یادداشت سارا رحیمی
1403/6/16
3.5
1
[بیستوسه از صد] روایت رنج واقعاً کار غریبی است. روایت رنج را نمیشود یکنفس خواند. من هر بار که روایت تازهای از رنج میخوانم، بیشتر از خواندن چهارپنج کتاب طولش میدهم و بعد هر چند صفحه یا بعضاً هرچند پاراگراف، از خودم میپرسم: «چهطور تاب آورده نوشتن اینها را؟» توی این کتاب هم مدام از خودم و دلینی همین را پرسیدم. همینکه چطور از دستدادن تدریچی پسر دوسالهات را کلمه کردی؟ چهطور مراحل درمانش را شرح دادی و چهطور الآن ته خط نیستی و تصمیم گرفتی بعد او، بازهم بچه داشته باشی؟ * این کتاب کتاب خیلی عجیبی است و خواندنش را شاید به همه نشود توصیه کرد. پیشتر از همین مجموعه و با همین مضمون، روایت مرضیه اعتمادی را در کتاب شصت (که حالا با نام شاخه از گنجشک خسته نمیشود) خوانده بودم و مقایسهٔ نگاه و مواجههٔ زنانه و مادرانهٔ او با نگاه پدرانهٔ دلینی برایم خیلی شگفتانگیز بود. همچنین مواجههٔ او و همسرش با سوگ و پذیرششان از شرایط واقعاً به نظرم ستودنی میآمد. * برخلاف روایت خوب و دوستداشتنی دلینی، ترجمهٔ کتاب به معنای دقیق کلمه افتضاح بود و نمونهٔ بارز شهیدکردن متن با ترجمهٔ ضعیف! چندجا گمان جدی بردم که مترجم با مترجم گوگل تقسیم کار کرده که نتیجه اینطور بد از کار در آمده. بهخاطر همین ترجمهٔ بد، لازم است که با کتاب صبورانه برخورد کنید، وگرنه احتمالاً کنارش میگذارید. آن یکونیم ستاره را برای ترجمه کم کردم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.