خوشه های خشم

خوشه های خشم

خوشه های خشم

جان اشتاین بک و 1 نفر دیگر
4.2
123 نفر |
53 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

23

خوانده‌ام

235

خواهم خواند

190

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

رمان خوشه‌های خشم اثر ماندگار جان اشتاین بک، نویسنده آمریکایی و اهل ایالت کالیفرنیاست. وی فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد و بخشی از عمر خود را مشتغل به کارگری بوده‌است. بک برای نگارش این کتاب برنده جایزه پولیترز شد؛ همچنین او جایزه نوبل را در سال 1962 برای تالیف خوشه‌های خشم و موش‌ها و آدم‌ها از آن خود کرد. خوشه های خشم هم‌اکنون جزء 40 اثر برتر کلاسیک سده بیستم است. درون‌مایه خوشه‌های خشم مربوط به آشفتگی‌های اقتصادی آمریکا و وضعیت طبقه کارگر در دهه سوم قرن 20 است که به سبب قحطی و توسعه صنعت و تکنولوژی رو به وخامت نهاده بود. داستان از اوکلاهما آغاز می‌شود و به توصیف وضعیت کارگران آمریکا در آن زمان می‌پردازد. این داستان در بطن خانواده‌ای رقم می‌خورد که مانند بقیه کارگران به سبب خسارت ناشی از طوفان و بدهی به بانک ناگزیر و مجبور به مهاجرت سوی کالیفرنیا هستند. داستان در حقیقت شرح وقایع پر فراز و نشیب این خانواده در مسیر مهاجرتی است که در عین امیدواری، قابل پیش‌بینی نیست. ترجمه‌های متعددی از این کتاب منتشر شده است. به عنوان بهترین ترجمه خوشه‌های خشم می‌توان به ترجمه‌ای منتشر شده با همکاری عبدالرحیم احمدی و شاهرخ مسکوب در انتشارات امیرکبیر، ترجمه عبدالحسین شریفیان در نشر نگاه و ترجمه سیمین تاجدینی که در نشر آتیسا طبع یافته، اشاره کرد.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به خوشه های خشم

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 541

فصل بیست و پنجم زمین داران خرده پا شاهد بالارفتن میزان قرض‌هایشان بودند و از ورای این قرض‌ها شبح ورشکستگی بر سرشان سایه انداخت. آن‌ها درختان را تیمار میکردند؛ اما محصول‌ها را نمی فروختند. هرس می کردند، شاخه‌های اضافی را میبریدند، پیوند می زدند؛ اما نمی توانستند برای برداشت محصول کارگر اجیر کنند. دانشمندان و محققان کشاورزی و باغبانی، وظیفه ی خود را به انجام رسانده بودند. تمام تلاش‌شان را در طبق اخلاص قرار داده بودند تا درختان محصول بیشتری بدهند و میوه ها روی زمین افتاده، می‌گندیدند و بوی شیره‌ی گندیده‌ی درون بشکه ها هوا را مسموم میکرد. -این شرابو مزه کنین هیچ عطر انگور نداره، فقط بوی سولفور و تانیک اسید و الکل میده. از سال بعد، باغ‌های کوچک بخشی از زمین‌های بزرگتر میشود؛ چون باغ دار از عهده ی بازپرداخت قرض‌هایش برنیامده است. تاکستان هم از آن بانک خواهد شد. تنها ملاکان درشت دانه هستند که دوام می آورند؛ چون همان‌ها هستند که صاحب کارخانه های کمپوت سازی هم شده اند. آن‌ها چهار گلابی را پوست کنده و از وسط دونیم میکنند، میپزند و کمپوت میکنند و هر کدام را پانزده سنت میفروشند و میوه‌ی کمپوت شده، نمیگندد و خراب نمیشود. سالهای سال به همان شکل باقی میماند. بوی ترشیدگی تمام ایالت را بر می دارد و این بوی ترشیدگی شیرین، به مصیبت ایالت بدل میشود. مردانی که توانایی پیوند زدن درختان و بارور کردن بذرها را دارند هرگز دلشان رضا نمی دهد که مردم گرسنه میوه هایشان را بخورند. مردانی که میوه‌های پیوندی جدید رویانده اند، قادر به ایجاد سازوکاری برای فروش میوه‌های شان نیستند و این شکست همچون ابری سیاه از ماتم بر سر ایالت سایه می اندازد. ریشه های درختان و تاک‌ها باید نابود شوند تا نرخ تثبیت شود این از تمام این رخدادها غم انگیزتر است، توده های پرتقال در همه جا ریخته است مردم از فرسخ‌ها دورتر برای برداشتن میوه ها آمدند؛ اما این امکان پذیر نیست چه طور ممکن بود به ازای هر دوجین پرتقال بیست سنت بپردازند؛ حال آنکه میتوانستند با اتومبیل چند مایل راه را کوبیده و به طور مجانی آنها را از پای درخت بردارند؟ و اینگونه شد که مردانی با شیلنگ نفت روی پرتقال‌ها ریختند؛ در حالی که از این جنایت خود خشمگین بودند، از مردمی که برای برداشتن میوه ها آمده بودند، خشمگین بودند. یک میلیون انسان گرسنه، برای سیر کردن شکمشان به میوه ها نیاز داشتند و آن ها باید روی تپه های طلایی رنگ پرتقال، نفت میپاشیدند. و بوی گندیدگی تمام ایالت را برداشته بود. قهوه را برای سوخت کشتی استفاده می، کنند. ذرت را جای هیزم می‌سوزانند، آتش گرمی از آن در می‌آید. سیب زمینی‌ها را توی رودخانه می‌ریزند و اطراف رودخانه نگهبان می‌گذارند تا مردم گرسنه نتوانند آن‌ها را از آب بگیرند خوک‌ها را سلاخی و لاشه ها را دفن میکنند تا گندیدگی لاشه ها در زمین نفوذ کند. در اینجا جنایتی در شرف وقوع است که به حرف در نمی‌آید. در این جا اندوهی حکم فرماست که هق هق نمیتواند حق مطلبش را ادا کند. در این جا شکستی رخ داده که تمامی موفقیت‌های پیشین را از بین میبرد. زمین حاصلخیز ردیف مستقیم درختان، تنه‌های قطور و میوه های رسیده و کودکان مبتلا به بیماری پلاگر، محکوماند به فنا؛ زیرا نمی‌توان حتا از سود یک دانه پرتقال هم چشم پوشید و پزشکان قانونی باید گواهی‌های فوت - ناشی از سوء تغذیه - را پر کنند؛ چون میوه ها باید بگندد، باید وادار به گندیدن شود. مردم گرسنه برای صید سیب زمینی با تورهای ماهیگیری به طرف رود هجوم می آورند و نگهبانان مانع آنها میشوند؛ آنها با اتومبیل‌های پر سروصدا و قراضه برای برداشتن پرتقال‌ها می‌آیند؛ اما روی پرتقالها نفت پاشیده‌اند و آنها همانجا بی‌حرکت ایستاده و سیب زمینی‌های شناور روی رود را تماشا میکنند به ناله ی خوک‌ها که در شکاف نهرها سلاخی شده و با لایه ای از آهک پوشانده می‌شوند گوش فرا می‌دهند و تپه های طلایی پرتقال را که به آرامی می‌گندد. به نظاره می ایستند و در چشمان مردم حس شکست موج میزند و در چشمان گرسنگان خشم ریشه می‌گستراند. و در درون این مردم، خوشه‌های خشم شکل گرفته آماس کرده و برای فصل خوشه چینی، مهیا میشود.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

یادداشت‌های مرتبط به خوشه های خشم

            مدتی پیش داستان کوتاهی از احمد محمود خواندم با مضمون ظلم ارباب به رعیت. این¬بار نه از نوع حق¬خوری یا کار زیاد و دستمزد کم. بلکه یک ظلمِ ناگزیر. تراکتور قرار است جای آدم¬ها را بگیرد و حالا کشاورزانی که فقط شخم زدن زمین را بلدند و بذر پاشیدن و جمع¬آوری محصول را با ورود تراکتور بیکار می¬شوند. هیچ اعتراضی وارد نیست. سرعت بیشتر و هزینه¬ئ کمتر برای ارباب به صرفه¬تر است. اما سرنوشت کشاورزان برای هیچ¬کس مهم نیست. کشاورزی که همه¬ئ عمر و جوانی¬اش را بر سر زمین ارباب گذاشته و حالا باید کوله¬بار ببندد و آواره شود. اعتراض هم مساوی است با شلاق و شکنجه یا حتی مرگ. چند وقت بعد از خواندن این داستان کتاب «خوشه¬های خشم» اثر «جان اشتاین بک» را با ترجمه¬ئ خوب «شاهرخ مسکوب» از انتشارت «امیرکبیر» خواندم. داستان کتاب داستان خرده¬مالکانی است که به بانک مقروض بودند و موفق به پرداخت بدهی خود نشدند. حالا بانک مالک همه¬ئ این زمین¬ها شده است و ترجیح می¬دهد خانه¬ها را ویران کرده و زمین¬ها را یکپارچه کند. سپس این زمین¬های یک¬پارچه را به دست تراکتور بسپارد. خرده مالکانی که حالا  آواره شده¬اند باید به سمت غرب حرکت کنند شاید آنجا شغلی دست و پا کنند. داستان با محوریت خانواده¬ای به نام خانواده جاد پیش می¬رود و نویسنده یک فصل در میان اوضاع جامعه را به علاوه¬ئ خرده¬داستان¬های مرتبط با همین کوچ اجباری روایت می¬کند. دو داستان در دو قاره¬ئ مختلف با این همه شباهت. گویا آسمان همیشه یک رنگ است. چه در ایالت اوکلاهاما و چه در یکی از روستاهای دور افتاده¬ئ ایران. رعیت¬ها و خرده-مالکان زیر لگدهای مالکان بزرگ له می¬شوند. مالکانی که گویا خودشان را خدایی قدرتمند می¬دانند که سرنوشت رعایای¬شان فقط به دست آنها رقم می¬خورد. احتمالاً همه¬ئ ما بعد از خواندن این داستان و داستان-های مشابه از ارباب¬ها متنفر می¬شویم و با رعیت¬های بینوا همذات¬پنداری می¬کنیم و برایشان دل می¬سوزانیم. قطعاً همه¬ئ ما به ظلم و ظالم لعنت می¬فرستیم. آیا کسی هست که به آن سمت ماجرا توجه کند؟ دنیا خواه-ناخواه به سمت صنعتی شدن پیش می¬رود و در هر دوره عده¬ای فدا می¬شوند. نمونه¬ئ نزدیک و عینی¬اش هم همین یک سال اخیر و ماجرای دردناک کرونا. در این یک سال عده¬ئ زیادی شغل¬هایشان را از دست دادند و عده¬ای سازوکار شغل¬شان را عوض کردند. نمونه¬ئ مشخص برای ما کتاب¬خوان¬ها، فروشگاه¬های اینترنتی کتاب بودند. آیا بعد از عادی شدن شرایط حاضریم به خاطر تعطیل نشدن کتاب¬فروشی¬ها به همان شیوه¬ئ قدیم کتاب بخریم یا همچنان خرید اینترنتی را ترجیح می¬دهیم؟ یا در همان شرایط عادی و طبیعی اگر در مسند مدیریت نشسته¬ایم چقدر حاضریم شرایط زیردستان¬مان را درک کنیم. حقوق کم، نداشتن بیمه، نداشتن حق مرخصی آیا نشانه¬های بارز ظلم ارباب رعیتی نیست؟ ماشین¬لباس¬شویی¬هایی که جای زنان رخت¬شور را گرفتند یا شرکت¬های قالیشویی که قالی¬شوهای خیابانی را بیکار کردند. خوشه¬های خشم داستان زندگی همین آدم-هاست. آدم¬هایی که از سرزمین¬شان آواره شدند و به نیت آسمانی آبی¬تر کوچ کردند اما آسمان آن سرزمین هم خاکستری بود. حالا هم آواره بودند و هم بیکار. به علاوه¬ئ اینکه مورد نفرت بومی¬های منطقه هم بودند. چون مهاجران آدم¬های کثیف و بیماری  بودند که گاه متوصل به خشونت هم می¬شدند. و هجومشان برای کار دستمزد آنها را هم پائین می¬برد یا آنها را بیکار می¬کرد. مخاطب این کتاب احتمالاً باز هم با مهاجران همذات-پنداری می¬کند و از بومیان منطقه متنفر می¬شود. اما اگر خودمان را جای بومیان یک منطقه بگذاریم آیا ما رفتاری مناسب¬تر خواهیم داشت؟ آیا رفتار نژادپرستانه¬ئ ما با افغان¬ها مشابه همان رفتار بومیان نیست؟ نویسنده در خوشه¬های خشم با سبک واقع¬گرایانه اوضاع زمانه و اجتماع را عریان و بی¬پیرایه به مخاطب ارائه کرده است. نویسنده شخصیت¬ها رایکی¬یکی وارد صحنه می¬کند و بعد از ورود شخصیت به صحنه او را کامل با همه¬ئ خصوصیات ظاهری و باطنی توصیف می¬کند. « پیرمرد لاغر و چابکی بود و لباسی ژنده به تن داشت. به دقت و احتیاط با پای راستش که می¬لنگید قدم¬های کوتاهی برمی¬داشت. توی راه تکمه¬های شلوارش را می-انداخت، دست¬های پیرش به زحمت تکمه¬ها را می¬بست، زیرا تکمه بالایی را در سوراخ جاتکمه دومی انداخته بود و این، نظم همه تکمه¬ها را به هم می¬زد، شلوار سیاه و پروصله¬ای پوشیده بود و پیراهن آبی و پاره¬پاره¬ای که از بالا تا پائین باز بود و...» توجه به جزئیات و توصیفات دقیق شخصیت¬ها و مکان¬ها و موقعیت¬ها، هویتی تصویری به کتاب بخشیده و به قابل لمس شدن پدیده¬ها کمک زیادی کرده است. نویسنده یا راوی تا زمانی که شخصیتی در داستان حضور دارد او را رها نمی¬کند. تصویر شخصیت¬ها به اندازه¬ای پررنگ است که حتی بعد از خروج از صحنه¬ئ داستان در ذهن مخاطب باقی می¬مانند و مخاطب ادامه¬ئ سرنوشت او را در ذهن خود می-سازد. سالیان سال است که اتقلاب صنعتی به وقوع پیوسته و ماشین¬ها در بسیاری از موارد جای انسان¬ها را گرفته¬اند و شاید به نظر برسد که سوژه¬ئ این داستان کهنه و قدیمی شده است. اما اگر با دقت به محیط اطرافمان دقت کنیم می¬بینیم داستان این کتاب در همه¬ئ دوران¬ها خواندنی است. چون تا بوده ظلم ارباب به رعیت بوده و خواهد بود. فقط شکل آن عوض می¬شود. و دنیا ناگزیر به سمت پیشرفته¬تر شدن پیش می¬رود. شاید بهتر باشد به راه¬کارهای هماهنگی با این پدیده فکر کنیم پیش از آنکه حذف شویم.  


          
            خوشه های خشم، اثر پرآوازه جان اشتاین بک، نویسنده اهل امریکای جنوبی که جایزه نوبل ادبیات را نیز از آن خود کرده است، داستان خوشه‌هایی است که نظام سرمایه داری، خود با دست خود میکارد. این خوشه‌ها، از خشم رشد میکنند و بعد، سرمایه داری سعی میکند ان هارا قطع کند و برای همیشه نابود سازد. این داستانِ طبقه ی مهاجریست که به وسیله ی نظام سرمایه داری ساخته شده است. با این حال، نظام سرمایه داری بر روی آن اسم دزد ، خلافکار ، اوکیی های نکبت و تنفر انگیز گذاشته است. سپس به بهانه ی نیروی سرخ بودن ان ها را کشته یا به زندان میاندازد.
شما در جریان داستان این کتاب، با خانواده‌ی گرمِ مزرعه داری که مزرعه‌شان را از دست داده اند و مجبور به مهاجرت به کالیفرنیا هستند همراه می‌شوید و این همراهی چنان زنده است که وقتی کتاب را برای دقایقی استراحت کنار میگذارید عذاب وجدان میگیرید که با متوقف شدنِ خواندنِ شما ، این خانواده وسط بیابان در شرایط سختی متوقف شده اند و شما باید با بیشتر خواندن آنهارا نجات دهید، آنهارا به شهری برسانید ، به اب یا  به زمین آرام برسانید .
می‌توان به خواننده کتاب اطمینان داد که صفحه پایانی کتاب  شما را متاثر خواهد ساخت. زیرا  از ابتدای خوانش این کتاب توقع چنین پایانِ عجیب و نمادینی را نخواهید داشت ، تنها در یک پاراگرافِ اخر این کتاب چنان شوکی به مخاطب وارد می‌شود که نفس مخاطب را بند می‌اورد. طوری که مخاطب با خود می‌گوید: ۸۱۵ صفحه خواندم تا به همین یک پاراگراف برسم و از آن لذت ببرم.
۸۱۵ صفحه بخوانید تا لذتِ یک پاراگرافِ آخر کتاب را ببرید....! این لذت، از جنس لذت عجیبی است که آمیخته به غم و ناامیدی شده است، با این حال باید ببینید توسعه‌ی آمریکایی با چه هزینه‌هایی برپا شده است.
این کتاب را با ترجمه ی شاهرخ مسکوب و نشر امیر کبیر پیشنهاد میکنم.

          
            آمریکا بدون روتوش!
پیشتر استاین بک را با «موش ها و آدم ها» شناختم. پایان بندی بی بدیل آن اثر باعث شد تا با خود عهد ببندم کتابی دیگر از این نویسنده را بخوانم.
هرچند این کتاب در وهله اول مرا به یاد فیلم های سیاه و سفید دهه۵۰ میلادی راجع به مزرعه داران مناطق میانی و جنوب آمریکا انداخت اما مطالعه این کتاب برای من از این هم شخصی تر شد. 
وقتی که امتداد «ریشه ها» الکس هیلی را در زمانی دیگر و در سفید پوستان اوکلاهاما یافتم.
آغاز صنعتی شدن در ایالات متحده همراه شد با ورود مظاهر تکنولوژی به زمین های کشاورزی و تحت فشار قرار گرفتن مزرعه داران توسط بانک ها؛ «توسعه» به رویای مدیران بالامرتبه و کابوس فرودستان تبدیل شد. افزایش فاصله طبقاتی ابتدا تأسف و سپس خشم قشر ضعیف را برانگیخت. 

قسمتی از متن کتاب:
«چگونه می‌توان کسی را ترساند که شکمش فریاد گرسنگی می‌کشد و روده‌های بچه‌هایش از نخوردن به پیچ و تاب در می‌آید؟ دیگر چیزی نمی‌تواند او را بترساند. او بدترین ترسها را دیده است.» (خوشه‌های خشم – صفحه ۴۲۲)


ماجرای سفر خانواده جاد، نقبی است به دل جامعه کارگری و مهاجر آمریکا و‌ برای خواننده ایرانی حاوی دو درس مهم است:
۱-قلم واقع گرایانه نویسنده که رسالت اجتماعی خود را با ارسال پیامی هشدار دهنده به آیندگان پی می گیرد، حقیقتا ستودنی است.
۲-بسیاری از مسایل اجتماعی ایجاد شده در تاریخ معاصر ما، حاصل ایجاد تحولی در مقیاس جهانی است که دیر یا زود آثارش دامن جامعه ما را نیز می گیرد. سرریز وضعیت دیگر جوامع در ادبیات آنها نمود می یابد، درنتیجه مطالعه ابعاد ادبی تاریخ‌ تلاشی است برای شناخت و درک بهتر جامعه.
          
            واقعاً چه بر بشریت گذشته
چه ها که بر سر انسان نیامده

صنعتی شدن و سرمایه داری. تقصیرها را به گردن اینها می اندازیم. بله. مقصرند. اما آنها که اختیار و انتخاب و عقلی نداشتند.
انسان. خود خود انسان است که به هم نوع خود رحم نمی کند. 
وقتی خدا را فراموش کرد و خود را حاکم بر سرنوشت خود دانست، وقتی مستانه و پای افشان دنیا و مافیها را تحت سلطه و سیطره خود در آورد، وقتی خیال کرد از آن روز که گفت خدا مرد، زندگی بهتری را تجربه خواهد کرد...
بله، چنین میشود.  خوشه های خشم با آن صحنه پردازی های دقیق و شخصیت پردازی های عمیقش کتابی بود که لحظاتی بس بلند و انسانی و لحظاتی بس ذلیل و حیوانی را آنچنان به تصویر می کشد که تا سالها فراموش نکنی.
چقدر انسان میتواند فرومایه باشد و چقدر می تواند بلندنظر باشد. چقدر می تواند ستم پیشه باشد و چقدر ستم پذیر‌
چقدر می تواند حیوان باشد و چقدر انسان
چقدر می تواند خودخواه باشد چقدر دیگر خواه
و در این کتاب تمام اینها را میبینیم.
و امید... امیدواری عجیبی که در بدترین شرایط هم انسانی را به ادامه حیات و حفظ جان سوق می دهد.
و حفظ جان در چنین شرایطی چقدر سخت میشود و انسان را به چه کارها می تواند وادار کند


بخش هایی از کتاب من را یاد «نفرین زمین» جلال آل احمد انداخت.
یک جمله از کتاب: 
بترس از آن زمان که انسان در راه یک اندیشه دشواری نبیند و در راه آن نمیرد
زیرا این صفت، پایه و اساس آدمیزاد است و این صفت آدمی در دنیای هستی بارز و بی همتاست


و راستی چه میکنه این آرمان سلطان زاده با گویندگی عجیبش و این همه صداسازی خلاقانه و متحیر کننده
          
            به بهانه‌ی چالش کتابخوانی طاقچه، تصمیم گرفتم کتاب «خوشه‌های خشم» رو بخونم. این کتاب جایزه‌ی پولیتزر رو برده.

یکی دیگه از انگیزه‌هام واسه خوندن این کتاب هم صحبتی بود که حضرت آقا درباره این کتاب داشتن و گفته بودن این کتاب رو بخونید:
«همین کتاب معروف «خوشه‌های خشم» اثر «جان اشتاین بک» یا دیگر کتابش را که الان در ذهنم نیست، بخوانید و ببینید راجع به وضع چپها و برخورد سردمداران مرکزِ به اصطلاح دموکراسی با آنها، چه نوشته است.»
۱۳۷۵/۰۲/۱۳

و انگیزه سومم واسه خوندن و در واقع شنیدن این کتاب، این بود که یه نسخه صوتی با کیفیت با گویندگی و ترجمه خیلی خوب داشت.

توی حدود دو هفته گوش دادمش و دوستش داشتم.
ماجرا مربوط به یه خانواده‌ی کشاورز توی ایالت اکلاهماست که به خاطر کمبود درآمد و محصول، نمیتونن بدهی‌هاشون به بانک رو بدن و کل زمین و خونه‌شون رو از دست میدن.
یه سری برگه‌های آگهی تبلیغاتی می‌بینن که به کارگرها و کشاورزها وعده میده اگر برای میوه چینی به ایالت کالیفرنیا برن، کار و درآمد خوبی خواهند داشت.

حالا این خانواده‌ی بزرگ و فقیر، تصمیم میگیرن با یه کامیون مستعمل سفرشون رو شروع کنن و به سرزمین رویاهاشون برن و کار کنن و پول در بیارن و زندگی بهتری داشته باشن.

تصویرسازی‌های نویسنده فوق العاده زنده‌ ست. توصیف نحوه عبور یک لاک پشت از عرض جاده و تلاش ها و چالش هاش، توصیف وضعیت مزارع و جاده‌ها و چادرها، توصیف نحوه غذا پختن و کباب کردن گوشت خرگوش و خوک!

شخصیت پردازی‌هاش هم عالیه.
بعد از چند فصل انگار تک تک اعضای این خانواده و روحیاتشون رو میشناسیم و با دغدغه‌ها و آرزوهاشون همراه می‌شیم و حتی گاهی واسشون نگران می‌شیم.

شخصیتی که بیشتر از بقیه تونستم درکش کنم رُزاشارون بود، دختر اول خانواده که ازدواج کرده و بارداره. و بعدش شخصیت مادر خانواده با همه دلسوزی ها و فداکاری ها و تلاش‌ها و محبت‌هاش که سعی میکنه خانواده رو دورهم نگه داره.

یک فصل‌هایی وسط داستان مهاجرت این خانواده، جان اشتاین بک یه سری تحلیل ارائه میده از وضعیت اون روز جامعه آمریکا و علت بحران صنعتی شدن و سرمایه‌داری و مشکلات مردم و دلایل خشم شون و بی‌پناهی و بی‌چارگی‌شون و …
این فصل‌ها هم تأمل برانگیز و البته دردآوره. آدم غصه‌ش میشه واسه ملت محروم و مستضعفی که برای یه لقمه نون شب اینقدر سختی میکشن و البته قلب آدم پر از خشم میشه نسبت به مسببین این قضیه و سرمایه‌دارهای پول پرست و بانک‌های غاصب و …

پایان‌بندی کتاب، برام خیلی عجیب بود و احتمالا جزء پایان‌بندی هایی باشه که هیچ وقت نتونم فراموشش کنم. نه میتونم بگم خوب بود و نه میتونم بگم بد بود! احساسات متضادی رو در من بوجود آورد و سعی کردم بفهمم منظور نویسنده چی بوده از این پایان. که حالا خودتون بهتره بخونید و من چیزی ازش نگم.

یک نکته منفی کتاب، نگاه افراطی و مغرضانه‌ش به مذهب و مذهبی‌ها بود. البته که قطعا توی پیروان هر دینی افراد افراطی و بد وجود دارن و از قضا آدمهای متدین بد توی این کتاب حضور دارن. حالا چون من با جامعه مسیحیت اون روز امریکا آشنایی ندارم، نمیتونم قضاوتی درباره‌ی درست و غلطش بکنم ولی حداقل می‌دونم که نویسنده بغض خاصی نسبت به مسیحیت و مسیحی‌های اون روز داشته و این موضوع هم توی کتابش مشهوده.

نهایتا بگم که به این کتاب دوست دارم امتیاز ۳.۵ از ۵‌ بدم. البته کتاب جذاب و ارزشمندی بود ولی نقاط ضعفی هم داشت که باعث شد دلم نیاد بهش ۴ از ۵ بدم!

نسخه الکترونیکی این کتاب با ترجمه عبدالحسین شریفیان توی طاقچه بی‌نهایت هست.

و نسخه صوتیش هم توی نوار و طاقچه و فیدیبو هست. من با استفاده از اشتراک نوار گوش دادم.
          
            خانواده؛ محور زندگی در بحران‌های اقتصادی و اجتماعی

کتاب رمان کلاسیک «خوشه‌های خشم»؛ جان اشتاین بک

The Graphes of Wrath; John Ernst Steinbeck

نویسنده

جان استاین‌بک (که در فارسی به اشتاین‌بک شهره است)، متولد ۱۹۰۲ میلادی در کالیفرنیای آمریکا (متوفی ۱۹۶۸ میلادی) بابت نگارش خوشه‌های خشم (۱۹۳۹م)، جایزه پولیتزر را در سال ۱۹۴۰م دریافت کرد. در سال ۱۹۶۲ هم جایزه نوبل ادبیات را گرفت تا نامش را در زمره برترین نویسندگان قرن بیستم ثبت کرده باشد. عمده آثار او به فارسی ترجمه شده‌اند.

موضوع داستان


خوشه‌های خشم، روایت بی‌عدالتی و ظلم و بدبختی است که در دهه ۱۹۳۰ گریبان آمریکایی‌ها را گرفته بود. بخشی از ماهیت کثیف لیبرال‌سرمایه‌داری در آن سال‌ها بر همگان آشکار شده بود. این روایت در بستر سفر یک خانواده کشاورز آمریکایی از اوکلاهماسیتی به کالیفرنیا در جستجوی کار و زندگی بهتر اتفاق می‌افتد.

یک اثر خوب و خواندنی

خوشه‌های خشم، یک کار کم‌نظیر است. این کتاب در سال‌های آغاز جنگ جهانی دوم، حقارت بخشی از تمدن غرب را به تصویر کشیده است. آن سال‌ها اشتاین‌بک، گرایشات چپ داشت و حتی کتابش به دلیل همین گرایش‌های کمونیستی سوزانده شد!

نقش مثبت خانواده در دوره بحران اجتماعی

خوشه‌های خشم، داستان یک خانواده است و این مهم‌ترین ویژگی کتاب است. در بحرانی‌ترین شرایط اقتصادی و اجتماعی که کل جامعه فروپاشیده، یک خانواده آمریکایی را می‌بینید که با محوریت و تلاش‌های مادر خانواده به حیات خود ادامه می‌دهد. بهتر بگویم تلاش برای تداوم زندگی اجتماعی، در بستر خانواده و به همت مادر صورت می‌پذیرد.
          
            وقتی انسان به طبیعت ظلم می‌کند و گیاهان پاکوتاه و عمیق ریشه مناطق بیابانی و نیمه بیابانی را می کند ، سبب می‌شود تا لنگرگاههای طبیعی خاک از بین برود و طوفان شن و غبار راه بیفتد. همزمان با جنگ جهانی دوم ، خیل کثیری از اروپائیان به آمریکا مهاجرت کردند و پنداشتند دشت‌های کنار کوه‌های راکی شبیه اروپا همیشه پر از باران خواهد بود پس قانون آیش زمین را که برای زمینهای قاره سبز مستحب و برای دشتهای نیمه بیابانی واجب بود را رعایت نکردند و از طرفی هم مرتع طبیعی منطقه را ازبین بردند.خشکسالی سبب خشکی خاک رویین و ایجاد طوفانهای غبار شد طوری که زندگی غیرممکن شد. شبیه بلایی که ما  انسانها بر سر خوزستان و عراق مظلوم آوردیم.مهمتربن سیاست دولت آمریکا در طی یک دهه ، تدوین قوانین آیش زمین و کاشت درختان کهور آمریکایی و اکالیپتوس در آن مناطق بود که به نظرم کارخوبی بود. این درخت ریشه های بسیار عمیقی دارد که برای منطقه کوهپایه ای راکی  مناسب است و درون صخره های خشک نفوذ می‌کند .‌کاشت این درخت در ایران بخصوص در قم درطی سال‌های قبل از انقلاب مرسوم شد تا از فرسایش خاک جلوگیری کند. این کار را می‌کرد اما برای اقلیم ایران مناسب نیست. چرا؟  چون ایران وابسته به آب‌های زیرزمینی هست. وجود قناتها حکایت از این دارد که تمدن چندهزارساله ما بر پایه آن بنا شده. سدسازی برای اقلیم‌های کوهستانی مثل اروپا هست که آب در زمین سخت فرو نمی‌رود. حالا این درخت کهور با ریشه های عمیقش به آب‌های زیرزمینی دست می یابد درحالیکه بقیه گیاهان بومی چنین امکانی را ندارند و آنها از رطوبت اندک موجود در خاک برای بقای خود و حفظ خاک ، استفاده می‌کنند. این رقابت نابرابر بین دو گیاه بومی و غیربومی سبب می‌شود تا درخت کهور به سرعت تکثیر شده و فضا را برای درختان دیگر تنگ کند. همچنین سبب آسیب به تاسیسات زیربنایی مثل لوله های آب و گاز و خانه ها می‌شود. 
انعکاس طوفان غبار در هنر عکاسی و موسیقی در فاصله سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰ سبب شد تا نوعی هوشیاری عمومی بین کشاورزان و همچنین همدلی مردمی با آسیب دیدگان طوفان غبار و همبستگی ملی جهت رفع بحران ایجاد شود.  
          
            یه برنامۀ رادیویی بود به نام کافه رادیو.
از رادیو جوان پخش می‌شد. مجری‌اش هم مهران دوستی بود.
تو کافه رادیو روزای زوج برنامه کتاب‌خوانی داشتن.
یه کتاب می‌دادن دست مهران دوستی و اون با صدای گرمش قسمت‌های باحالش رو می‌خوند.
یکی از همین کتاب‌ها کتاب خوشه‌های خشم بود. من دقیقا اون موقع کنکوری بودم. میشه سال 91. ظهرا هندزفری می‌ذاشتم تو گوشم و انقدر گوش می‌دادم که گاهی گریم می‌گرفت و گاهی حرص می‌خوردم و از شدن حرص حتی مجبور می‌شدم کنار کتاب های کمک آموزشی‌م شعارای آزادی بخش بنویسم.
از اون موقع چند سال گذشته. اما هنوز اون نوشته‌های کنار کتاب ها کمک آموزشی‌م رو دارم.
هنوز یادمه چی باعث شد تا کنکور تموم بشه حمله کنم به طرف خریدن این کتاب اونم فردای کنکور. و هنوز یادمه صدای گرم مهران دوستی که می‌گفت:
جان اشتاین بک رو باید تو خوشه های خشم شناخت.

الان که این‌ها رو دارم مینویسم دیگه کنکوری نیستم و شاغلم. دیگه برنامه‌ای به اسم کافه رادیو وجود نداره و دیگه مهران دوستی هم بین ماها نیست. اما هنوز خوشه‌های خشم حرف داره برای گفتن به همه.