یادداشت زهرا میکائیلی

سیاه مرگ
        و تمام! 
بلاخره این مبارزه‌ی نفس‌گیر تمام شد.

فکر کنم روح فنوگلیو در خانم فونکه حلول کرده بوده و تا توانسته‌ بدبختی به داستان اضافه کرده.
هرچند که درنهایت _باز هم مثل پیرمرد_ دلش نیامده بهترین مهره هایش از بین بروند و بدبختی و شمشیر و تاریکی بر نور و کلمات و مهربانی پیروز شود.
و البته که باز هم چندتایی مهره‌ی بد آن گوشه‌ها مخفی کرده که اگر هوس کرد بکشدشان بیرون  و مردم امبرا و مو و گرد انگشت  و بقیه را باهاشان آزار دهد..

ممنونم خانم فونکه. از خواندن این سه‌گانه بسی لذت بردم. و یک خواهش! جان مادرت از ادامه‌ی این داستان دست بردار!
      
57

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.