شهاب

شهاب

@shahabii

24 دنبال شده

23 دنبال کننده

یادداشت‌ها

این کاربر هنوز یادداشتی ننوشته است.

باشگاه‌ها

باشگاه یادگاران

244 عضو

شرح الف خمیده

دورۀ فعال

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

شهاب پسندید.
سیاه مرگ

10

شهاب پسندید.
سم هستم، بفرمایید

17

شهاب پسندید.
مردن

25

شهاب پسندید.
عمه زاده ها
          اصلا نمی دونستم لوییزا می الکت کتابی با این اسم هم نوشته و اتفاقی ضمن کشفیات طاقچه ایم پیداش کردم. و چه کشف زیبایی!
عمه زاده ها داستان یک دختربچه کم سن و سال به اسم رزه که بعد از فوت پدرش پیش خانواده پدریش میاد. خانواده پدریش عبارتند از عمه خانوم ها(عمه های پدرش) که سن و سالی ازشون گذشته، عمو الک مهربون، یک خدمتکار هم سن و سال خود رز، عمه های جورواجور و البته یک عالمه پسرعمه !
"من زندگی سختی داشتم، برای همین داستان های سرگرم کننده ای نوشتم"
این جمله رو لوییزا می الکت درباره خودش گفته. داستان عمه زاده ها، داستان رز کوچولو و پسرعمه هاش و عموش و عمه ها و خدمتکارش بی نهایت سرگرم کننده و شیرینه. اما چیز دیگه ای ورای این قصه های ساده ی شیرین هست. پناه بردن از سختی های جهان بزرگ سالی به پیوندها و  اصول اخلاقی ساده ای که توی کودکی ساخته می شن. چیز دیگه ای که توی کتاب عمه زاده ها خیلی جالبه نقش دخترهاست. انگار این رز کوچولو نیست که به عمه ها و عمو و پسرعمه ها احتیاج داره، اونا ان که به وجود این دختر شیرین و لطیف نیاز دارن. 
عاشق همه شخصیت ها بودم و با ماجراها خندیدم و احساس سرزندگی و قدرتمندی و سلامتی کردم. 
بخونید، پشیمون نمی شید:) 

        

27

شهاب پسندید.
مرگ ایوان ایلیچ
          کتاب روایتی است ساده، روان و کوتاه از مرگ یک جوان حقوق‌خوانده که قاضی شده  و در رد و نفی زندگی بر‌اساس معیار‌های اجتماعی.
توصیفی است از حیات پوچ مردمان طبقه متوسط جامعه شهری و دهشتناک بودن داشتن یک زندگی معمولی.
کتاب گریز کوچکی به والا بودن زیست روستایی و نزدیکی به طبیعت و رگه‌های کمرنگ و بی‌جان و اشارات رمز‌گونه‌ای به باور‌های مسیحی دارد.
ایوان ایلیچ نمونه بارز مردمانی است که حیات را در سطوح بالاترش نمی‌جویند و در عقل معاش جا‌مانده‌اند.
با کتاب و پندش و توصیفش از شخصیت ایوان نتوانستم ارتباط بگیرم و فکر می‌کنم هیچ زندگی‌ای چنین پوچ و بی‌ارزش نیست که تولستوی حیات ایوان را تحقیر می‌کند. لحظات بسیاری در زندگی ایوان وجود داشت که زندگی را ارزشمند کند و نویسنده آن را نادیده گرفته بود.
تولد فرزند
لذت خواندن یک کتاب نو
دمی معاشرت با دوستان
زندگی همین شادی‌های کوچک و لحظات ساده؛ اما لذت‌بخشی است که معنا‌دهنده اند.
نمی‌توانم تصور کنم در زندگی فردی هیچ لحظه با‌شکوه اخلاقی، ایمانی یا عاطفی وجود نداشته باشد که آن زندگی را شایسته زیستن کند.
البته نویسنده، زندگی که باید را در لحظه مرگ ایوان به تصویر می‌کشد.
تو گویی ایوان در واپسین لحظات زندگی‌اش، حیات را در‌می‌یابد و چه دیر!
از نظر‌گاهی کلی‌تر با چنین نگاه تحقیر‌آمیزی به اصل زندگی معمولی همدلی ندارم و معتقدم معنا در روزمره‌ترین زندگی‌ها نیز یافت می‌شود و چشم کشیدن رخداد‌های عجیب یا تن دادن به راه‌های عجیب و غریب، مسیر درستی برای خلق یا کشف معنای حیات نیست و میل به عجیب و غیر‌معمول زندگی کردن خودش برساختی اجتماعی است.
اما از حق نگذریم توصیف کتاب از انسانی در آستانه مرگ و اندیشه‌های او، توصیفش از اطرافیان یک بیمار و نگاهش به مرگ، کتاب را خواندنی می‌کند.
تمام کتاب یاد مسعود دیانی بودم که دیگر نیست... اما حیات مسعود ما کجا و مرگ ایوان کجا!
برای آن‌هایی که در زندگی طعم ایمان و آرمان و عشق را چشیده‌اند، مرگ عین زندگی است و برای امثال ایوان زندگی یک مردن مدام.
#مرگ_ایوان_ایلیچ
#تولستوی
        

34

شهاب پسندید.
سعادت زناشویی
          《سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست،
عاشق كم است، سخن عاشقانه فراوان..
عشق عادت نیست، عادت همه چیز را ویران می كند از جمله عظمت دوست داشتن را…
از شباهت به تكرار می رسیم، 
از تكرار به عادت، 
از عادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت.... 
_نادر ابراهیمی🤍》

شما در زندگی به دنبال چه نوع سعادتی هستید؟
یا بهتر است بپرسم، رسیدن به چه هدفی را سعادت در زندگی می‌دانید؟

نمی‌دانم ماریا برای جناب تولستوی نماد چه نوع فردی است، ولی برای من نماد فردی است که هدف خود را به اشتباه انتخاب کرده‌ یا در اواسط مسیر، هدف اصلی را فراموش کرده و دل به لذت‌های کوتاه‌مدت سپرده‌است و غرق در این دنیای تجملی شده است!

ماریا نوجوانی بیش نبود که والدین خود را از دست داد، مدتی بعد جای این فقدان و ناامیدی را با عشقی پرسوز پر کرد.
هدفش را خوشبختی در ازدواج و زندگی مشترک قرار داد..
ولی زندگی مشترک با تصوراتش تفاوت های زیادی داشت!

اولین مشکل 
تبدیل لذت های اولیه رابطه‌شان به روزمرگی و 
دومین مشکل
عادت کردن بر این خوشبختی بود..

ماریا دیگر خوشبختی را نمی‌دید، اصلا وجود خوشبختی را حس نمی‌کرد، حتی حس می‌شد که از آن خسته شده است.!
دیگر این نوع خوشبختی را لذت‌بخش نمی‌دانست و به دنبال دیگر لذت‌ها رفت!

《زندگی مشترک را نمی‌توان یک بار به خطر انداخت، و باز انتظار داشت که شکل و محتوایی همچون روزگاران قبل از خطر داشته باشد.
چیزی ، قطعاً خراب خواهد شد
چیزی فرو خواهد ریخت
چیزی دگرگون خواهد شد
چیزی - به عظمت حرمت - که بازسازی و ترمیم آن بسی دشوارتر از ساختن چیزی تازه است》

اشتباهات ماریا را خیلی خوب فهمیدم و درک کردم، برایم جالب است که درآخر هم به درستی متوجه اشتباهاتش نشد!
چقدر زیبا عذاب وجدان را توصیف کرده بود!
چیزی از آن نمی‌گویم، امیدوارم هیچوقت همچین حسی را تجربه نکنید..

ولی می‌شود گفت که "او" در مقابل ماریا اشتباهی نداشت؟
او که می‌دانست ماریا دختر ساده ای است که از روستا به این مجالس اعیانی آمده، او که با سادگی های ماریا آشنایی داشت، چرا هیچوقت لب به سخن باز نکرد؟
واقعا چرا انقد گفتن از ناراحتی‌ها و نارضایتی ها سخت است؟
در آخر اینکه در هیچ زندگی، یک نفر به تنهایی مقصر نیست..

آلبر کامو راست گفته است که؛
 همهٔ بدبختی انسان‌ها ناشی از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمی‌زنند.❤️‍🩹


*نکته دیگری که در کتاب به آن پرداخته شده، بحث تفاوت سن بالا در ازدواج است.
اختلاف سن موضوعی نیست که قابلیت تعمیم دادن داشته باشد (به روحیات و شخصیت هر فرد بستگی دارد) ولی ازدواج با تفاوت سنی یک دهه و بیشتر به صورت ناخودآگاه باعث می‌شود یک زوج، در دو دنیای متفاوت زندگی کنند و همدیگر را به درستی درک نکنند..
یکی به تازگی وارد دوره‌ی شور و هیجان جوانی شده و دیگری از آن خارج شده است!
خیلی سخت می‌شود که این دو بتوانند باهم ارتباط مؤثر برقرار کنند..
در این کتاب هم در بیان جزئیات احساسات و تفریحات این موضوع را بیان می‌کند.(یکی از بخش های موردعلاقم در کتاب همین بود:)🩵)


*لطفا به این کتاب فقط به چشم یک داستان نگاه نکنید، و آن را با دقت بخوانید! 
به جای کتاب‌های روانشناسی مختلف دررابطه با زندگی مشترک، این دست از کتاب‌ها را بخوانید!
        

60

شهاب پسندید.
آنا کارنینا

46

شهاب پسندید.
شکسپیر و شرکا

15

شهاب پسندید.
جایی دیگر

15