یادداشت سارا رحیمی

مرا با خودت ببر
        [هجده از صد]
دوستی می‌گفت: «گاهی کارهایی که برای امر قدسی انجام می‌دیم زیبان، چون امر قدسی زیباست. ما هنر نکردیم.»

وقت خواندن این کتاب خیلی یاد حرفش افتادم. بعضی (فقط بعضی) از بخش‌های این کتاب زیبا بود، به‌خاطر زیبایی امام جواد علیه‌السلام. وگرنه نویسنده حال من‌یکی را خیلی گرفت!

داستان با روایت قصه‌ی علاقه‌ی ابراهیم به آمال شروع می‌شود و ماجرای این فراق و وصال حدود ١٠٠ صفحه طول می‌کشد. این ماجرا تقریباً ربطی به امام جواد علیه السلام ندارد و از نیمه‌ی کتاب به بعد، از زبان شخصیت اصلی، کرامات امام عليه‌السلام و البته کمی از زندگانی ایشان را می‌شنویم. 

نثر کتاب نثر روانی نبود و به‌گمانم برای نوجوان دست‌انداز زیاد داشت. خط اصلی روایت هم ارتباط پررنگی به مقصود اصلی نویسنده نداشت و اتصال این دو ماجرا هم چفت‌وبست محکمی نداشت. نویسنده احتمالاً می‌خواسته عشق کوچک شخصیتش را به عشق بزرگتر متصل کند ولی ناموفق بوده. 

دلیل برخی اشارات کتاب را هم نمی‌فهمیدم. مثلا در خلال روایت، به‌وضوح به غلام‌بارگی یکی از حکام جور اشاره کرده بود که به‌نظرم بیانش برای مخاطب نوجوان نه وجهی داشت و نه مناسب بود. (ر. ک ص ١۶٩، ١٧٠ و ١٧٢) 

تنها بخش لذت‌بخش کتاب برای من، که احتمالاً بارها به آن برگردم، توصیف مناظره‌ی یکی از علمای دربار مأمون با ابن‌الرضا بود که حتماً به شما هم نشانش می‌دهم. 

روی‌هم‌رفته به نظر من، خواندنش برای اندک اطلاعاتی که از امام به دست می‌دهد، به‌صرفه نیست. 


📖: مرا با خودت ببر، مظفر سالاری، به‌نشر
٢۴۵ صفحه 
امتیاز: ١ از ۵

#کتاب_های_1403
      
45

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.