بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

ملکوت

ملکوت

ملکوت

3.5
51 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

83

خواهم خواند

40

کتاب ملکوت، نویسنده بهرام صادقی.

لیست‌های مرتبط به ملکوت

نمایش همه
جزء از کلبوف کورهمنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها

رمان هایی با تکنیک جریان سیال ذهن.

20 کتاب

تکنیک پیچیده جریان سیال ذهن یا Stream of consciousness شاید برای افرادی که تازه شروع به کتابخوانی کرده اند، ناآشنا و غیر قابل فهم باشد. خلاصه بگویم؛ در این کتاب ها خیلی به دنبال معنا نباشید! به نظرم افرادی که تازه با کتاب و کتابخوانی آشنا شده اند، برای شروع سمت این کتاب ها نروند. چون این تکنیک عموما شامل پراکنده گویی های هذیان گونه است و عموما این کتاب ها سخت خوان و گاها حوصله سر بر می شوند. در این تکنیک زمان، مقوله ای کاملا ذهنی، نسبی و غیر خطی است. بعضی از این کتاب ها آنقدر در همه جا پیشنهاد می شود که ناخودآگاه مخاطب تازه کار هم آن را انتخاب می کند. امکان تمام نکردن و نیمه کاره رها کردن این دسته کتاب ها هست. پس برای شروع پیشنهاد می کنم از این لیست انتخاب نکنید. اینجا لیستی از کتاب هایی که با این تکنیک نوشته شده اند میگذارم. خودم بعضی را خوانده ام و بعضی را نه. پی نوشت: بعضا گفته شده که بوف کور یا جزء از کل جریان سیال نیست. به هرحال نوشته ها به گونه ای هستند که به نظر می رسد نویسنده با استفاده از تکنیک جریان سیال ذهن سعی می کند وقایع و صحنه های روایت را همانطور که در ذهن شخصیت های داستان جریان می یابند، بازگو کند.

اعترافات یک قاتل: روایت شده در یک شبمیس لونلی هارتزبیمار خاموش

خوانده شده های 1401

65 کتاب

در این لیست کتابهایی که در سال 1401 خوانده ام را قرار می دهم. یکی از بزرگترین چالش‌های همیشگی من این است که هرسال، سرعت و دقتم را در مطالعه بالا ببرم. نوشتن لیست کتاب کمک می‌کند تا شما برای سال آینده، چشم انداز روشن‌تری را داشته باشید و چه بسا چالش های متفاوت‌تری را برای خود برنامه‌ریزی کنید. یکی از الزامات جامعه مدرن، انعطاف‌پذیری در همه‌ی امور است. تفاوتی نمی‌کند که شما در مسیر خوانش خود منعطف باشید یا در سبک زندگی و افکار خود. انعطاف‌پذیری و پذیرش افکار گوناگون، باعث می‌شود تا به جامعه و افراد، احساس همدلی بیشتری داشته باشید. از گذشته، تعصب از ویژگی‌های اخلاقی مورد نکوهش بزرگان و عالمان بوده. چه بسا این سرسختی باعث آسیب‌های فراوان نیز شود چون راه‌های مختلف را برای خود تبدیل به بن‌بست می‌کنیم. این جمله را از من به یاد داشته باشید که "هیچگاه از تغییر نترسید‌. نظم موجود در جهان بزرگ‌تر از تصور ما است."

پست‌های مرتبط به ملکوت

یادداشت‌های مرتبط به ملکوت

اِلی

1400/10/30

            اگر ملکوت نبود، جای جمله‌ای به درخشانی «در ساعت یازده شب چهارشنبه آن هفته جن در آقای «مودت» حلول کرد» در تاریخ ادبیات داستانی ایران خالی می‌ماند. جمله‌ای درخشان، گیرا و  تکان دهنده که نوید اثری بی‌تکرار را می دهد. دوست داران آثار بهرام صادقی حتما تصدیق خواهند کرد که فهم ملکوت و تسلط بر نقاط پوشیده آن، که بنظر همچنان جای کشف و جستجو دارد، کار یک یا دو بار خواندن این رمان نیست. ملکوت را مثل شراب کهنه و تلخ باید مزمزه کرد و به طعم حیرت آورش اندیشید. 
ماجرای حلول جن در آقای مودت و بگومگوهای دوستان او برای مراجعه به جن گیر یا دکتر، تنها پیش زمینه ای برای ورود به دنیای ابرشخصیت این رمان محسوب میشود: «دکتر حاتم». او تنها پزشک شهر است که شبانه روز مشغول به معالجه بیماران است و خود را بی منت وقف آنان کرده است. توصیف دکتر حاتم و پیش از آن شخصیت هایی که هریک به گونه ای منحصر به فردند، نویدبخش اثری ورای قراردادهای داستان نویسی است: «دکتر حاتم مرد چهارشانه قدبلندی بود که اندامی متناسب و بانشاط داشت، به همان چالاکی وزیبایی که در جوان نوبالغی دیده میشود، اما سر و گردنش... پیرترین و فرسوده ترین سر و گردن هایی بود که ممکن است در جهان وجود داشته باشد». توصیفات بدیع این رمان تنها در وصف هیبت دکتر حاتم خلاصه نمیشود. با پیش رفتن رمان، اوصاف و دیالوگ ها، بی آنکه یکی در کفه ترازو سنگین تر باشد، در کنار هم به پیشبرد قصه کمک میکنند. روایت علاوه بر اینکه همچنان ماجرای حلول جن را در نظر دارد، در پی تغییر نقطه کانونی است تا بتواند به درستی رویه دیگر دکتر حاتم و آنچه را که در اتاق های خانه او میگذرد به خواننده نشان دهد. غافلگیری های پیاپی روایت تا پایان کتاب ادامه می یابد. ممکن است این غافلگیری ها در نگاه اول خواننده ای را بترساند که برای اولین بار با کتاب مواجه شده است، اما در پس تمام صحنه های خشونت آمیز و هول افزا، فلسفه ای آمیخته با یاس و ملال نفس می کشد. شاید این موضوع اصلی ترین دلیلی باشد که برخی منتقدان ملکوت را با بوف کور هدایت مقایسه می کنند؛ گرچه از نظر نگارنده، به دلایلی که در این یادداشت قابل شرح نیست ملکوت فضایی پخته تر از بوف کور دارد، گویی اثر او ماحصل عناصر سوررئالی است که امتحان خود را در آثار پیشین پس داده اند. 
شاید بتوان دغدغه اصلی صادقی در ملکوت را مرگ و نقطه مقابل آن، نه مرگ (نه به معنای زندگی) دانست. ملکوت حاصل ذهن کنجکاو پزشکی است که بارها هم با واقعیت فیزیولوژیک مرگ مواجه شده است و هم در سیری درونی به فلسفه مرگ اندیشیده است. نقطه مقابل آن، نه مرگ (با نیم فاصله بخوانید) است، چیزی که حیات است اما زندگی نیست، این چیزی است که بیش از همه دکتر حاتم را می رنجاند. زیستنی که نمیتوان نامش را زندگی گذاشت و انسانهایی که با حیاتی سراسر ملال مواجهند. شاید چیزی که به شدت صادقی را آزار می داده است همین حیات های بی دستاورد باشد، تن هایی که در دستان پزشکی آرام میگیرند بی آنکه ماموریتی را به سرانجام رسانیده باشند. دکتر حاتم آدمیانی به این کیفیت را سزاوار زیستن نمیداند و از همین باب دست به این کشتار جمعی شگفت میزند.
دنیای بهرام صادقی دنیای شگفتی هاست. همچنان که ملکوت بخشی از این شگفتی را به دوش میکشد، آثار دیگر صادقی، که همگی داستان های کوتاهی هستند که در مجموعه های سنگر و قمقمه های خالی و وعده دیدار با جوجوجتسو گردآوری شده اند، هریک بارقه ای از این شگفتی هستند. برای شناختن دنیای ملکوت شاید لازم باشد خواننده پیشتر در یکی از دو کتاب دیگر با شخصیت های نوپدید صادقی دیدار کند.
وصف ملکوت گفتن در یکی دو جمله عملا محال است و تفسیر کردن آن در یک یادداشت پانصد کلمه ای غیر ممکن. از همین رو در پایان کتابها و مقالاتی ارزشمند که به فهم جهان صادقی و مشخصا این کتاب کمک می کنند بیان خواهد شد، امید که مقبول و مفید افتد:
تاویل ملکوت، نوشته محمد تقی غیاثی، نشر نیلوفر. (کتاب)
بهرام صادقی بازمانده های غریبی آشنا، تدوین و تنظیم محمدرضا اصلانی، نشر نیلوفر. (کتاب)
بازنمایی انگارۀ مرگ‌اندیشی در نسبت با امید و ناامیدی در ملکوت، شهناز عرش اکمل، نعمت الله ایران زاده، مجله متن پژوهی ادبی. (مقاله).
          
            در کتاب ملکوت ما با نوعی رنج زیستن و زندگی مشقت‌بار بعد ازدست دادن چیزی گرانبها مواجه هستیم. تصور کنین شخص عزیزی را از دست داده‌این و قدرت فراموش کردن آن را ندارین. گاهی از این نکته غفلت می‌کنیم که فراموشی بزرگترین موهبت آفرینش برای ادامه دادن زندگی است. ملکوت از آن دست کتاب‌هایی است که باید بر وسوسه دنبال کردن داستان و اینکه چه اتفاقی برای شخصیت‌ها افتاده است، غلبه کنین و اجازه دهید تا نویسنده از حس و حال آدم‌هایش برای شما بگوید. با آرامش با درد آن‌ها همراه شوید و آن را باورپذیر بیابید. خوشبختانه بهرام صادقی آنقدر خوب می‌نویسد که وضوح تصاویر از هر کتابی که شاید به تازگی خوانده باشین بیشتر است. اشتباه نکنین منظورم توصیف جهان داستان نیست. از دنیای درون شخصیت‌ها حرف می‌زنم. همان که دولت آبادی درباره‌ی آن می‌گفت من چگونه باید مفهوم درد را به شما نشان بدهم!؟ این ویژگی را پیشتر در قلم دولت آبادی یافته بودم و توانایی صادقی من را ترغیب کرد تا مجموعه داستان قطور «سنگر و قمقمه های خالی» را نیز - اگر عمری باقی باشد- بخوانم. یکی از ویژگی‌های کتاب که قابل تحسین و احترام است یک طرفه به قاضی نرفتن نویسنده و پرداختن به دلایل و انگیزه‌های دو شخصیت اصلی داستان است که بیش از هر چیز در خدمت واقع گرا بودن داستان می باشد.
          
Mobina Fathi

1401/03/20

                ملکوت اولین و تنها رمان بهرام صادقی است که نگارش آن در طول جلسه‌ای چندساعته شکل گرفته است و برای اولین بار در سری جلسات جنگ اصفهان خوانده شد. فیلم ملکوت به کارگردانی خسرو هریتاش نیز اقتباسی از همین رمان کوتاه بوده است و همچنین این رمان توسط دکتر احمد موسی به عربی ترجمه شده و انتشارات قاهره آن را به چاپ رسانده است. 
بهرا صادقی با نوشتن ملکوت گام بزرگی در ادبیات داستانی ایران برداشته است و مخاطب با خواندن اولین جمله متوجه می‌شود که با اثر داستانی متفاوتی روبه‌رو است. «در ساعت یازده شب چهارشنبه شب آن هفته، جن در آقای مودت حلول کرد.» و با همین جمله آغازین که صادقی امری غیرعادی را بدون پیش‌زمینه قبلی به شکلی معمول عنوان می‌کند، می‌توان فهمید که فضای متفاوتی در ادبیات داستانی ایران در حال شکل‌گیری است.
شروع داستان در باغ آقای مودت شکل می‌گیرد و مخاطب با شخصیت‌ها آشنا می‌شود که اولین شخصی که با او رو در رو می‌شویم آقای مودت است. آقای مودت مردی میانسال است که همیشه شیفته دو چیز بوده است: زن و شراب. در این جمع دوستانه شخصیتی وجود دارد که ما با عنوان مرد جوان با او آشنا می‌شویم؛ مرد جوان که شخصی ساده‌دل و مهربان است، کارمند ساده‌ اما مضطربی است که دوستدار زندگی و همسر خود است. شخصیت بعدی را با عنوان مرد چاق می‌شناسیم. ما در طول داستان مرد چاق را تاجر خودخواهی می‌شناسیم که نها منافع و جان خودش ارجحیت دارند و تنها آرزویش این است که عمری بسیار طولانی داشته باشد. و اما مرد ناشناس که شخصی کم‌حرف و البته مرموز است. 
این چند تن در باغ آقای مودت به عیش مشغول هستند که جن در آقای مودت حلول می‌کند و تصمیم جمعی بر این شکل می‌گیرد که برای درمان آقای مودت، او را به شهر نزد دکتر حاتم ببرند. دکتر حاتم شیطانی است که از ملکوت برای نابودی نسل بشر به زمین آمده است و هرچند که دکتر خوشنامی است اما همیشه با کمک دستیارانش که اجنه و البته مرد ناشناس هستند، مردم را به مطب خود می‌کشاند تا آن‌ها را بکشد.
دکتر حاتم به نوعی نیمه انسان و نیمه شیطان است.اختگی او همانطور که ویژگی انسانی را به ذهن متبادر می‌کند، بیانگر ذات شیطانی و آسمانی او نیز هست که ناتوانی او در عشق را بیان می‌کند که همین امر او را به پوچی و مرگ سوق می‌دهد. « او شیطانی است که می‌خواهد آدم را به عشق دچار کند و از بهشت بیرون اندازد تا در زمین با آمپول مرگ نفله‌اش کند.» پس هراس او انسان‌هایی است که هراسی از مرگ ندارند. 
م.ل که از بیمارهای دکتر حاتم است که به خواست خودش و به دست دکتر حاتم تا کنون تمام اعضای بدنش را قطع کرده و حالا تنها یک دست دارد که قصد دارد آن‌ها را نیز قطع کند، در واقع خداست که در مقابل شیطان قرار گرفته است. هدف م.ل از این کار بیگانه شدن از خود است که این امر مخاطب را یاد اندیشه هگلی می‌اندازد. در اندیشه هگل نیز خدا از آسمان به زمین افتاده است؛ هر چند خدای هگل مجبور به از خود بیگانه شدن هست اما خدای صادقی خود خواستار این از خود بیگانگی و فراموش کردن جهان است. م.ل زن و فرزند خود را به نیستی کشانده و در واقع خود با دست‌های خود پسرش را کشته، چرا که گمان می‌برده  که با مرد ناشناس «دستیار دکتر حاتم» خو گرفته و به نوعی اسیر راه شیطانی شده است. اکنون او تنهاست و از اینکه عمر طولانی دارد و باید سراسر آن را تنها باشد، در عذاب است.
در فصل پایانی، تمام شخصیت‌ها دوباره در باغ آقای مودت حضور دارند و در آن جا مرد ناشناس برای اولین بار در رمان به صراحت عنوان می‌کند که دکتر حاتم شیطان است و م.ل خداست. مرد جوان که متوجه می‌شود دکتر حاتم به او آمپول مرگ تزریق کرده است از ترس به خدا پناه می‌برد اما م.ل را نیز ترسخورده می‌بیند. وضعیت شکل گرفته برای مرد جوان، بیانگر پوچی این جهان است و مهم‌تر اینکه عنوان می‌کند که گویی خدا و شیطان هدفی مشترک دارند: مرگ.
زبان بهرام صادقی در ملکوت از زبان طنزی که در «سنگر و قمقمقه‎‌های خالی» و دیگر داستان‌های کوتاهش داشته فاصله می‌گیرد و تلخ و گزنده می‌شود. که متناسب با فضای داستان به شکل ماهرانه‌ای استفاده شده است و لحن هر شخصیت را به درستی ادا کرده است. ما در آخر مرد جوان را نماینده نوع بشر می‌دانیم که منفعلانه اسیر زندگی مرگبار شده و دکتر حاتم و م.ل را شیطان و خدا می‌شناسیم که هدف مشترکی دارند؛ چرا که می‌بینیم م.ل در ملکوت در مقابل مرگ منفعل است.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            به نام خداوند احساس و انصاف و ایثار. 
داور بر حق. 
نگاهی به رمان ملکوت از بهرام صادقی بزرگ. 
بهرام صادقی اندک داستان هایی که دارد در عین سادگی عمیق است و البته پارادوکسیکال. دنیا و آدم هایش و اتفاقات را طنزگونه نگاه می کند. آثارش شعاری نیستند، تحلیلی هستند. مسائل عمیق را ساده تحلیل می کند.
 تحلیل گران آثار ادبی می گویند ملکوت تقلیدی نه از بوف کور، بلکه از شیوه ی بوف کوری است. رمان ملکوت می خواهد به مسائل هستی شناسی و آفرینش بپردازد و چقدر موفق بوده کارشناسان بهتر می دانند. 
بهرام صادقی مثل خیلی از نویسنده ها از صادق هدایت تاثیر گرفته و خیلی از عزیزان بر این باورند که ملکوت را می توان با بوف کور قیاس کرد. در حالی که به عقیده ی بنده فکر نمی کنم چنین باشد. 
فکر می کنم نه آثارشان قابل قیاس باشد نه خودشان. 
  این دو عزیز(صادق هدایت و بهرام صادقی) در شرایط متفاوت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و.... زیسته اند. اگر اشتباه نکنم زمانی که صادق هدایت این نابغه ی ادبیات داستانی  ایران به زندگی خود پایان داد، بهرام صادقی فقید 15 سال داشت. و اگر حجم آثار و مقالات نوشته شده درباره ی آثار و زندگی هدایت گواه بر تاثیر ژرف او بر جریان روشنفکری و ادبیات باشد، و با در نظرگرفتن این نکته که بسیاری از بزرگان این عرصه از جمله هوشنگ گلشیری، عباس معروفی، غلامحسین ساعدی، بهرام بیضایی و....تحت تاثیر هدایت بوده اند، فکر می کنم هنوز هدایت با همه ی نویسنده های قبل و بعد از خودش فاصله داشته باشد. شاید هم نه، شاید بنده به نوعی از روی هیجان و تعصب اینگونه فکر می کنم.از بزرگی شنیدم که هدایت تمام آثارش را با عجله ودر شرایط نا مساعد روحی نوشته است. (نقل قول از خود هدایت)حال تصورش را بکنیم که اگر برای خلق بوف کور و دیگر آثارش حوصله به خرج می داد و حال روحی مناسبی داشت چه می شد. هدایت می گوید (مرده شورش را ببرند، تازه داشتم بلد میشدم که بنویسم) این جمله را در فرانسه به مصطفی فرزانه گفته، ( در واپسین روزهای عمرش.) 
یعنی شاهکارش بوف کور را هم، از نظر خودش اثر قابلی که خودش را راضی کند نمی دانسته.
با احترام به همه ی بزرگان ادبیات داستانی کشورمان، اگر هم این دو عزیز را بشود با هم مقایسه کرد، (هدایت و صادقی) قطعا این دو اثر(بوف کور و ملکوت) با هم قابل قیاس نیست. 
با احترام به فرمایش جناب محمدامین اکبری که فرموند قلم بهرام صادقی به مراتب از صادق هدایت قوی‌تر است و فرم داستانی را بهتر از هدایت می شناسد، باید عرض کنم صادق هدایت قلمش را متناسب با فهم جامعه ی زمان خود به کار می برده، بر خلاف بعضی نویسندگان که معتقدند جامعه اگر سواد ندارد به من نویسنده ربطی ندارد، برود سواد یاد بگیرد. و بنده نمی دانم و نمی توانم بگویم کدام اعتقاد درست تر است ولی آن چه مسلم است صادق هدایت بزرگ تر  از آثارش بوده. 
ولی با همه ی این اوصاف باید گفت اگر اجل مهلت می داد شاید بهرام صادقی بر قله ی ادبیات داستانی ایران می ایستاد. 
روحت شاد بهرام صادقی بزرگ. 
با مهر.
          
            خب متاسفانه اینم میشه از اون ریویوهای دیر و عجله ای. چون بیش از سه ماه پیش کتاب رو خوندم. البته دو دور خوندم. یک اثر کاملا تمثیلی. یعنی واضحه که هر شخصیت تمثیلی از شخص یا چیز دیگه ای هستش. اینجا به نظرم واضح ترین تمثیل میم لام هستش که یک جایی در نهایت شفافیت نشون میده نماینده مسیح یا در معنای عام تر نماینده دینه. اونجا که عین کلام مسیح بر صلیب رو میگه "خدایا چرا مرا رها کردی؟" از طرف دیگه اینکه علاقه به قطع کردن اعضای بدنش داره هم با این قرینه سازی جور در میاد. دین مدام در حال محدود کردن ظرفیت هاست (البته این نظر من نیست. فقط یه خوانشه) اینکه حالا علاقه پیدا کرده این کار رو متوقف کنه و به زندگی علاقه نشون میده هم در قرینه سازی با وضعیت دین در جهان معاصر جور درمیاد. برخی قرینه های دیگه هم قابل حدس زدنه. دکتر نماینده مرگه. آقای مودت نماینده حرص زندگیه. ملکوت نماینده ملکوت دست نیافتنی زندگیه. شکو نماینده فرودستان بی خبر از معنای زندگیه و ... ولی بیشترشون جای اما و اگر دارند که خب واضحه وقتی نویسنده ای زیر سی سالگی چنین چیزی بنویسه نمیشه توقع شاهکار ازش داشت و نتیجه همین رمان میشه که جرقه های نبوغ توش دیده میشه ولی مغشوش هم هست. نظر کلیم اینه که فضاش بیماره. یعنی بالاخره اگه برادران کاراموزف رمان فلسفی باشه این در برابرش یه تیله بازی افسرده کننده با تمثیل های مهم زندگی مثل مرگ و دین و ایناس. رمان فلسفی باید مثل برادران کارامازوف در نهایت وضوح سوالاتش رو بپرسه و مخاطب رو وادار به فکر کنه. گیج کردن ربطی به فلسفه نداره. اما یه رویکردی که میشه به اثر داشت بررسیش به عنوان رمان ژانر وحشته. این طوری چهار ستاره رو حتما میگیره و در زمانه خودش پیشرو هم بوده.
          
            گفتار اندر معرفی کتاب
ملکوت، رمانی کوتاه به قلمِ آقای «بهرام صادقی» است و نخستین داستانی بود که از او می‌خواندم.
آشنایی من با این کتاب کاملا تصادفی بود و از آن‌جایی که به شدت به سبک «رئالیسم جادویی» علاقه دارم و معرفی این کتاب در این سبک توسط دوستی انجام شده بود که برایم به شدت عزیز بود، باعث شد به خواندن این کتاب روی بیاورم اما اعتراف می‌کنم سخت از اینکه چند ساعت وقت با ارزشم را برای خواندن این کتاب هدر دادم پشیمانم و اما داستان کتاب:

"در ساعت یازده شب چهارشنبه‌ی آن هفته، جن در آقای «مودت» حلول کرد."

برای اشخاصی همانند من همین یک جمله برای اینکه میخکوب پای کتاب بنشینند کافی‌ست و من مجددا اعترافی دیگر می‌کنم: نویسنده فصل اول را طوفانی آغاز کرد اما به دلیل عدم تسلط و توانایی در کنترل موضوعات و المان‌هایی که از آن‌ها استفاده کرده بود ناچارا مجبور شد به اطناب‌های ملال‌آوری روی بیاورد، اطناب‌هایی از نوع تطویل که فقط و فقط باعث رنجش خاطرم شد.

نقل‌قول نامه
"مردم هیچ‌وقت ساکت نخواهند شد."

"نمی‌دانم آسمان را قبول کنم یا زمین ‌را، ملکوت کدام یک را؟ این‌جا دیگر کاملا تصادف است، آن‌ها هر کدام برایم جاذبه‌ی بخصوص دارند.
من مثل خرده‌آهنی میان این دو قطب نیرومند و متضاد چرخ می‌خورم و گاهی فکر می‌کنم خدا دیگر شورش را درآورده است. بازیچه‌ای بیش نیستم و او هم بیش از حد مرا بازی می‌دهد."

"خیلی‌ها احمق نیستند، فقط گاهی انسان خودش را فریب می‌دهد."

"نمی‌توان در این دنیا به چیزی دل بست، نمی‌توان به کسی امید داشت، پس جز دوزخ و سیاهی کسی با تو دوستی نمی‌کند."

"نمی‌دانم آسمان را قبول کنم یا زمین ‌را، ملکوت کدام یک را؟ این‌جا دیگر کاملا تصادف است، آن‌ها هر کدام برایم جاذبه‌ی بخصوص دارند.
من مثل خرده‌آهنی میان این دو قطب نیرومند و متضاد چرخ می‌خورم و گاهی فکر می‌کنم خدا دیگر شورش را درآورده است. بازیچه‌ای بیش نیستم و او هم بیش از حد مرا بازی می‌دهد."

کارنامه
یک ستاره بابت اطناب‌های نویسنده که از نوع تطویل بود و حقیقتا باعث تهوع و رنجش خاطرم گردید، یک ستاره‌ی دیگر به دلیل عدم تسلط نویسنده به المان‌های خروج از دنیای واقعیات و یک ستاره‌ی دیگر به خاطر پایان فاجعه‌بار داستان از کتاب کسر می‌کنم و تنها به خاطر شروع طوفانی داستان یک ستاره و به خاطر شجاعت نویسنده در آن دوره‌ی زمانی که می‌زیست در جهت خروج و ورود مجدد به دنیای واقعیت‌ها نیم ستاره‌ی دیگر، نهایتا با نیم نمره ارفاق و لطف دو ستاره برای کتاب منظور می‌کنم و اعتراف می‌کنم از وقتی که امروز برای خواندن این کتاب هدر دادم سخت پشیمانم.

دانلود نامه
فایل پی‌دی‌افِ نسخه‌ی بازنویسی شده‌ی کتاب را در کانال تلگرام آپلودنموده‌ام، در صورت نیاز می‌توانید ‌آن‌را از لینک زیر دانلود نمایید:
https://t.me/reviewsbysoheil/312

نوزدهم تیرماه یک‌هزار و چهارصد
          
            به نام او

چند خطی درباره بهرام صادقی، سنگر و قمقمه های خالی و ملکوتش

 خوشبختانه در ماهی که گذشت کل آثارِ مکتوبِ بهرام صادقی را خواندم. دو کتابِ سنگر و قمقمه‌های خالی (داستان کوتاه) و داستان بلند ملکوت و همچنین کتابهای خون آبی بر زمین نمناک (یادداشتهایی پیرامون آثار صادقی و شعرها و داستانهای پراکنده‌اش) و تاویل ملکوت نوشته محمدتقی غیاثی
اول از همه باید بگم که بنده‌ای که کمتر از آثار خارجی، داستان ایرانی خوانده‌ام و طبعاً فرم برایم بسیار مهم است بهرام صادقی را نویسنده بزرگی می‌دانم. نویسنده‌ای که چندین سر و گردن از بسیاری از نویسندگان هم نسل و پس از خود بالاتر است. 

در یک کلام داستانهای کوتاه صادقی حرف ندارد، خوشبختالنه من اول داستانهای کوتاه صادقی را خوانده‌ام و با ورود به دنیای صادقی با ملکوت روبرو شدم به همین خاطر به مانند بسیاری از دوستان ملکوت را مزخرف نمی‌دانم بلکه اثری بلند‌پروازانه و در عین حال نا موفق از نویسنده‌ای نابغه و به شدت فرم‌گرا می‌دانم که همین نبوغ و فرم‌گرا بودن در ملکوت گریبانگیرش شده است همان حرفی که گلشیری در مورد ملکوت می‌زند: "ملکوت داستانی‌ست که حرام شده و بهرام صادقی در ملکوت حرام شده است"
پس پیشنهاد میکنم اول سنگر و قمقمه‌های خالی را بخوانید تا ببینید که صادقی در این ۲۸ داستانی که بین سالهای ۳۳ تا ۴۸ نوشته چه نویسنده ساختارگرا ، نابغه و کاردرستی‌ست که حتی یک کلمه هم در داستانهایش بی‌حساب نیست.  برخی از داستانها به راحتی به بهترین داستان کوتاه‌های جهان پهلو می‌زند داستانهای با کمال تاسف سراسر حادثه یک روز صبح اتفاق افتاد صراحت و قاطعیت، عافیت و سنگر و قمقمه‌های خالی
جالب است که صادقی زمانی به داستان سورئال رو می‌آورد که در دنیا نویسندگانی چون آلن روب‌گریه و دیگران در پی طرح انداخت رمان و داستان نو هستند. البته در خاطرات خانواده صادقی آمده که او به واسطه زباندانی با آثار روز جهان آشنا بود به هر رو صادقی در داستان کوتاه هم از لحاظ ساختار و هم از لحاظ نگاه پوچ‌گرایانه طنزآلود (طنزی به واقع بدیع) واقعا قابل ستایش است.

و اما چرا ملکوت داستان خوبی نیست؟

ملکوت را با  بوف کور صادق هدایت مقایسه می‌کنند.
پر بیراه هم نمی‌گویند و این دو داستان از جهاتی به هم نزدیک‌اند.
من پس از ملکوت برای بار دوم بوف کور را خواندم و چندین تاویل نیز 
دو رمانی که از لحاظ ساختار در زمان خود مهم و قابل توجه بوده‌اند و شاید به همین واسطه و قابلیت تاویل‌پذیری هر دو اثر در بین اهالی ادبیات معروف شده و یادداشتهای متعددی پیرامون آنها نوشته شده البته حجم یادداشتها و کتابها در مورد بوف کور چندین برابر است
ولی چرا من و بسیاری چون من این دو کتاب را دوست نداریم؟ 
به نظر من مهمترین دلیلش این است که این دو داستان از بسیاری جهات ارتباط کمی با فرهنگ ما دارند که در جزئیات هم خودشان را نشان می‌دهند مثلا در ملکوت در خاطرات م.ل او از قصر دوران کودکی خود یاد میکند در صورتی که در افواه مردم ما قصر مورد استفاده نیست بیشتر از کاخ یا عمارت استفاده میشود یا در بوف کور پیرمرد خنزرپنزی با کالسکه تردد می‌کند در صورتی که کالسکه وسیله‌ای غربی و بیشتر مخصوص خانواده‌های درباری بوده و پیرمرد خنزرپنزی قاعدتا باید با درشکه رفت و آمد می‌کرده یا نکته دیگر در مورد تاثیر از سینمای اکسپرسیونیستی آلمان در ملکوت و تاثیری که حبیب احمدزاده در کتاب کد ۲۴ به صورت مبسوط و با مصداقهای متعدد در مورد بوف کور به آن اشاره می‌کند. نه سلاخی و مثله کردن زن اثیری در بوف کور به فرهنگ ما ارتباطی دارد نه سلاخی پسر م.ل توسط خودش و کشت و کشتارِ دکتر حاتم هر دو تحت تاثیر فرهنگ غربی پرداخت شده‌اند.
نکته بعد در مورد ملکوت در قیاس با بوف کور به نظر من با توجه به اینکه قلمِ صادقی به مراتب از هدایت قویتره و اینکه فرم داستانی را به مراتب بهتر از هدایت می‌شناسد و رعایت می‌کند ولی بوف کور از ملکوت اثر بهتر و قابل دفاع‌تری‌ست چرا که بوفِ کور اضطراب سبک ندارد ولی ملکوت دارد.
 نبوغ و ساختارگرایی که در داستان کوتاه‌های صادقی برگه برنده او محسوب می‌شدند در ملکوت بلای جانش شده‌اند.
یعنی ملکوت در بسیاری از جاها سورئال یک دفعه در هنگام توصیفِ جنی که از شکم آقای مودت بیرون می‌آد به طرز خنده‌آوری فانتزی میشه در برخی جاها خصوصا در رفتار دکتر حاتم وارد ژانر وحشت میشه (در این زمینه بوف کور موفقه چرا که در همان صحنه مثله کردن زن اثیری داستان بارها این نکته را گوشزد می‌کند که راوی روان‌نژند است و ممکن است تمام این سلاخی‌ها اوهام او باشد ولی در ملکوت این‌گونه نیست)  در عین حال به صورت گل‌درشت میخواد داستان سمبولیستی هم باشه. و در آخر اینکه هیچکدام از اینها نیست و معجون درهم‌جوشی ست که در بهترین حالت تحسین مخاطب را به خاطر آشنایی داستان‌نویس با  ژانرهای مختلف ادبی برمی‌انگیزد و الا خود داستان موفقیت آمیز نیست. پس دوباره باید گفت صادقی در ملکوت حرام شده است.

در آخر اینکه این دو داستان دستمایه خوبی برای آدمهای دانشمند و در عین حال بیکاری‌ست که بیایند و بر روی آن تاویل و تفسیر بنویسند مثلا آقای غیاثی در نیمه دوم کتاب تاویل ملکوت (نیمه اول کتاب بسیار خوب و کارگشاست) تمام همتش را صرف می‌کند که بگوید، دکتر حاتم عزرائیل است، فرد ناشناس خداست. شکو توده مردم‌اند، مودت روشنفکر است، م.ل نویسنده است و ... و اینجاست که ما با جمله عمیق و اساسی "که چی؟" از دهان خواننده بی‌ادعای کاردرست روبرو می‌شویم. البته اگر "خب حالا به من چه؟" رو هم ضمیمه‌اش کنند بهتر می‌شود.