. خواندنش کمکم کرد، اگرچه کلافه و دورم، تلاش کنم بفهمم که کسی مثل او، با آن سبک زندگی، چهطور به مسائل نگاه میکند. به عبارت بهتر، یادم آورد مرکز عالم نیستم! در کنار این قضاوتهای شخصی من، حضور راوی در همهی جنگ تحمیلی، نکتهی مثبتی بود. روایتی که از تفاوتهای روحیهی ارتشی و سپاهی دارد هم بانمک و خواندنی است. آخر آخر هم دیدم این تیزر را از کتاب ساختهاند که واقعاً دیدنی است. https://www.aparat.com/v/a86q43a #کتاب_های_1403 0 1 سارا رحیمی 1403/3/13 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 75 [سیزده از صد] کتابی باشکوه برای نترسیدن، رهاکردن و همرنگ جماعت نشدن. عالیجناب ابراهیمی در این کتاب دربارهی شغلهایش نوشته. از سیستم فاسد نالیده و کار کرده و کار کرده و کار کرده. نثر کتاب روان و خودافشاگرانه و پر از طنز تلخ است. برای ترسویی شبیه من که هر بار بخواهم از کاری خداحافظی کنم زانویم سست است، کتاب لازمی بود. بهگمانم خواندنش برای خداحافظیهای بعدی استوارترم کند. ١١٢ صفحه #کتاب_های_1403 0 28 سارا رحیمی 1403/3/8 اختران؛ صبح روز عید حمیدرضا شاه آبادی 2.5 2 این کتاب چند برش از کتاب اعترافات غلامانه. بخشی که امامعلیهالسلام میخوان نماز عید رو به جماعت بخونن. من تصور دیگهای داشتم و فکر نمیکردم اینگونه باشه. 0 2 سارا رحیمی 1403/3/6 پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی گلستان جعفریان 4.2 53 [چهارده از صد] بین کتابهایی که از زندگی همسران شهدا خوانده بودم، اینیکی چند ویژگی بارز داشت. یکی اینکه برخلاف برخی، زن عاشق همسرش بود ولی در او ذوب نشده بود. تقلای دوستداشتن و دلبستهنشدن را صادقانه تصویر کرده بود. نویسنده رابطهی فخرالسادات با همسرش را کلیشه نزده بود و فردیت راوی را حس میکردی. کتاب به معنای درست کلمه «زندگی خصوصی» فخرالسادات موسوی و همسر شهیدش بود. این حس را به تو میداد که داری از یک گوشهای نگاهشان میکنی و نگاهت روی راوی آنقدری سنگین نیست که زندگیاش را برایت سانسور کند و هیچچیزش را نشانت ندهد. نویسنده هم مطلقاً از متن بیرون نمیزد و در خلال قصه این را باور میکردی که دختر مشهدی ساکن زنجان دارد اینها را روایت میکند. شخصیت جفتشان را هم دوست داشتم، اما میدانم توصیفکردنشان روایت کتاب را حیف میکند. من نسخهی صوتیاش را شنیدم و راضیام. البته خیلی باکیفیت نبود و گوینده کمی شل و بیفراز و فرود میخواند اما غیر از همان اوایل، من را اذیت نمیکرد. امتیاز: ۴ از ۵ (یک نمره برای بعضی عاشقانههای لوسشان کم کردم که جا داشت بهتر روایت شود. :)) #کتاب_های_1403 📖: پاییز آمد، گلستان جعفریان، سورهٔ مهر 0 5