بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت‌های مهرداد محمدی (26)

            یادداشتی بر رمان حاجی آقا اثری از صادق هدایت ابرمرد ادبیات داستانی و فخر ادبیات ایران در جهان است. نابغه ای که با مرگ خودخواسته اش جهان ادبیات داستانی را از وجودش محروم کرد.
محور داستان های هدایت بیان نوع زندگی اجتماعی انسان های زمانه اش است. همه‌ی آثار هدایت ریشه در اجتماع زمان خود را دارند که اساسا ادبیات، خاصه ادبیات داستانی محمل مهمی برای بیان مسائل اجتماعی و سیاسی است. آثار هدایت زاییده‌ی جهان نگری خاص اوست.
 حاجی آقا یکی از تیپ های ماندگار ادبیات است. 
صادق هدایت در حاجی آقا، تصویری رئالیستی از اوضاع ایران در سال های دیکتاتوری رضاشاه و پس از شهریور 20 ارائه می کند و با روایتی رسوا کننده پرده از چهره صاحبان قدرت برمی دارد.
هدایت در این اثر سعی دارد نوکیسه های بی مقدار را هجو کند که به جای آدم های اصل و نسب دار در راس هرم قدرت قرار گرفته اند.
این رمان اثری غیر ایدئولوژیک است که در آن همه‌ی گفتمان‌های سیاسی مورد نقد و خشم نویسنده قرار گرفته‌ است. هدایت معتقد است ایدئولوژی های سیاسی برای تامین منافع طرفداران و مبلغان آن‌ها به‌کار گرفته می‌شوند. هدایت، دگرگونی‌های تاریخی و سیاسی فراوانی را از دورۀ مشروطه تا روی‌ کار آمدن رضاشاه و محمدرضاشاه، از سر گذرانده است و رنگارنگی و تزویر سیاستمداران، حاکمان و سودجویان را دیده‌است و همه‌ی این رویدادها را با طنزی خشمگین در هم آمیخته. بنده معتقدم با آگاهی از رویدادها و جریان‌های سیاسی دوره‌ی صادق هدایت، بهتر و بیشتر به شناخت عمیق این اثر دست پیدا خواهیم کرد. در حاجی آقا، هدایت توانایی خود را در بیان تحولات اجتماعی به نمایش گذاشته است. بعد از خروج رضا شاه از ایران، استبداد آشکار به استبداد پنهان تبدیل می‌شود. و هدایت به خوبی این تغییر را نشان می‌دهد. 
حاجی آقا بازتاب واقعیت نه در عصر هدایت، و نه در ایران، بلکه در همه‌ی اعصار و در همه‌ی دنیا است. کیست که نداد حاجی آقاهایی در همه‌ی ممالک جهان (به ویژه جهان سوم و حکومت های ایدئولوژیک) وجود دارند که از جهل و خرافات و بی‌سوادی مردم نهایت استفاده را می‌برند.
در این کتاب می توان جملات طلایی بسیاری یافت، اما بنده به این دو جمله بسنده می کنم:
________________________________________
توی دنیا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپیده. اگر نمی خواهی جزو چاپیده ها نباشی، سعی کن که دیگران را بچاپی.
_______________________________________
وظیفه ماست که مردم را احمق نگه داریم، تا سر به گریبان خودشان باشند و تو سر هم بزنند.
          
سلام و درو
            سلام و درود.
_
در ازدحام این همه ظلمت بی عصا
چراغ را هم از ما گرفته اند
اما من دیوار به دیوار
به سایه روشن خانه باز خواهم گشت
پس زنده باد امید...! 
_
یادداشتی بر اتاق شماره ی 6 از چخوف بزرگ.
_
آمروز پنج شنبه مورخ هفتم اردیبهشت ساعت 9 صبح زنگ در به صدا درآمد. آیفون را برداشتم، کسی که آنطرف آیفون بود گفت پیک هستم، کتاب هایتان را آورده ام. گفتم لطفا بگذارید توی آسانسور و بفرستید طبقه ی چهارم. دل تو دلم نبود. دوست داشتم سریع بسته را باز کنم و به کتاب ها نگاهی بیندازم. چهار کتاب سفارش داده بودم، یکی از آنها اتاق شماره ی 6 بود اثری از پزشکی حاذق، فیلسوف و روانشناس، جامعه شناس، انسان و انسان شناس. بله چخوف را می گویم.
با ولع تمام کتاب را باز کردم تا نگاهی گذار بیندازم و سر فرصت شروع کنم به خواندن. چون قرار بود جایی بروم. همین نگاه گذرا موجب شد شصت صفحه از کتاب را بخوانم. وقتی به خود آمدم، به ساعت نگاهی انداختم و با عجله حاضر شدم تا به قرارم برسم. در حال رفتن بودم که تصمیم گرفتم برگردم و کتاب را همراه خودم ببرم. در حال رانندگی به کتاب فکر می کردم و طعمش را مزمزه می کردم. بعد ازبیست دقیقه رانندگی، تصمیم گرفتم با تاخیر به سر قرار برسم و به کوچه ایی فرعی پیچیدم و زیر سایه ی درختی که نسیم ملایم بهاری برگ هایش را به رقص در آورده بود، ادامه ی کتاب را خواندم.
حالا تصمیم گرفتم من هم مثل سهیل خرسند ساکن اتاق شماره ی 6 شوم.
البته اگر جایی برای من باشد!
ممنونم از چخوف بزرگ برای خلق این اثر ارزنده.
روحت شاد نویسنده ی بزرگ روس. 
          
            به دنبال دری بودم گمشده بر دیوار،
که هیچ گاه به رویم باز نشد.
_
سلام و درود.
بررسی و نگاه اجمالی به رمان ذوب شده، اثر نویسنده ی بزرگ و فقید کشورمان عباس معروفی.
معروفی معتقد است کلمه، زبان و داستان باید ساده باشد. فرمالیسم در نثر راه به جایی نمی برد. معروفی بلد بود به زبان بیهقی داستان بنویسد ولی می دانست به درد مردم نمی خورد. او بنا نداشت جدول کلمات متقاطع درست کند که مخاطب موقع خواندن یک فرهنگ لغت هم همراهش باشد. 
او در آثارش کلمه ها را با وزن و موسیقی و چیدمان خاصی کنار هم قرار می داد که مخاطب بعد از خواندن کتاب، شروع کند در آن زندگی کردن و فکر کردن. 
و اما رمان ذوب شده:
معروفی در این اثر برخورد حکومت دیکتاتوری و نظام سلطه را با هنرمندان و نویسندگان به تصویر می کشد. 
معروفی جامعه ای را نشان می دهد که نویسنده اش در داستان های خود گم می شود و خود را باز تولید می کند. 
اما سئوالی که این کتاب دارد این است؛ 
آیا نظام سلطه و دیکتاتور مآبانه گزینه ی خوبیست برای اداره ی جامعه؟ 
بریده ایی از رمان ذوب شده:
به راستی که از تولد تا مرگ، پرتاب سنگی از دست کودکی به جای نا معلوم است که دلایل و عواقبش بر سنگ و زننده و خورنده، هیچ معلوم نیست. 
روحت شاد نویسنده ی بزرگ من.
          
            در فاصله چیزی بگذار
بین من و تو تا بینی باشد
در فاصله های بین من و تو
معنای تپش بگذار
بگذار اگر می گذاری
بگذار..
_
سلام و درود.
_
رمان (نام تمام مردگان یحیاست) از نویسنده ی فقید و بزرگ کشورمان عباس معروفی.
این کتاب آخرین کتاب منتشر شده ی ایشان در زمان حیاتشان است که هنوز در ایران مجوز نشر نگرفته.
داستان به فرم افسانه نوشته شده و معروفی قصه ی آن را سال ها پیش حتی قبل از سمفونی مردگان در سر می پرورانده و درست بعد از سمفونی مردگان شروع به نگارش کرده. به گفته ی معروفی این کتاب چیزی حدود 30 سال (29 سال و اندی) طول می کشد تا نوشته و منتشر شود.
این رمان نثری مسجع و روان دارد و تعدادی از شخصیت‌های رمان سال بلوا را در آن می بینیم و بر عکس. یعنی رمان سال بلوا را که بخوانید متوجه می شوید که این رمان (نام تمام مردگان یحیاست) از توی آن رد می شود.
معروفی در این رمان می خواهد خود را محک بزند و ببیند آیا می شود در قرن 21  افسانه ساخت. و در این رمان 3 افسانه ساخته که در هیچ جایی گفته نشده. او افسانه ها را بازگو یا بازنویسی نکرده، او خود افسانه ساخته. و نکته قابل توجه اینکه این افسانه ها از زبان 3 زن گفته می شود. برای اینکه بخش هنرمند هر انسانی بخش زنانه اش است.
در این کتاب هم مثل دیگر آثار معروفی پرسش هایی مطرح می شود، که به هیچکدام پاسخی نداده است. چرا که پاسخ دادن کار نویسنده نیست.
معروفی می گوید: من نه فیلسوفم، نه جامعه شناسم، نه روانشناسم،،، من فقط بلدم داستان بنویسم و سعی می کنم آدم خوبی باشم، انسان باشم. من نمی خواهم نویسنده ی بزرگی باشم، اثرم باید بزرگ باشد.
معروفی نویسنده ایست که هیچگاه اسیر نفس خود نبوده و همواره به مخاطبانش احترام قائل بوده در آثارش ایجاز داشته و از زیاده گویی پرهیز کرده.
با خواندن رمان های معروفی عاشق می شوی و عاشقی می کنی و دنیا را زیباتر می بینی، چون عشق حال آدم را خوب می کند.
_
با مهر.
          
            عشق عریانیِ همیشه هاست،
اگر رها شوی در عشق،،،
اگر رها شوی!
_
سلام و درود.
_
رمان (ژاک قضا و قدری و اربابش) اثر دنی دیدرو، نویسنده، منتقد و فیلسوف فرانسوی و یکی از برجسته ترین شخصیت های عصر روشنگری.
این رمان در سال هزاروهفتصدوهشتاد نگاشته شده، رمانی که شخصیت هایی همچون گوته، هگل، مارکس و فروید را به تحسين وا داشته است.
رمان مضمونی فلسفی دارد(جبر و اختیار) دیدرو در این کتاب همه چیز از جمله نوشتن را به بازی می گیرد.
او آگاه است که مسئله ی جبر و اختیار برای مخاطب سنگین و تکراری است. برای همین نمی گذارد اثرش به ورطه ی شعارگویی و فلسفه ورزی صرف گرفتار شود و خیلی هوشمندانه زبان طنز را به کار می گیرد. البته طنزی به دور از ابتذال. این کتاب هم مثل (دون کیشوت و زوربای یونانی،) راوی و ارباب دارد. اینجا ژاک، راوی و ارباب شنونده است. شنونده ای فعال و تشنه ی شنیدن داستان های عاشقانه ی نوکرش.
رمان خوب و قوی رمانی است که پرسش گر باشد. یک پرسش بزرگ و اصلی و در ادامه پرسش های ریز و کوچک.
پرسش بزرگ این رمان این است، (آیا انسان در زندگی اش موجودی آزاد و صاحب اراده است، و یا زندگی و اعمالش تحت یک امر جبری است. به قول ژاک همه چیز آن بالا نوشته شده)
رمان در ظاهر کلاسیک است ولی در همان ابتدا (دنی دیدرو) نشان می دهد که قوائد و ساختار کلاسیک را بر هم می زند و منطق علت و معلولی که در روایت کلاسیک مهمترین عنصر است، در این اثر نادیده گرفته می شود. دیدرو در این رمان رابطه ی اتفاقی و تصادفی را بین علت و معلول اختیار می کند. که همین موجب می شود اثرش فرمی پست مدرن به خود بگیرد.
_
خوشحالم این کتاب را خوانده ام.
_
با مهر.
          
            دست های تو را گرفتم، با آنکه نبودی.
و گرم شدم، با آنکه نیستی.
لعنت به خیال با بال های شکسته اش...
_
سلام و درود.
_
کتاب زوربای یونانی اثر کازانتزاکیس، ترجمه جناب قاضی.
کتاب، تقابل 2 انسان که دارای دو فلسفه دو جهان‌بینی و دو نگاه متفاوت به زندگی دارند. یکی آلکسیس زوربا فردی خوشگذران، شاد، ابن الوقت و معتقد به امر لذت است و هر کاری را برای رسیدن به این هدف مجاز می داند. هیچ وقت دچار تکرار نمی شود و هر روز همه چیز را انگار بار اول است که می بیند و سر ذوق می آید. جسور و بی پرواست.
دیگری، راوی یا همان ارباب، فردی است کتاب خوان که تعالیم بودا را دنبال می کند، دانته می خواند، درگیر مبارزه با نفس خود است، ولی در دل به فلسفه ی زوربا معتقد است و راه و روش زوربا را صحیح می‌داند.
زوربا فردی است بی سواد ولی دنیادیده که قدم به قدم اربابش را به تکامل نزدیک و چشمش را به حقیقت باز می کند(که همانا دنیا فانی، پوچ و بی ارزش است)
کتاب فارغ از ساختار روایی، بیشتر در بند محتوا و معناست و می خواهد بگوید: ( غلام همت آنم که زیر چرخ کبود...... ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است)
کازانتزاکیس در سال هزارو نهصدو پنجاه وهفت در سن 74 سالگی با یک رای کمتر نسبت به آلبر کامو جایزه ی نوبل را از دست داد.
بریده ای از کتاب: 
زوربا با دهان باز به آسمان نگریست، گویی اولین بار است که آسمان را نظاره می کند. زمزمه کنان پرسید:
آن بالا چه خبر است و چه حوادثی روی می دهند؟! 
ارباب، می توانی بگویی معنای تمام این کارها چیست؟ 
این همه چرخ ها را کدام دست می چرخاند؟ و برای چه؟ 
چرا مردم باید بمیرند؟ 
خجالت زده گفتم: نمی دانم. 
زوربا که چشمانش از تعجب گرد شده بود گفت: پس آن همه کتابهای لعنتی که خوانده ای به چه دردمیخورد؟ 
چرا اصلا آنها را می خوانی؟ اگر کتاب‌ها جواب این مسائل را به تو نمی دهند پس چه به تو می آموزند؟ 
گفتم: آنها درباره ی رنج و سرگشتگی و حیرت انسانی گفتگو می کنند که نمی تواند به سئوالی که هم اکنون تو کردی پاسخ بدهد. 
_
عشق بسی نیرومندتر از مرگ است. 
_
همه ی آدم ها جنون خاص خود را دارند، و اما بزرگترین جنون به عقیده ی من آن است که آدم جنون نداشته باشد. 
خوشحالم از این که این کتاب را خوانده ام. 
با مهر.
          
            نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرف از ابهام و آینه
از نو برایت می نویسم،
حال همه ی ما خوب است
اما تو باور نکن...
_
سلام و درود.
_
کتاب چوب نروژی اثر هاروکی موراکامی، ترجمه ی آقای غبرایی
داستانی ساده و سرراست، بدون تکنیک و بدون ساختار مدرن داستان نویسی. 
کتاب کمی سرگرم کننده و تقریبا تشابهاتی با دیگر رمانش (سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش) دارد. یک داستان عاشقانه ی متوسط رو به پایین است که در آن معاشرت هایی پی در پی شکل می گیرد که شاید با فرهنگ ما نا مانوس است.
 پس از خواندن کتاب سئوالی در ذهن من شکل گرفت که اگر دغدغه ی تمام جوانان ژاپن این است که امروز را با کدام دختر یا فردا را با کدام پسر بگذرانم و چه بنوشم و چه بخورم، یا شب را با این بگذرانم و صبح را با آن، پس این پیشرفت چشمگیر ژاپن از کجا آمده است؟؟؟ 
علی رغم اینکه می گویند این کتاب در ژاپن پر فروش است، فکر می کنم چیزی به مخاطب اضافه نکند و تنها دو یا سه روز سرگرم کننده است. 
ولی از خواندنش پشیمان نیستم. 
با مهر.
          
            دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می کنم.
صبوری می کنم تا تمام کلمات عاقل شوند.
صبوری می کنم تا طلوع تبسم...
_
سلام و درود.
رمان بزرگ (خوشه های خشم) جزو صد رمان برتر دنیاست.
جان اشتاین بک در این کتاب مثل اغلب کتاب هایش به حمایت از کارگران، کشاورزان و طبقه ی فرودست جامعه پرداخته است.
او به جز یک سوم پایانی عمرش همیشه دغدغه ی وضعیت اقشار پایین و ضعیف جامعه را داشت.
وی مهارت زیادی در پرداختن به شخصیت های مختلف  و همچنین توانایی زیادی در وصف سرزمینهای مختلف داستان هایش را داشت.
اشتاین بک هنگامی که آماده ی نوشتن کتاب خوشه های خشم می شد، گفت: می خواهم یک برچسب شرم روی تمام حرام زاده هایی که مسئول این رکود بزرگ و فقر در جامعه هستند بگذارم. و بعد می گوید: من کارم را انجام دادم تا اعصاب خواننده را به هم بریزم.
خوشه های خشم کتابی است که وقتی تمام می شود، چیزی به شما اضافه شده است و هیچ پشیمان نیستید که چرا وقت گران سنگ خود را پای این کتاب گذاشتید.
با مهر.
          
            سلام.
حال همه ی ما خوب است اما تو باور نکن.
از خانه که می آیی،
یک دستمال سفید، پاکتی سیگار، گزینه ی شعر فروغ، و تحملی طولانی بیاور
احتمال گریستن ما بسیار است!
_
اینبار می خواهم در باره ی کتاب (زنی در برلین) صحبت کنم. این کتاب نخستین بار در برلین در سال  1959 بدون ذکر نام نویسنده منتشر شد. زنی سی و اندی ساله خاطرات خود را از نخستین روزهای اشغال برلین روایت کرده و به موضوع تجاوز به زنان آلمانی توسط ارتش سرخ می پردازد. جامعه ی آلمان پس از انتشار کتاب با شوکی عجیب مواجه می شود. و پس از مرگ (مارتا هیلرز) نویسنده و روزنامه نگار شهیر آلمانی در سال 2001 ‪ مشخص می‌شود نویسنده کتاب او بوده.اینبار  آلمان در شوکی عمیقتر و البته در بهت و حیرت فرو می‌رود.
کتاب آنچنان صریح، بی پرده، تلخ و گزنده است که هر کسی خوانده برنتابیده.
اثری که فاش می کند انسان ها هم سرشت شر و پلیدی می توانند داشته باشند، حتی اگر برای خیرخواهی آمده باشند.
فرم روایی خانم هیلرز در نوشتن خاطره های روزانه اش  بر جذابیت کتاب افزوده. روایت دست اول، ملموس و دردناک از جنگ و زوایای پنهان آن که کمتر به آن پرداخته شده. کتابی متفاوت در ادبیات جنگ. این کتاب چهره ی سیاه جنگ را نشان می دهد. چهره ی سیاهی که نه فقط منجر به نابودی کشورها، فرهنگ و تمدن، بلکه به وقایع وحشتناکی اشاره می‌کند که انسانیت را زیر سئوال می برد.
مگر می شود درد را بیان کرد؟
درد را فقط باید کشید.
اگر درد را می شد بیان کرد که دیگر درد نبود.
تاب آوردن و به زندگی ادامه دادن در میان این همه تجاوز، گرسنگی، محرومیت، ترس و تنهایی به راستی سخت است. به خصوص اگر بدانی روایت ساخته ی ذهن و تخیل نویسنده نیست. بلکه حقیقت است!  تجربه ی زیسته ی اوست!
با مهر.
          
            به نام خداوند احساس و انصاف و ایثار. 
داور بر حق. 
نگاهی به رمان ملکوت از بهرام صادقی بزرگ. 
بهرام صادقی اندک داستان هایی که دارد در عین سادگی عمیق است و البته پارادوکسیکال. دنیا و آدم هایش و اتفاقات را طنزگونه نگاه می کند. آثارش شعاری نیستند، تحلیلی هستند. مسائل عمیق را ساده تحلیل می کند.
 تحلیل گران آثار ادبی می گویند ملکوت تقلیدی نه از بوف کور، بلکه از شیوه ی بوف کوری است. رمان ملکوت می خواهد به مسائل هستی شناسی و آفرینش بپردازد و چقدر موفق بوده کارشناسان بهتر می دانند. 
بهرام صادقی مثل خیلی از نویسنده ها از صادق هدایت تاثیر گرفته و خیلی از عزیزان بر این باورند که ملکوت را می توان با بوف کور قیاس کرد. در حالی که به عقیده ی بنده فکر نمی کنم چنین باشد. 
فکر می کنم نه آثارشان قابل قیاس باشد نه خودشان. 
  این دو عزیز(صادق هدایت و بهرام صادقی) در شرایط متفاوت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و.... زیسته اند. اگر اشتباه نکنم زمانی که صادق هدایت این نابغه ی ادبیات داستانی  ایران به زندگی خود پایان داد، بهرام صادقی فقید 15 سال داشت. و اگر حجم آثار و مقالات نوشته شده درباره ی آثار و زندگی هدایت گواه بر تاثیر ژرف او بر جریان روشنفکری و ادبیات باشد، و با در نظرگرفتن این نکته که بسیاری از بزرگان این عرصه از جمله هوشنگ گلشیری، عباس معروفی، غلامحسین ساعدی، بهرام بیضایی و....تحت تاثیر هدایت بوده اند، فکر می کنم هنوز هدایت با همه ی نویسنده های قبل و بعد از خودش فاصله داشته باشد. شاید هم نه، شاید بنده به نوعی از روی هیجان و تعصب اینگونه فکر می کنم.از بزرگی شنیدم که هدایت تمام آثارش را با عجله ودر شرایط نا مساعد روحی نوشته است. (نقل قول از خود هدایت)حال تصورش را بکنیم که اگر برای خلق بوف کور و دیگر آثارش حوصله به خرج می داد و حال روحی مناسبی داشت چه می شد. هدایت می گوید (مرده شورش را ببرند، تازه داشتم بلد میشدم که بنویسم) این جمله را در فرانسه به مصطفی فرزانه گفته، ( در واپسین روزهای عمرش.) 
یعنی شاهکارش بوف کور را هم، از نظر خودش اثر قابلی که خودش را راضی کند نمی دانسته.
با احترام به همه ی بزرگان ادبیات داستانی کشورمان، اگر هم این دو عزیز را بشود با هم مقایسه کرد، (هدایت و صادقی) قطعا این دو اثر(بوف کور و ملکوت) با هم قابل قیاس نیست. 
با احترام به فرمایش جناب محمدامین اکبری که فرموند قلم بهرام صادقی به مراتب از صادق هدایت قوی‌تر است و فرم داستانی را بهتر از هدایت می شناسد، باید عرض کنم صادق هدایت قلمش را متناسب با فهم جامعه ی زمان خود به کار می برده، بر خلاف بعضی نویسندگان که معتقدند جامعه اگر سواد ندارد به من نویسنده ربطی ندارد، برود سواد یاد بگیرد. و بنده نمی دانم و نمی توانم بگویم کدام اعتقاد درست تر است ولی آن چه مسلم است صادق هدایت بزرگ تر  از آثارش بوده. 
ولی با همه ی این اوصاف باید گفت اگر اجل مهلت می داد شاید بهرام صادقی بر قله ی ادبیات داستانی ایران می ایستاد. 
روحت شاد بهرام صادقی بزرگ. 
با مهر.