کنار دریا

کنار دریا

کنار دریا

ورونیک اولمی و 1 نفر دیگر
4.2
2 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

3

ورونیک اولمی، رمان نویس و نمایشنامه نویس توانای فرانسوی است که پیش از این رمانی از او در ایران منتشر شده است. اولمی، کنار دریا را از خبر کوتاهی که در روزنامه خوانده بود الهام گرفت. این کتاب توانست در سال 2002 برنده جایزه آلن فورنیه شود؛ به علاوه همان سال از پر فروش ترین کتاب ها در فرانسه و آلمان بود و به پانزده زبان ترجمه شد. در سال 2007 برداشتی از این کتاب در قالب مونولوگ، در لندن روی صفحه رفت. «می خواستم به شب قبل برگردم. شبی بدون رویا و بدون بی خوابی. شبی که من را از خودم جدا می کرد. می خواستم دوباره به همان چاله بدون تهدیدی برگردم که درونش افتاده بودم؛ ولی برای همیشه گمش کرده بودم. دیشب شبی مثل بقیه داشتم؟ این همان چیزی است که هرشب به سراغشان می آمد؟ پاداشی به خاطر این که روزشان را به خوبی گذرانده بودند؟ من هیچ وقت پاداشی نگرفته ام. خوابم چاقویی است که طناب هایی را که در طول روز آویزان می شوم، می برد...» قسمتی از متن کتاب

یادداشت‌های مرتبط به کنار دریا

            ‌▫️تاریکه. وحشتناکه. غمناکه. این سه کلمه به خوبی این داستان کوتاهِ ۸۰ صفحه‌ای رو توصیف می‌کنن. 
‌
▫️نویسنده ایده‌ی داستان رو از خبر کوتاهی که توی روزنامه خونده الهام گرفته...‌ داستان سفر یک مادر و دو پسرش به شهری در کنار دریا.

▫️نه، چیزی که این داستان رو جذاب و خوندنی کرده داستانش نیست. راوی داستانه (مادر) که با لحن خسته‌ی غمگینش خواننده رو با خودش همراه می‌کنه. 
‌
‌▫️عواطف راوی و دیدگاه راوی به اتفاقاتی که می‌افتن مهم‌ترین عنصر داستانه. انگار از دریچه‌ی نگاه مادر به دنیای داستان نگاه می‌کنیم و هر چیزی که حس می‌کنه رو عمیقاً درک می‌کنیم. ‌و این... دردناکه. و نه، خوندنش اصلاً لذت‌بخش نیست.
‌‌
▫️ذهن «پریشان» راوی و فضاسازی و روند داستان خواننده رو در فضایی فرو می‌بره که به‌شدت تاریکه. نمی‌شه راحت کتاب رو کنار گذاشت و از این فضا فاصله گرفت. غم‌انگیزه، ناراحت‌کننده‌ست و قلب رو به درد می‌آره ولی نمی‌شه کنارش گذاشت؛ حتی وقتی که دوست دارید کتاب رو محکم ببندید تا کابوس‌ها تموم شن. یه‌چیزی در کتاب هست که باعث می‌شه تا آخرین جمله‌ی آخرین صفحه بخونید. 

🔅نظر من؟ این کتاب تونست احساساتم رو دگرگون کنه و نفسم رو بند بیاره. و من رو بترسونه، غمگینم کنه. خوندنش یک تجربه‌ی عاطفی متفاوت بود. و زیبا، بسیار زیبا.
‌‌
+اولین کتابی بود که از نشر چترنگ خوندم؛ و این‌که ترجمه‌ی خوبی داشت.
‌‌
پ.ن: کتاب بچه‌های بدشانس رو خوندید؟ پشت کتاب و اوایل کتاب نویسنده مدام می‌گه که: «اگه به‌دنبال چیزهای خوشحال‌کننده‌اید، خواهش می‌کنم این کتاب رو کنار بذارید و کتاب دیگه‌ای بردارید. چیزی به‌جز اتفاقات ناراحت‌کننده توی این کتاب نیست.» 
نظر منم دقیقاً در مورد این کتاب همینه :)