بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

محمّد صالحی بابادی

@msalehi77

110 دنبال شده

98 دنبال کننده

                      طلبهٔ حوزهٔ علمیه
                    
https://elmnet.ir/eid/V-0090-3858
n_val_ghalam
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
                «زنی با وجوه گسترده، هم تلاشگر، هم پُر احساس و پُر جاذبه و پُر نفوذ. زنی که به اندرونی میرزای شیرازی، آن مرجع بزرگ راه دارد و وقتی به تهران می‌اید، مدت‌ها در اندرونی ناصرالدین شاه به دتق و فتق امور دختران و ازدواج آنان می‌پردازد. این سفرنامه سرشار از داده‌های باارزش از هر آن چیزی است که بر سر راه او بوده؛ سفرنامه‌ای پُر احساس.»
کتاب چادر کردیم رفتیم تماشا از کتاب‌های پیشنهادی دورۀ نویسندگی بود، برای مطالعۀ سفرنامه. مطالعۀ آن برایم لذّت‌بخش بود. تا به حال، نثرهایی از عهد قاجار خوانده‌ام (یعنی این چنین به ذهن دارم)؛ ولی این مربوط به گذشته بود و یادم نمی‌آید که از آن نثرها چیزی آنچنان فهمیده باشم. در حال حاضر، چند سال از آن زمان گذشته و خواندن این کتاب، تجربه‌ای نو برای من به شمار می‌آمد. نثر کتاب به خوبی ویرایش شده و به گونه‌ای است که در هنگام مطالعه، هم متوجّه می‌شوید که نثری قدیمی است، هم خواندنش آنچنان مشکل نیست. این سفرنامه، روایت سفری از کرمان به بندر عباس، بمبئی، عربستان، تهران، و در نهایت، کرمان است. مفصّل‌ترین بخش سفرنامه، قسمت روایت تهران است. نویسندۀ سفرنامه مدّتِ زیادی در آنجا می‌ماند و روایتی مفصّل از دربار ناصرالدین شاه و حرمسرای او دارد.
با آنکه نویسندۀ این سفرنامه، ظاهراً جایگاهی دارد که به واسطۀ آن می‌تواند به خانۀ میرزای شیرازی و دربار ناصرالدین شاه برود، سفرنامۀ او شامل تعلیق و هیجان و روایت مسائل سیاسی و کلانِ آن روزگار نیست، بلکه شاملِ کارهای شخصی سفرنامه‌نویس است. گاهی کارهای شخصی او در طول سفر، با دربار و مسائل جالب گره می‌خورد و گاهی هم نه. ضمن آنکه روایت او از هر روز خود، معمولاً کوتاه و مختصر است، نه آنکه آن را مفصّل بیان کند. گاهی روایت او از یک روزِ خویش، در کمتر از یک خط بیان می‌شود و بعضی از اموری که در این سفرنامه درج شده، کارهای شخصی نویسنده است که بعید است برای ما فایدۀ خاصّی داشته (مانند رفتن به حمام، ماندن در خانه، و ...). ابتدای سفرنامه نیز ممکن است کمی کسل‌کننده به‌نظر برسد، که شاید به علّتِ ناآشنایی با قلم نویسنده باشد. نگارنده نیز تا چند صفحۀ آغازین کتاب، با متن ارتباطی نگرفت؛ ولی بعد از اندکی خواندن، علاقه به خواندن وقایع روزانۀ یک مسافر در زمان قاجار، برایم جالب شد، به ویژه در تهران. در لابه‌لای این متن، با آنکه چندان مفصّل نیست و جزئیّاتِ زیادی بیان نمی‌کند، می‌توان گاهی با کنارِ هم قرار دادنِ همان بیان‌های خلاصه، به فضایی ذهنی از دورۀ نویسنده رسید.
خلاصه: اگر کسی به دنبال سفرنامه‌ای مملو از اطلاعات جغرافیایی و تفصیل و وصف اماکن و اشخاص باشد، این سفرنامه به کارش نمی‌آید. این سفرنامه، در پِیِ بیان همۀ جزئیّات نیست و به‌طور کلّی، حالت خلاصه دارد و از همین رو، اگر کسی به‌دنبال یک سفرنامۀ پُر از اطّلاعات تاریخی است، شاید این سفرنامه را چندان نپسندد؛ ولی اگر کسی همچو انتظاراتی از متن ندارد و می‌تواند تحمّل کند که متنی ساده (یعنی عاری از اطّلاعات تاریخی بسیار) و مربوط به دورۀ قاجار بخواند، مطالعۀ این سفرنامه تجربۀ خوبی می‌تواند باشد.
        
                «به من نگاه کرد و لبخند زد. لبخندش خیلی قشنگ بود. بیشترِ مردم یا اصلاً بلد نیستن لبخند بزنن یا یه لبخند کریه تحویلِ آدم می‌دن.»
این کتاب دربارۀ روایتی ساده از یک نوجوان در آمریکا است، که از مدرسه اخراج شده و بعد از این ماجرا، از مدرسه بیرون رفته و به حال خودش می‌چرخد و با ماجراهایی در شهر نیویورک روبه‌رو می‌شود، در حالی که نمی‌خواهد با پدر و مادرش روبه‌رو شود؛ زیرا می‌داند که بعد از چند بار اخراج شدن، پدر و مادرش با شنیدن اخراج او برای چندمین بار، ناراحت و عصبی خواهند شد.
مطالعۀ این کتاب از تجربه‌های جالب دورانِ کتابخوانی من بود. کتاب دارای نکته‌هایی بسیار جالب است. نویسنده در پرداخت شخصیّت اصلی کتاب، یعنی هولدِن کالفیلد موفّق بوده. او نوجوانی است که تنفّرِ بسیاری در ذهن خویش از انسان‌ها و پدیده‌های زیادی دارد و در ذهن خودش، کلمات رکیک و تند بسیاری استفاده می‌کند؛ ولی در ظاهر و در هنگام صحبت کردن، معمولاً از کلمات زشت استفاده نمی‌کند. رابطه‌اش با پدر و مادرش خوب نیست و بسیاری از انسان‌هایی که در اطراف او هستند، دارای مشکلاتی هستند. قدم به قدم با کالفیلد همراه می‌شویم و به مرور زمان، با او و لایه‌های شخصیتی وی آشنا خواهیم شد، تا جایی که ممکن است به او حس دلسوزی پیدا کنیم؛ زیرا او نوجوانی است که درگیر بحران است و نیاز به انسانی دارد که او را بفهمد؛ ولی او در جامعه‌ای است حاویِ انحرافات بسیاری که هولدِن را احاطه کرده. او ناراحت است و کمی هم آسیب‌دیده و نیاز به کمک دارد؛ ولی بیشتر افراد او را نمی‌فهمند و او از مسائل بسیاری رنج می‌کشد و شاید بیشتر و بهتر از همه، خواهر کوچک‌تر او است که هولدن را می‌فهمد (یعنی فیبی).
از مطالعۀ کتاب، پشیمان نیستم و به‌نظرم از کتاب‌های مهم است، هر چند وجود الفاظ تند و بی‌پرده در کتاب، شاید با مذاق من متناسب نبوده باشد؛ ولی به مرور زمان، از میان پردۀ کلمات خشن و تنفّرهایی که در ذهن هولدِن وجود دارد، توانستم شخصیّتِ هولدن را ادراک کنم. گمان و حدس من آن است که مترجم برای بیان به حسّ اصلی کتاب، از الفاظ تند و رکیک استفاده کرده؛ ولی به هر حال نقدی که دربارۀ استفاده از الفاظ تند دارم، در جای خویش باقی است و «علاقه به وفاداری به متن اصلی» نزد نگارندۀ این سطور، نمی‌تواند توجیهی صحیح برای استفاده از الفاظ تند و رکیک قرار گیرد؛ به همین علّت، با توجّه به بی‌پرده بودن کتاب و استفاده از الفاظ تند، مطالعۀ این کتاب را نمی‌توانم به هر کسی پیشنهاد کنم، به ویژه به نوجوان‌ها، که به‌نظرم خواندن این کتاب برای آنان اصلاً مناسب نیست. اگر هم بخواهم به کسی مطالعۀ این کتاب را پیشنهاد کنم، به ترجمه‌های دیگری مراجعه می‌دهم که می‌دانم الفاظ تند و رکیک استفاده نکرده‌اند یا کمتر استفاده کرده‌اند.
شاید بهترین نتیجۀ مطالعۀ این کتاب، برانگیختن حساسیّت ما دربارۀ نوجوان‌ها و نحوۀ رفتار با آنان باشد.
        
                در میان روزهای امتحانی، فرصتی پیش آمد که این کتاب را مطالعه کنم. کتاب در حجمی نسبتاً مختصر چاپ شده و همان‌گونه که از نام آن هویدا است، دربارۀ فلسفۀ اخلاق است؛ ولی در قدم ابتدایی، به این پرداخته که فلسفۀ اخلاق چیست. در فصل ابتدایی (که یکی از مهم‌ترین فصل‌های این کتاب است)، به بیان انواع پژوهش‌های اخلاقی پرداخته شده؛ یعنی: ۱. اخلاق توصیفی؛ ۲. اخلاق هنجاری؛ ۳. فرا اخلاق. در ادامه، به بیان رابطۀ فلسفۀ اخلاق با این سه نوع پژوهش اخلاقی پرداخته.
در ادامۀ کتاب، نویسنده به تحلیل عقلی مباحث بنیادین علم اخلاق پرداخته؛ مانند بررسی تحلیلی جملات و گزاره‌های اخلاقی، از نظر موضوع و محمول. سه فصل از این کتاب به این بحث اختصاص یافته.
از مباحث مهمی که در فصل‌های بعدی در این کتاب محلّ بحث واقع شده، حقیقت و ماهیّت جملات اخلاقی است. دربارۀ این موضوع، میان دانشمندان اختلاف نظر زیادی وجود دارد؛ مثلاً دسته‌ای این گزاره‌ها را اعتباری می‌دانند و عدّه‌ای آن‌ها را صرفِ بیان احساسات دانسته‌اند، و ... . نویسنده با بیان و بررسی نظرات و مکاتب گوناگون، در نهایت نظر برگزیدۀ خویش را بیان می‌کند.
در فصل‌های بعدی، به این پرداخته شده که معیار ارزش اخلاقی داشتن افعال چیست. یعنی چه معیارها و ملاک‌هایی هستند که سبب می‌شوند یک فعل از نظر اخلاقی ارزش داشته باشد.
مسئولیّت اخلاقی، بحث بعدی است. در این بخش، نویسنده به پاسخ این سؤال پرداخته که «یک انسان در چه حالی از نظر اخلاقی مسئول است و در چه حالی از نظر اخلاقی مسئول نیست؟»
بعد از بررسی مسئولیّت اخلاقی، نوبت به بررسی نسبی یا مطلق بودن گزاره‌های اخلاقی و علم اخلاق می‌رسد، که از مباحث بسیار مهم و اثرگذار در علم اخلاق است.
در فصل نهایی نیز بحث مهم و سابقه‌دارِ رابطۀ دین و اخلاق بحث شده.
از آنجا که مباحث کتاب عمیق و پژوهشی است و اصطلاحاتی دارد که شاید تا به حال نشنیده باشیم، مطالعۀ این کتاب نیاز به حوصله و صبر دارد و شاید نیاز باشد بیشتر از یک بار مطالعۀ این کتاب انجام شود. از امتیازهای این کتاب می‌توان به استنادهای متعدّد آن به منابع فارسی و عربی و انگلیسی اشاره کرد.
        
                این کتاب از مجموعۀ مبانی اندیشۀ اسلامی هست که در دهۀ هشتاد به چاپ رسیده. به‌نظر می‌رسد محتوای کتاب برای طرح ولایت آماده شده باشد؛ ولی در حال حاضر، کتاب‌ها و منابع دیگری برای طرح ولایت استفاده می‌شود و تا به حال اطّلاع پیدا نکرده‌م بر اینکه این کتاب در سال‌های اخیر چاپ شده باشه. من چاپ اوّل کتاب (۱۳۸۵ ش) را خوانده‌ام و در سایت‌های اینترنتی مرتبط، این‌طور دیده‌ام که آخرین چاپ کتاب مربوط به سال ۱۳۸۹ بوده.
کتاب دارای محتوایی چندگانه است؛ زیرا هم دارای محتوای انسان‌شناسی است، هم محتوای راه و راهنماشناسی. در بخش انسان‌شناسی، مباحثی مانند روح انسانی و کلّیّاتی دربارۀ علمی به نام «انسان‌شناسی» ذکر شده. بعد از دو درس دربارۀ انسان‌شناسی، مباحث راه و راهنماشناسی در کتاب آورده شده. شروع بحث با شناخت وحی است و در ادامه، به شناخت پیامبران رسیده. بعد از مبحث پیامبرشناسی، مخاطب با بحث قرآن‌شناسی آشنا خواهد شد و بعد از مباحث خاتمیّت و امامت، در درس پایانی، مهدویّت و آسیب‌شناسی انتظار به قلم درآمده.
نمی‌دانم که این کتاب را می‌توان در حال حاضر یافت یا خیر (خودِ من در میان کتاب‌های قدیمی یک کتابفروشی، این نسخه را یافتم)؛ ولی اگر بتوانید این کتاب را در کنار دورۀ معارف قرآن مرحوم مصباح یزدی مطالعه کنید، می‌تواند مفید باشد إن‌شاءاللّٰه.
        
                در ادامۀ مطالعۀ دورۀ معارف قرآن مرحوم مصباح یزدی، به بخش «انسان‌شناسی» رسیدم. در این بخش از دورۀ تفسیر موضوعی آن مرحوم، به بررسی انسان پرداخته شده. در ابتدا، کلّیّاتی برای مخاطب شده، از جمله انواع انسان‌شناسی که در مطالعات علمی جریان دارد. در ادامه، نویسنده به بررسی انسان و ابعادی از وی می‌پردازد؛ مانند آفرینش انسان در قرآن و خلافت الهی که در قرآن دربارۀ انسان بیان شده.
از مباحث مهمی که دربارۀ انسان وجود دارد، بحث اختیار است. آیا انسان مجبور است یا مُختار؟ در این کتاب، پس از ردّ جبر و اثبات اختیار و پاسخ به شبهه‌هایی که دربارۀ اختیارِ انسان وجود دارد، به معیار و شرائط اختیار پرداخته شده. نکتۀ جالب دربارۀ این کتاب آن است که نویسنده در هنگام بحث دربارۀ تعارض عوامل و معیارهای انتخاب انسان در تصمیم‌های زندگی، این را اثبات کرده که انسان برای یک انتخاب صحیح، باید علم و معرفت دربارۀ مبدأ و مقصد خویش به دست آورد. در این بیان، معرف به مبدأ عبارت است از «خداشناسی» و معرف به مقصد یعنی «معادشناسی». از آنجا که نویسنده در ابتدای دورۀ معارف قرآن بحث «خداشناسی» را شروع و به اتمام رسانده بود، در اینجا، تنها به بحث معادشناسی می‌پردازد.
این کتاب نیز مانند مجلّدات پیشینِ دورۀ معارف قرآن مرحوم مصباح یزدی به‌غایت مفید است و مطالعۀ آن بسیار سودمند و شیرین.
        
                در ادامۀ مطالعۀ کتاب‌های تفسیر موضوعی مرحوم مصباح یزدی (که به نام «معارف قرآن» چاپ شده)، به جلد دوم رسیدم؛ یعنی کتاب جهان‌شناسی که این یادداشت هم دربارۀ همین کتاب است.
در این کتاب، بعد از پایان مباحث خداشناسی، نویسنده به بیان مباحث جهان‌شناسی که در قرآن ذکر شده پرداخته. هدف کتاب، بیان آن بخش از آیات قرآن است که به جهان پرداخته؛ یعنی پدیده‌هایی مانند ابرها، درخت‌ها، جن، فرشتگان، و ... . از این جهت، مباحث کتاب بدیع هستند. لااقل برای نگارندۀ این یادداشت چنین بود؛ زیرا پیش از این، تجربۀ مطالعاتی این چنین در محدودۀ قرآن را نداشتم و از این جهت به آیات قرآن نگاه نکرده بودم.
لازم به ذکر است که در ابتدای کتاب (یعنی فصل اول: قرآن و مسائل جهان‌شناختی)، نویسنده به بیان نکته‌هایی دربارۀ روش تفسیر علمی قرآن پرداخته که در تصحیح نگاه به قرآن و آیات قرآن مؤثّر است و فکر می‌کنم بعضی از مردم مسلمان دچار خطاهایی هستند که در ابتدای کتاب، دربارۀ آن‌ها هشدار داده شده.
بعد از فصل اوّل، طیِ چهار فصل، مطالب کتاب بیان شده که این چهار فصل از این قرار هستند: آفرینش جهان (دربارۀ آسمان، عرش، کُرسی، و ...)؛ پدیده‌های جهان و حکمت آفرینش آن‌ها (زمین، شب و روز، گیاهان، و ...)؛ فرشتگان؛ جن و شیطان.
مطالعۀ این کتاب را به همه (به‌ویژه افراد علاقه‌مند به علوم قرآنی و تفسیر) توصیه می‌کنم.
        
                این کتاب مجموعه‌ای داستان‌ها و روایاتِ موجود در آثار مرحوم آیت‌اللّٰه مصباح یزدی دربارۀ پیامبران و معصومین(ع) هست که جناب حسن‌زاده آن‌ها را گردآوری کرده. سبک کتاب، مانند «داستان راستان» شهید مطهّری است که مجموعه‌ای از داستان‌ها و قصّه‌های آموزنده است؛ ولی بر خلاف کتاب شهید مطهّری، این کتاب دارای نظم جالبی است؛ اوّل از همه اینکه داستان‌ها و قصّه‌ها به دو بخش تقسیم شده‌اند و هر بخش در یک جلد قرار گرفته: جلد اوّل به روایات پیامبران و معصومین اختصاص یافته و جلد دوم دربارۀ داستان‌ها و سرگذشت علما و دانشمندان است. بخش اوّل (یعنی کتاب حاضر) نیز خود چنین نظمی دارد که بخش اوّل دربارۀ پیامبرانِ پیش از پیامبر اکرم است، بخش دوم دربارۀ خودِ پیامبر اکرم، بخش سوم دربارۀ امیرالمؤمنین(ع)، بخش چهارم دربارۀ حضرت زهرا(س)، بخش پنجم دربارۀ ائمّۀ بعدی.
کتاب دارای قلم روانی است و مطالعۀ آن راحت است. مطالعۀ این کتاب را به افرادِ علاقه‌مند به داستان‌های معصومین و اهل بیت(ع) توصیه می‌کنم. داستان‌های موجود در این کتاب برای استفاده در قصّه‌گویی نیز مفید به‌نظر می‌آید.
        
                یادم است از آیت‌اللّٰه فیّاضی (رئیس هیئت مدیرۀ مجمع عالی حکمت) چنین نقل شده بود که تفسیر موضوعی مرحوم آیت‌اللّٰه مصباح یزدی می‌تواند زندگی انسان را عوض کند. فکر می‌کنم می‌‌توانم بگویم که تعداد خوبی از آثار مرحوم مصباح مطالعه کرده‌ام؛ از کتاب‌هایی همچون «تهاجم فرهنگی» و «آذرخشی دیگر از آسمان کربلا» تا «نظریّۀ سیاسی اسلام» و «پرسش‌ها و پاسخ‌ها» و کتاب‌های دیگر؛ ولی در حال حاضر می‌توانم بگویم که کتاب دورۀ معارف قرآن، در سطحی دیگر قرار دارد و مرواریدی در میان آثار آن مرحوم به‌شمار می‌آید.
کتاب خداشناسی نخستین جلد از دورۀ معارف قرآن است. در ابتدای این کتاب، سخنی دربارۀ تفسیر موضوعی قرآن نگاشته شده تا مخاطب با دورۀ معارف قرآن و روشِ تفسیری اتّخاذ شده در این دوره آشنا شود. مطالعۀ این بخش هم برای مطالعۀ کتاب خداشناسی مفید بلکه لازم است، هم برای مجلّدات بعدی این مجموعه.
در این کتاب، با نگاه به آیات قرآن، مباحث خداشناسی بیان شده. ترتیب بحث مانند کتاب‌های کلامی خداشناسی است؛ ولی با همراهی عقل و آیات قرآن.
از نظر قلم و فُرم، کتاب دارای متن روان و خوانایی است که من با مطالعۀ آن اذیت نشدم. ممکن است برای افرادی که به تازگی مطالعات کلامی و تفسیری را آغاز کرده‌اند، آشنایی با بعضی اصطلاحات وقت‌گیر باشد و نیاز داشته باشند به آنکه برای بعضی از بخش‌های متن، از شخصی که اهل این علوم باشد سؤال داشته باشند تا برای آنان توضیح دهد.
از نظر محتوا، کتاب بسیار عمیق و دقیق است و به مسئلۀ خداشناسی و اوصاف و افعال الهی نگاهی سطحی ندارد. شبهاتی دربارۀ خداشناسی نیز وجود دارد که در این کتاب بررسی و پاسخ داده شده‌اند؛ مانند سرنوشت، قضا و قدر الهی، علم خدا، و ... .
به‌نظرم از کتاب‌هایی است که مطالعۀ آن لازم است.
        
                بعد از مدّتی، دوباره به کتاب‌های شهید مطهّری بازگشتم تا بعضی کتاب‌هایی که مطالعه‌شان باقی مانده بود را در سبد کتاب‌های مطالعه‌شده قرار دهم. جلد دوم از کتاب کلیّات علوم اسلامی از همین دسته کتاب‌ها بود.
کلّیّات علوم اسلامی به‌طور کلّی کتابی است با این هدف که به مخاطب خویش آگاهی‌های مقدّماتی و کلّی (و نه مفصّل و جزئی) دربارۀ بعضی از علوم بدهد. این کتاب در سه جلد به این هدف قیام کرده. جلد دوم نیز به سه علم «کلام»، «عرفان»، و «حکمت عملی» پرداخته. از این سه بخش، متأسّفانه بحث حکمت عملی ناقص است؛ زیرا در هنگامۀ بیان بحث نظریّات جدید دربارۀ تعریف و معیار «عمل اخلاقی»، بیان نظریّۀ اِمانوئل کانت ناتمام می‌ماند. علاوه بر آن، شهید مطهّری در بحث حکمت عملی وعده داده که بحث اخلاق اسلامی را نیز بیان کند؛ ولی به‌علّت ناقص ماندن بحث، اخلاق اسلامی نیز بیان نشده.
از ویژگی‌های کتاب آن است که در بررسی هر سه علم، هم به بیان سیر عقائد پرداخته و هم مختصری از دانشمندان مربوط به آن علم ذکر کرده؛ هر چند برای بیان سیر عقائد در بعضی جاها (مانند بیان عقائد معتزله و اشاعره) بیشتر به بیانِ فهرستی از عقائد بسنده شده و این چنین نبوده که هر عقیده جداگانه توضیح داده شود. در هر صورت، به‌عنوان کتاب آغازین برای این علومْ کتابی خوب به‌نظر می‌رسد؛ هرچند احتمال می‌دهم با توجّه به گذشت زمان، کتاب‌هایی برای آشنایی با کلام، عرفان، و حکمت عملی نگاشته شده باشد که با روح عصر متناسب‌تر به‌شمار آید.
یکی از اشکالاتی که در کتاب‌های چاپ انتشارات صدرا (ناشر آثار شهید مطهّری) وجود دارد و در این کتاب نیز نمود دارد، آن است که استناد و ارجاع برای سخن شهید مطهّری وجود ندارد؛ مثلاً شهید مطهّری در همین کتاب بحث گسترده‌ای دربارۀ تاریخ علم کلام و علم عرفان دارد و بزرگان هر علم را در حد مختصر معرّفی کرده و نکته‌های تاریخی‌ای دربارۀ آن‌ها ذکر کرده و گاهی سخنانی را از آن‌ها نقل کرده؛ ولی در غالب موارد، هیچ‌گونه ارجاعی برای سخنان شهید مطهّری در پاورقی وجود ندارد! ای کاش ناشر آثار شهید مطهّری به این مسئله نیز قیام می‌کرد و سخنان شهید مطهّریْ مستندسازی می‌شد.
        
                «ناموس را اگر همان قانون و قواعدِ حاکم بر هستی بداین که همه‌چیز را منظّم می‌کند و ذات پنهان هر شهر است، گویا در جنگ‌ها، آن ذات پنهانی و قاعدهْ زن است. او حقیقتی است پوشیده، امّا موقعیّتی مرکزی دارد و باید مراقبت و حفظ شود. در واقع، حرمی است که اگر از دست برود، همه‌چیز از بین رفته است.»
کتاب باغ‌های معلَّق هفت روایت از محاصرۀ شهر «نُبُل» در کشور سوریّه به‌دست تروریست‌ها است. راوی این ماجرا هفت زن اهل این شهر هستند که دوران محاصره را تجربه کرده‌اند. خانم سمیّه عالمی در مدّت اقامت خویش در سوریه با آموزش قواعد نویسندگی به این خانم‌ها، آن‌ها را آماده کرده‌اند تا ماجرای محاصره و تلخی‌ها و شیرینی‌های آن را برای ما روایت کنند.
از نکات مثبت کتاب که به نظر حقیر جلوه‌گر شد، می‌توانم چنین بنگارم:
۱. روایت زنانه از ماجرای سوریه: عمدۀ روایت‌ها از این ماجرای چند ساله، مردانه است و روایت‌های زنانه کمتر هستند و می‌توان گفت به چشم نیامده‌اند. می‌توان این کتاب را قدمی رو به جلو برای روایت‌های زنانه از جنگ و محاصره دانست.
۲. روایت دستِ اوّل و مستقیم: کتاب شامل روایت‌گریِ افرادی است که از نزدیک در دلِ محاصره بوده‌اند، نه افرادی که از بیرونِ ماجرا در حال گزارش هستند. گزارش‌های بیرونی نیز در جای خویش خوب، بلکه لازم و ضروری‌اند؛ ولی باید گزارش‌های مستقیمِ صادقانه را غنیمت شمرد.
۳. موفّقیّت در ساخت تجربه: در سنجش کتاب‌های غیرداستانی، باید بدین پرسش پاسخ داد که «نویسنده توانسته مخاطب و خوانندۀ خویش را در روایت و گزارش خویش همراه کند یا خیر؟». در بیشترِ بخش‌های این کتاب، من همراه با قلمِ روایتِ این ماجراها بودم و اشک ریختم؛ زیرا با کلماتْ رابطه برقرار می‌کردم و غم و درد مردم شهر نُبُل را لمس می‌کردم، هرچند نتوانم آن را کاملاً ادراک کنم.
۴. حُسنِ ختامِ پسندیدۀ کتاب: این کتاب با نامۀ یکی از نویسندگان به شهید حاج قاسم سلیمانی (بعد از شهادت ایشان) به پایان رسیده و این هوشمندی را می‌ستایم. آخرین روایت کتاب نیز با «تقدیم به شهید ساعت ۱:۲۰» به پایان رسیده.
۵. بعضی از روایت‌های کتاب دارای حجم خوبی از خلّاقیّت است. در این جهت، روایت هفتم (آخرین روایت) را پسندیدم. نویسنده در میان روایت لحظه‌های محاصره، اندیشه‌های خویش را به زیبایی با کلمات بیان کرده.
نکتۀ منفی:
کتاب دارای هفت نویسندۀ گوناگون است و از این جهت، روایت‌ها از جهت ادبی دارای اختلاف و تفاوت هستند. بعضی از روایت‌ها دارای سطحی خوب از خلّاقیّت و استفاده از کلمات و ارزش ادبی به‌نظر می‌آیند و از این جهت و بعضی دیگر نه چندان، در حدّی از جهتِ فُرمْ معمولی به‌حساب می‌آمدند. تا جایی که حقیر با مطالعۀ روایت هفتم، چنین احساس می‌کردم که روایت هفتم، به اندازه‌ای از جهتِ فُرم و ارزش ادبی با دیگر روایت‌ها تفاوت دارد که گویی یک کتاب دیگر است.
نتیجه: کتاب از حیث فُرم در بعضی بخش‌ها معمولی جلوه می‌کند؛ ولی نکته‌های مثبتی که دارد (به‌ویژه خلق یک تجربۀ نو برای مخاطب و همراه کردن احساسات وی با روایت ماجرای محاصرۀ چهار ساله)، مطالعۀ این کتاب را لذّ‌ت‌بخش می‌کند، به‌گونه‌ای که می‌توانم این کتاب را برای مطالعه به شما پیشنهاد کنم.
#حلقه_کتاب‌خوانی_مبنا
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#کتاب_باغ‌های_معلق
        
                «چین‌های پیشانی‌اش عُمق برداشته و زیرچشم‌هایش گود افتاده بود. به‌ستوه‌آمده‌ای را می‌مانست که سفیدی چشم‌هایش به خون نشسته باشد. رنج و دردْ عریان‌تر از چیزی که می‌توانست تصوّر کند، در صورتش نقش بسته بود. پیرتر از همیشه بود. گویا نه نیم‌روز، که سالیانی را در آن قطار بوده است.» (ص ۱۱۸)
این کتاب دربارۀ مردی است که نامش از ابتدای داستان تا پایان آن مشخّص نخواهد شد؛ مردی که سوار قطاری می‌شود که قرار است تعداد بسیاری از داوطلبان را به جبهه‌های جنگ برساند. در ابتدای مسیر، به یاد می‌آورد که ساکِ خویش را فراموش کرده و قصد می‌کند که از ترمز اضطراری قطار استفاده کند یا خود را از قطار پرت کند؛ ولی دیگران ممانعت می‌کنند و برایشان سؤال‌هایی ایجاد می‌شود: این مرد کیست؟ دنبال چیست؟ در ساکِ خود چه چیزی دارد که چنین ارزشمند است؟ و ... .
این کتاب از کتاب‌هایی بود که در دورۀ نویسندگی خلّاقْ به این حقیر توصیه شده بود. کتاب دارای یک شروع خوب است؛ زیرا خواننده را در دلِ واقعه‌ای می‌اندازد که سؤالاتی دربارۀ آن ایجاد می‌شود؛ ولی بعد از چند صفحه مطالعه، جذّابیّتِ کتاب برای من محو شد، تا جایی که قصد داشتم مطالعۀ آن را رها کنم. با کمی ادامه دادنِ داستان، جذّابیّتِ داستان دوباره برایم جلوه‌گر شد؛ یعنی از جایی که یکی از رزمندگانْ ترمز اضطراری را می‌کشد؛ زیرا چنین خواب دیده که قطار بمباران خواهد شد. تا پایانِ داستانْ بارِ دیگر همراه نویسنده شدم؛ ولی پایانِ کتاب برایم سنگین و مبهم بود و دلنشین نبود.
کتاب از مفاهیمی استفاده می‌کند که برایم مبهم بود؛ مانند اسم اعظم. از اسم اعظم خدا که در ادبیّات دینی رواج دارد باخبر هستم؛ ولی اسم اعظمی که در این کتاب بارها بدان اشاره شده، برایم مبهم بود و تا پایانِ کتاب، گره از ذهنم باز نشد.
از نکته‌های مثبت کتاب، می‌توانم به «شعاری نبودن» و «عبارت‌های خلّاق» اشاره کنم و از باب مثال، دو نمونه از این عبارت‌های خلّاقیّت‌آمیز را نشانی خواهم داد: ۱. صفحۀ ۳۲ کتاب، بند دوم، در هنگام وصفِ دست باندپیچی‌شدۀ مردِ مرموزِ قصّه، که خلّاقیّت‌آمیز بود (مانند این عبارت: نور آفتاب روی انگشتری غروب می‌کرد که رنگین‌کمانی از پنج سنگ بود که نگین سرخ عقیقِ جگری را در دل خود جای داده بود)؛ ۲. وصف حال اصغر در صفحۀ ۶۵: «حالا اصغر بیشتر از همیشه بچه بود. بچه‌تز از همیشه بود، با آن زانوهای بغل‌گرفته، با آن حالت مسخ‌شده، با آن چشم‌های باز. بی‌پناه و عُریان بود. نوزادی بود که به گوشۀ کوپه پناه برده است. گوشۀ خانهۀ مادری‌اش مچاله شده است ...»
خلاصه اینکه این کتاب در کنار نکته‌های مثبتی که نوشتم، دارای متن ثقیل و سنگینی بود و من نتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم و کتاب دلنشینی برای من نبود.
        
                پدرم می‌گفت تو نویسنده شده‌ای که مجبور نباشی کار کنی. بیشتر نویسنده‌ها در برابر این اتّهام با بدخلقی می‌گویند: مگر نوشتن کار نیست؟ امّا حرف پدرم پُر بی‌راه نبود.

در طول دورۀ نویسندگی خلّاق، چند بار به استادیار گفته بودم که علاقه به کتاب‌های معمّایی-پلیسی دارم و ایشان لطف کردند و این کتاب را به‌علّت یکی از جستارهایش که دربارۀ داستان‌های جنایی و هیجان‌انگیز است، به من معرّفی کردند. نخستین تجربۀ من دربارۀ «جستار» بود و به یاد ندارم که پیش از این، چیزی به نامِ جُستار مطالعه کرده باشم و اگر مطالعه کرده باشم، به یاد ندارم.
کتاب شامل پنج جستار از یک جستارنویس معروف آمریکایی است که تجربۀ طولانی‌مدّتی از خواندن و نوشتن دارد. قبل از ورود به نوشته‌های ایشان، توصیه می‌کنم حتماً پیش‌گفتار و سخن مترجم خوانده شود، سپس به صفحۀ ۱۱۸ مراجعه شود. در این صفحه، سه اصطلاح توضیح داده شده، که به نظر می‌رسد قبل از مطالعۀ جستارهای آرتور کریستال، خوب است از معنای آن‌ها اطّلاع داشته باشیم: مقاله؛ جستار؛ جستار روایی.
همان‌گونه که در سخن مترجم ذکر شده، جستار شامل عقاید شخصی نویسنده است و طبعاً جستارهای روایی این کتاب شاملِ عقاید شخصیِ آرتور کریستال است و نویسنده نیز در این جستارها در پیِ استفاده از منابع علمی و دانشی برای اثبات آن‌ها نیست (چنین کاری، رسالت مقالات علمی است). از آنجا که نوشته‌ها عقاید شخصی کریستال هستند، ممکن است ما با بعضی از آن‌ها موافق نباشیم؛ مانند اظهار نظر دربارۀ تنبلی (جستار اوّل) یا ارزش داستان‌های ژانر (جستار دوم) یا نظرهای دیگر. با اینکه من نیز نمی‌توانم بگویم همۀ محتوای این کتاب را تأیید می‌کنم، فکر می‌کنم می‌توانم بگویم برای جستار خوانی، تجربۀ جالبی بود.
در بعضی از جستارها (مانند جستار چهارم) متن برایم کمی سنگین بود و در هنگام مطالعه، دشواری بسیاری احساس کردم و نمی‌دانم ناشی از سنگین بودن موضوع جستار بود یا ناشی از ترجمه.
ارجاعات و استنادهای متن به این شیوه در کتاب درج شده‌اند که در پایان یادداشت درج شده‌اند و این کمی برای من سخت بود که در هنگام مطالعۀ متن، برای یک یا چند ارجاع، به پایان یادداشت رجوع کنم و فکر می‌کنم اگر به شیوۀ پاورقی وارد می‌شدند، مطالعهْ راحت‌تر بود.
        
                پوآرو، قطار، قتلی مرموز، شواهد و مدارک. این‌ها کلماتی هستند که با نگاه به عنوان و جلد کتاب به ذهن ما می‌روند؛ ولی فکر نمی‌کنم بتوانید قبل از خواندن کلمات این کتاب، غافل‌گیری یا غافل‌گیری‌های موجود در این کتاب را تصوّر کنید. پوآرو در حال برگشت از یک مسافرت، سوار بر قطار سریع‌السیر شرق می‌شود و با یک قتل روبه‌رو می‌شود؛ یعنی قتل یکی از مسافران قطار. پوآرو از این لحظه به بعد، به‌عنوان یک کارآگاه قهّار و ماهر و کارکشته وارد می‌شود و شواهد و مدارک را بررسی می‌کند. شواهد و مدارک سبب ابهام این مسئله می‌شوند که قاتل چه کسی است و پوآرو در بررسیِ خویش، همراهان خویش را با حدس‌هایی هوشمندانه غافل‌گیر می‌کند. به‌مرور زمان، معلوم می‌شود که باید  در بخش‌های بسیاری از پازلِ این ماجرا، شک و تردید کرد و پوآرو نیز به همین امر مشغول می‌شود، تا آنکه در لحظات پایانیِ داستان، بزرگ‌ترین غافل‌گیری در انتظار شماست. بعد از غافل‌گیری بزرگ، نویسنده داستان خود را به نحوی باشکوه به پایان می‌رساند.
این داستان از لحاظ معمّایی، در سطح بسیار خوبی قرار دارد. نگارندۀ این سطور، سال‌ها قبل فیلمِ اقتباس‌شده از این کتاب به کارگردانی کِنِت برانا (سال ۲۰۱۸) را دیده؛ ولی در هنگام مطالعۀ این کتاب، در بَحرِ معمّاهای کتاب رفت و غرقِ آن‌ها شد. از این رو، می‌توان گفت که این کتاب برای عاشقان کتاب‌های معمّایی و پلیسی بسیار خوب خواهد بود.
پایانِ داستان به‌شدّت باشکوه بود و من در ذهن خویش وصفی بهتر از «باشکوه» برای آن ندارم.
امیدوارم از مطالعۀ آن لذّت ببرید.
        

بریده‌های کتاب

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 33

انسان باید دیگران را به خاطر خدا دوست داشته باشد؛ علامتِ اینکه دیگران را به خاطر خدا دوست می‌داریم، این است که سرِ دوراهی‌ها، محبّت زن و فرزند و مال و دارایی و امثال این‌ها را فدای محبّت خدای متعال می‌کند. آنجایی که خدا می‌گوید این بچه‌ات را به میدان جهاد بفرست، با جان و دل می‌فرستد. اشک می‌ریزد ولی قلبش آرام است. امّا کسی که فرزندش را در عَرضِ خدا دوست دارد،‌در چنین مواقعی دلش می‌لرزد و چه بسا از فرزندش نمی‌گذرد. مؤمن با این نگاه، هر چیی که یک ارتباطی با خدا دارد را دوست می‌دارد؛ مجنون دَر و دیوارِ محلّۀ لیلی را می‌بوسید. به او می‌گفتند چرا در و دیوار را می‌بوسی؟ در جواب می‌گفت: به خاطر عشق و محبّتی که به لیلی دارم، در و دیوار محلّۀ او را هم دوست دارم. حتّی تپه‌های اطراف منزلِ او را هم دوست دارم. مؤمن وقتی محبّت خدا در قلبش می‌آید، زمزمۀ زیر لبش هم این شعر سعدی است: به جهان خرّم از آنم که جهانْ خرّم ازوست عاشقم بر همهْ عالَم که همهْ عالَم ازوست چون همۀ عالَم را آینۀ خدا می‌بیند، همۀ عالَم را دوست می‌دارد، امّا به خاطر خدا و تا جایی که خدا دوست دارد. اگر هم خدا گفت این آینه را بشکن، درنگ نمی‌کند و آن را رها می‌کند. بنابراین، باید در کلّ زندگی خود یک تجدیدنظر اسای داشته باشیم. هر چه هدف و خواسته داریم، فهرست کرده و از بین آن‌ها هر کدام که به خاطر خداست را نگه داشته و در جهت خداوند جهت‌دهی نماییم و بقیّه را رها کنیم و دور بریزیم. اگر بدانیم همه‌کارۀ عالَمْ خداست و همه‌چیز در دست اوست، هیچ چیزی را در غیر راستای او طلب نمی‌کنیم. ما از تو به غیر از تو نداریم تمنّا حلوا به کسی ده که محبّت نچشیده

بریدۀ کتاب

صفحۀ 30

سؤال: اگر تنها باید محبّت خدا را در دل نگه داشت، پس با محبّت همسر و فرزند و دوست و رفیق چه کنیم؟ آیا باید این محبّت‌ها را از دل بیرون کنیم؟ سیّدالشهداء علیه السلام واقعاً عاشق حضرت علی اکبر بودند. در غیر این صورت که در روز عاشورا پشت سر علی اکبر این‌طور اشک نمی‌ریختند! پس چطور ما می‌گوییم تنها باید خدا را دوست داشت؟ چگونه ممکن است که قلب انسان خدایی شود امّا محبّت دیگران نیز در قلبش بماند؟ در پایخ باید گفت منظور ما این نیست که انسان باید محبّت غیر خدا را از قلبش بیرون نمایَد، بلکه اگر محبّتی در قلب انسان برای غیر خدا وجود دارد، باید آن محبّت را خدایی کند. فرض کنید فرزند انسان که خیلی او را دوست دارد، به سفر رفته است. ممکن است پدر و مادر گهگاهی عکس او را نگاه کرده و حتّی گریه هم بکنند. آیا در اینجا در دل این پدر و مادر دو محبّت وجود دارد؛ یکی محبّتِ فرزند سفر رفته و دیگری محبّت نسبت به عکس او؟ واقعیّت این است که در دل پدر و مادر تنها یک محبّت وجود دارد و آن محبّت نسبت به خود فرزند است و اگر فرزند بیاید، دیگر انسان با عکس او کاری ندارد. تا وقتی که دستِ پدر و مادر به فرزند نمی‌رسد، با این عکس هم‌صحبت می‌شوند و تصویر او را می‌بوسند و در فراقش گریه می‌کنند. اولیاء خدا در عالَم تنها خدا را دوست دارند؛ محبّتی که نسبت به سایرین دارند،‌از این باب است که آن‌ها را آینۀ خدا می‌بینند، نه اینکه مثل ما آن‌ها را در عَرضِ خدا و جدا از او بدانند. سیّدالشهداء علیه السلام خدا را دوست دارند و از آنجایی که حضرت علی اکبر علیه السلام را شخصیّتی سر تا پا نور و آینۀ صفات الهی می‌دانند، ایشان را هم دوست دارند. ما هم وظیفه داریم که فرزندمان را دوست داشته باشیم؛ زیرا مخلوقی از مخلوقات الهی و بنده‌ای از بندگان خدا و مسلمان و شیعه است. به همین مقدار که به خدا منسوب است، باید او را دوست داشته باشیم. ما نگفتیم انسان نباید نسبت به غیر خدا محبّت داشته باشد، بلکه گفتیم همۀ محبّت‌ها سر جای خود باشد، امّا استقلال نداشته باشد و در همۀ آن‌ها چاشنی عشق و محبّت خدا وجود داشته باشد؛ یعنی اگر از ما سؤال شد که چرا همسر و فرزندت را دوست داری، در پاسخ بگوییم: چون محبّت به همسر و فرزند، من را به خدا نزدیک می‌کند. من آن‌ها را به خاطر خدا دوست دارم و اِلّا آن‌ها مِنهای خدا، شأنیّتِ دوست داشتن ندارند.

بریدۀ کتاب

صفحۀ 40

هیچ چیز در دنیا ارزشمندتر و گران‌قیمت‌تر از انس با خدا و رسیدن به لقاء الهی نیست؛ اگر انسان بخواهد خردمندانه رفتار کند، نباید به چیزی غیر از لقاء الله قانع باشد و اگر کسی به کمتر از این قانع شود، نقد عمرش را باخته و از دست داده است. علامت لقاء الله و رسیدن به خدا این است که انسان در وجودش از هر گونه تعلّق و دلبستگی به غیر خدا خالی شود و سراپای وجودش دلبستگی به خداوند متعال باشد. حتّی از دلبستگی به خود هم بیرون بیاید؛ یعنی کاری که انجام می‌دهد یا تصمیمی که می‌گیرد، برای خودش نباشد. این کار و تصمیم جوشیده از اتّصال به خداوند باشد. دعای شریفی در مناجات شعبانیّه وجود دارد که کلید معرفة الله و لقاء الله است و به انسان نشان می‌دهد معنای معرفة الله چیست. امیر المؤمنین صلوات الله علیه در آن دعا به خدای متعال عرض می‌کنند: إلی هَبْ لِي کَمالَ الإنْقِطاعِ إلَيكَ. خدایا! نهایت انقطاع و بریدن از غیر خودت به سوی خودت را به من عنایت کن. این یعنی انسان به نهایت درجۀ ممکن، از غیر خدا ببُرَد و به خداوند متعال متّصل شود. کمال انقطاع و نهایت بریدن از غیر خدا به سوی خدا، یعنی تمام قلب و دل را از امور دیگر خالی کند و حتّی به خودش هم تعلّق نداشته باشد. اگر گفتند تمام وجودت را فدا کن، با تمام میل و عشق،‌خودش را نیز فدا کند.

پست‌ها

فعالیت‌ها

امیدوارم من هم یه روز بتونم این کتاب رو مطالعه کنم.

تا همینجا بمونه.. نتونستم مقاومت کنم و مجموعش رو خریدم احتمالا هفته آینده به دستم میرسه تا اونموقع صبرمیکنم تا بقیش رو چاپی بخونم🫂 درمورد ترکمن ها این مطالب رو فهمیدم و برام جالب بود🤸‍♀️ حدود بیست سال قبل از اتفاقات الان (گالان و سولماز) ترکمن ها بخاطر بی اعتنایی حکومت مرکزی نسبت به خودشان، کلا فراموش شده بودند و هیچکس به فکر نان و آب و پوشاک و ... برایشان نبود. همین موضوع باعث شد ترکمن ها به فکر راهی بیفتند تا ناصرالدین شاه قاجار رو متوجه درماندگی خود کنند.. راهشان این بود که بخشی از راه خراسان را می‌بستند و اموال کاروانیان را مصادره می‌کردند! می‌خواستند از این راه نشان دهند ترکمن ها نیز وجود دارند و باید گامی برای رفاهشان برداشته شود.. یک سال طول کشید تا ناصرالدین شاه این پیام را دریافت کند! پاسخ ناصرالدین شاه چی باشه خوبه؟😐 به فرمانروای خراسان، سلطان مرادمیرزا، دستور داد با ترکمن ها مذاکره کند. ۸۰ نفر از بزرگان ۴ قبیله‌ی ترکمن (یموت، گوکلان،تکه و خورلی) برای مذاکره رفتند. نتیجش؟ بزرگان رو گرفت، به زندان انداخت، شکنجه داد و کشت! بعد از مرادمیرزا نوبت حمزه میرزا بود تا به همین شکل ترکمن ها رو نابود کند ولی این بار ترکمن ها بازی نخوردند و قشون حمزه میرزا رو نابود کردند! و این نابود شدن قشون به مذاق روس ها خوش نیومد! از شمال به ترکمن ها حمله کردند و تار و مارشان کردند🚶‍♀🚶‍♀ جالب تر اینکه مشکلات قبایلی ترکمن ها باعث شد روس ها خیالشون راحت بشه و برای مدتی به حال خودشون رهاشون کنن🫠

تا همینجا بمونه.. نتونستم مقاومت کنم و مجموعش رو خریدم احتمالا هفته آینده به دستم میرسه تا اونموقع صبرمیکنم تا بقیش رو چاپی بخونم🫂 درمورد ترکمن ها این مطالب رو فهمیدم و برام جالب بود🤸‍♀️ حدود بیست سال قبل از اتفاقات الان (گالان و سولماز) ترکمن ها بخاطر بی اعتنایی حکومت مرکزی نسبت به خودشان، کلا فراموش شده بودند و هیچکس به فکر نان و آب و پوشاک و ... برایشان نبود. همین موضوع باعث شد ترکمن ها به فکر راهی بیفتند تا ناصرالدین شاه قاجار رو متوجه درماندگی خود کنند.. راهشان این بود که بخشی از راه خراسان را می‌بستند و اموال کاروانیان را مصادره می‌کردند! می‌خواستند از این راه نشان دهند ترکمن ها نیز وجود دارند و باید گامی برای رفاهشان برداشته شود.. یک سال طول کشید تا ناصرالدین شاه این پیام را دریافت کند! پاسخ ناصرالدین شاه چی باشه خوبه؟😐 به فرمانروای خراسان، سلطان مرادمیرزا، دستور داد با ترکمن ها مذاکره کند. ۸۰ نفر از بزرگان ۴ قبیله‌ی ترکمن (یموت، گوکلان،تکه و خورلی) برای مذاکره رفتند. نتیجش؟ بزرگان رو گرفت، به زندان انداخت، شکنجه داد و کشت! بعد از مرادمیرزا نوبت حمزه میرزا بود تا به همین شکل ترکمن ها رو نابود کند ولی این بار ترکمن ها بازی نخوردند و قشون حمزه میرزا رو نابود کردند! و این نابود شدن قشون به مذاق روس ها خوش نیومد! از شمال به ترکمن ها حمله کردند و تار و مارشان کردند🚶‍♀🚶‍♀ جالب تر اینکه مشکلات قبایلی ترکمن ها باعث شد روس ها خیالشون راحت بشه و برای مدتی به حال خودشون رهاشون کنن🫠