یادداشت
1403/5/20
[بیستودو از صد] قبلترها کتابهای آقای ضابطیان خیلی به دلم مینشست. خیلی مشتاق بودم زودتر سفر کند و بنویسد دنیا بهنظرش چهشکلی است، اما تازگی کمتر دوستش دارم. کتابهایش هنوز هم خوشخوان است و معمولاً در یک نشست تمام میشود ولی دیگر برای من آن غذای لذیذِ ظهر جمعه نیست. ساندویچ الویهی نیمهبیات وسط هفته است. این تغییر رابطه احتمالا یک دلیل خیلی پررنگ بیشتر ندارد و آن اینکه ضابطیان هوشمندانه واژهها و تعبیرها را به کار نمیگیرد. مصرفشان میکند تا مخاطبش را صرفاً هیجانزده کند. برای مثل در همین کتاب میگفت: «اینکه میخواستی در آپارتمانهای کوبا آسانسور پیدا کنی، مثل این بود که توی مجلس ختم پدرت دنبال دیجی بگردی.» این تعبیر برای من بامزه نیست. وقت خوندنش فقط راستتر نشستم و حالم گرفته شد. با خودم گفتم این بندهخدا لابد نمیداند وزن «ختم پدر» چقدر است که اینچنین ساده خرجش میکند. مثالهایی از این دست در سباستین کم نبود ولی من به همینیکی بسنده میکنم. رویهمرفته من کتاب را با همهی اقتضائات ضابطیانیاش دوست داشتم و ممنون کسی هستم که زودتر من را با خودش ببرد کوبا. :)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.