سیده محدثه موسوی

سیده محدثه موسوی

@S.Mohi.M

55 دنبال شده

44 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        کتاب به روایت اتفاقاتی که بعد از واقعه کربلا رخ دادن میپردازه و گهگداری به عاشورا و حتی زمان امام علی (ع) هم گریزی میزنه.
اولین چیزی که توجه شخص من رو به این مجموعه جلب کرد همین برهه‌ی تاریخی انتخاب شده بود. برهه‌ای که کمتر راجع بهش صحبت شده ، اغلب زیر سایه‌ی وقایع عاشورا گم شده و اونطور که باید و شاید بهش نپرداختیم.🧐
و اما بعد...
بخش‌هایی کتاب از زاویه‌ی دید شیطانه که به نظرم یکی از جالب‌ترین قسمت‌هاش محسوب میشه‌. این تیکه‌ها یه زبان آمیخته به طنز دارن و طرح و نقشه‌هایی که شیطان ریخته رو بیان میکنن.😅
توصیفات ادبی کتاب و کلمات و جملاتی که به کار برده شدن خیلی زیبان و به شدت به دل میشنن، طوری که گاهی میدیدم دارم خط به خط کتاب رو هایلایت میکنم😁
اما جاهایی هم هست که نویسنده اندکی بیش از حد بالای منبر رفته و یک حرف رو بارها و بارها (به معنای واقعی کلمه!) تکرار کرده که از یه جایی به بعد حقیقتا خسته‌کننده میشه🚶
مشکل دیگه‌ای هم که داشتم این بود که احساس میکردم اون جایی که نویسنده از حکومت امام علی(ع) صحبت میکنه، ناقصه؛ به این معنا که اون وجه از حکومت رو که میپسندیده مطرح کرده و بخش‌های دیگه رو (به هردلیلی) اصلا بهش نپرداخته! در صورتی که این‌ها مکمل هم‌دیگه‌ هستن، ترکیب اینهاست که حکومت امام رو تشکیل داده. قطعا کامل و جامع مطرح کردن یه همچین چیزی کار سختیه ولی اینطور مطرح کردنش هم میتونه تصورات غلطی رو در ذهن مخاطب ایجاد کنه🤷‍♂
ولی در نهایت، خوندن این کتاب علاوه بر اینکه با ادبیات قشنگش روحم رو نوازش داد باعث شد اطلاعات جدید و خوبی بهم اضافه بشه و شخصیت‌ها و وقایع و روایاتی آشنا بشم که شاید فقط ازشون اسمی شنیده بودم و چیز بیشتری نمیدونستم.☺️
پی‌نوشت: جا داره بگم که خیلی اسم کتاب رو دوست میدارم:) هم اسم جلد اول و هم عنوان کلی مجموعه🤌 البته طرح جلدها نیز:)
      

5

        فکر میکنم اواخر سال ۹۷ بود، تازه دانشجو شده بودم و با جمعی از دوستان رفته بودیم اردوی راهیان. خاطرم هست جایی بود با عنوان "مقر کتاب" که کلی کتاب در اختیار مسئولین اردو گذاشته بودن تا بین بچه‌ها توزیع کنن.
داوطلب شدم که کتابا رو پخش کنم و در همون حین خودمم یه نگاهی بهشون مینداختم تا یکی رو انتخاب کنم و بخونم. کتاب افتاده بود تهِ ته جعبه و صرفا عکس روی جلد بود که به نظرم خیلی آشنا میومد. یکم که فکر کردم یادم اومد؛ یک سخنی بود از حضرت آقا که باعث آشنایی من با این مرد بزرگ شده بود:«این حرف من نیست، حرف یک رزمنده‌ی همدانی است که اگر چنانچه از سیم خاردار میخواهی رد بشوی، اوّل باید از سیم خاردار نفْست عبور کنی. وقتی گرفتار خودمان هستیم، نمیتوانیم کاری انجام بدهیم؛ این را آنها به ما یاد دادند؛ این را آن جوان ۲۰ ساله یا ٢۵ ساله‌ی رزمنده به ما تعلیم داد، از آنها یاد گرفتیم؛ این یک ثروت عظیم است.» ۹۵/۱۲/۱۶
حق بدین سر از پا نشناسم وقتی کتابی در اختیارم قرار گرفته بود که آقا درباره‌ی شخصیتش اینطور گفته بودن.
خیلی وقت از زمانی که خوندمش گذشته و احتمالا نمیتونم اونطور که باید و شاید کتاب رو توصیف کنم، اما اون حس و حالی که موقع خوندنش داشتم رو هیچوقت یادم نمیره. شاید بشه گفت مهمترین چیزی که منو درگیر خودش کرد صاف و سادگی بی‌کران شهید بود. اگر کتاب رو جلوم بذارن و بگن خب کجاش بود که همچین برداشتی کردی، نمیتونم جواب بدم. این چیزی که میگم تو تک‌تک سطر‌های کتاب جا خوش کرده بود. چیزی بود ورای متنی که جلوی چشمام میدیدم. تو ساده‌ترین حرفایی وجود داشت که علی‌آقا به خانومش میزد. تو کوچیک‌ترین کارهایی دیده میشد که این مرد انجام می‌داد. احساس میکردم هیچوقت تو زندگیم با شخصی پاک‌تر و خالص‌تر از این بشر مواجه نشدم و نخواهم شد. 
حتی یادمه که اونقدر تکه‌های مختلف کتاب رو دوست داشتم که شماره‌ی صفحه و خطش رو یه تیکه کاغذ یادداشت میکردم تا برگردم و دوباره با خوندش روحم رو شاد کنم.
بهمون اجازه دادن که بعد از سفر هم کتاب رو نگه داریم و وقتی تموم شد پسش بدیم. حقیقتا اونقدر برام عزیز بود که دلم نمیومد پس بدمش و آخرش هم رفتم یکی برای خودم خریدم و کتابخونه‌م رو باهاش مزین کردم😅
دیشب متوجه شدم از همین نشر کتاب دیگه‌ای هم درباره‌ی این شهید چاپ شده با عنوان "دلیل" که نویسنده‌ی نام‌آشنای همدانی آقای "حمید حسام" نوشتنش. ان‌شا‌ءالله به زودی باید سراغ اون کتاب هم برم🫠
گمونم بهترین پایان برای یادداشتم تقریظ حضرت آقا بر این کتاب باشه: 
«این روایتی شورانگیز است از زندگی سراسر جهاد و اخلاصِ مردی که در عنفوان جوانی به مقام مردان الهی بزرگ نائل آمد، و هم در زمین و هم در ملأ اعلیٰ به عزّت رسید .. هنیئاً له.
راوی -شریک زندگی کوتاه او- نیز صدق و صفا و اخلاص را در روایت معصومانه‌ی خود بروشنی نشان داده است.
در این میان، قلم هنرمند و نگارش آکنده از ذوق و لطف نویسنده است که به این همه، جان داده است. آفرین بر هر دو بانو؛ راوی و نویسنده‌ی کتاب.»
      

15

        بیش از یه هفته‌ست که کتاب رو تموم کردم ولی هی نمیشد بشینم و براش بنویسم.
از همون اول وقتی دیدم در توضیحش میگن فانتزی_عرفانی! اون هم در حول و حوش انقلاب ایران، اینجوری بودم که جانم؟ چیشود؟😂
حقیقتا برام خیلی جالب بود که بدونم واقعا چطور میشه همچین چیزی نوشت و به محض اینکه به کتاب دسترسی پیدا کردم شروع کردم به خوندن و یه سره بیشتر از یک سومش رو خوندم.
قضیه از این قراره که این بچه‌های درس‌نخون داستان ما سر از یه مدرسه‌ی شبانه‌ای درمیارن که قراره مسائلی فراتر از مباحث مدرسه‌ی روزانه رو یادشون بده و به نوعی بتونن روح خودشون رو تقویت کنن.
🛑شروع کتاب مثل همین توضیحی که گفتم عجیب و غریبه (البته از نوع مثبتش‌) و قشنگ ذهن مخاطب رو درگیر میکنه؛ مخصوصا اینکه بعد از این، دیگه تا مدتها بعد بهش اشاره‌ای نمیشه و وارد ماجراهای یه سری پسر نوجوون میشیم که دارن با مشکلات خودشون سروکله‌ میزنن.
🛑مورد دیگه‌ای که برای من جدید و عجیب بود این بود که راوی داستان مشخص نیست؛ به دلایلی که خود شخصیت‌های کتاب همون اول میگن، هرکسی که داستان رو روایت میکنه جمع میبنده و میگه "ما" فلان کار رو کردیم یا فلان جا رفتیم و... که به نظرم میشه گفت این موضوع میتونه در راستای همون "گروه" و "وحدت" باشه که در طول داستان بارها و بارها بهش اشاره میشه.
🛑به نظرم موضوعی که نویسنده انتخاب کرده به شدت جالبه و شخصا چیزی رو شبیهش ندیده بودم. مخصوصا این ترکیب فانتزی_عرفانی رو هم به قدری خوب درآورده که اصلا انتظارش رو نداشتم.
🛑متن هم اصلا خسته‌کننده نیست و گاها افکار و کارهای نوجوانانه‌ی شخصیتا واقعا آدم رو میخندونه.
🛑اشاره‌ی کتاب به شخصیت‌ها و وقایع حقیقی رو هم خیلی پسندیدم. اینجور مواقع انگار میتونم بیشتر داستان رو درک کنم و بهتر بفهممش.
🛑با وجود اینکه از بعضی از شعرها و مضامین عرفانی کتاب سر درنمیاوردم، اما همچنان برام جذاب بودن و انصافا تا قبل از یک چهارم پایانی کتاب واقعا با ذوق و شوق پیش میرفتم تا ببینم تهش قراره چی بشه.
🛑اما این قسمت پایانی‌ای که میگم...
خیلی خودمونی بخوام بگم نویسنده زد تو پرم😅
اینجوری که کلی سوال برام ایجاد شده بود که خب بدون جواب موندن و ضمنا انتظار این پایان رو هم نداشتم (اینبار از نوع منفیش!)
کلا به نظرم نویسنده اولش خیلی خوب تونسته بود بین مدرسه‌ی روزانه و شبانه تعادل برقرار کنه و داستان رو جلو ببره اما نمیدونم چیشد که یهو گرفت همه‌چی رو له و لورده کرد🚶
اینجوری که نیست که بگم من دنبال پایان خوشی بودم که همه توش عاقبت به خیر بشن و به اصطلاح live happily ever after! ولی دیگه انتظار داشتم اینجوری هم نباشه که بخواد آدمو سرخورده کنه:(
پی‌نوشت: شاید عجیب به نظر بیاد ولی تصویر خیلیم به کتاب ربط داره😁
      

15

        خب بالاخره تموم شد!
البته منظورم این نیست که روند کتاب فرسایشی بود هااا، حقیقتا هر چیزی بود به جز این!
بیشتر به این خاطر میگم که میخواستم تا قبل از سال جدید تمومش کنم و هی نمیشد.😅 ولی نهایتا یک ساعت  باقی مونده به پایان سال موفق شدم.😁
بگذریم...
درباره‌ی کتاب؛ اولین کتابی بود که تو این ژانر میخوندم و یک مقداری فهم چیزمیزای علمیش برام سخت بود، مخصوصا اون اوایل. اما خب رفته رفته بهتر شد و میشه گفت راه افتادم، گرچه گهگداری بازم یه جاهایی اینجوری میشدم که ها؟ چیشود؟😁
شروع کتاب طوفانی بود، در ادامه هیجان و حالت معماگونه‌ی خودش رو حفظ کرد و در نهایت با پایانی که حقیقتا براش مناسب بود تموم شد. شخصیت‌ها هم به نظرم واقعا خوب توصیف شده بودند و طرز فکرشون خیلی برام ملموس بود (نه که لزوما باهاشون موافق باشم یا درکشون کنم، صرف اینکه منطقی و به‌جا بود). مخصوصا شخصیت موردعلاقه‌م (میلر عزیزم🥹) با همه‌ی بالا و پایین‌هایی که داشت.🥺🤌 البته اینم بگم که تقریبا آخرای کار یکی از شخصیت‌ها یک چرخش (از نظر من ناگهانی!) داشت که خیلی با عقل جور در نمیومد.🤷‍♂️
اما در نهایت میتونم بگم که دوستش داشتم و بسی از خوندش لذت بردم.😊
      

14

        بذارید از همون اول بگم که دوستش داشتم😅💙
روایت یه پسر ۱۴ ساله که با مدرسه کلا مشکل داره و هیچجوره هم دلش باهاش صاف‌بشو نیست😁
به نظرم نویسنده خیلی خوب تونسته بود افکار و احساسات نوجوون‌طور شخصیت اصلی رو نشون بده. جوری که حتی یه جاهایی با خودم تو اون سن مقایسه‌ش میکردم و بعد تاییدش میکردم (نه از نظر درست بودن کارهاش، بلکه از این نظر که منم بعضی از این افکار و رفتارها رو داشتم). 
نکته‌ی دیگه اینکه من کتاب رو صوتی گوش کردم و به نظرم گوینده (سعید شیخ‌زاده) واقعا قشنگ روایتش میکرد. اصلا یک شور و حال خاصی به آدم میداد که به قول یکی  از دوستان آدم رو میبرد تو همون حال و هوای نوجوونی:)
یه مسئله‌ی دیگه‌ای هم که من خوشم اومد این بود که خیلی به انیمیشن‌ها و اینجور چیزا اشاره میکرد، چیزایی که بچه‌ها این روزا دنبال میکنن و این آشناپنداریه به نظرم براشون جذابیت کار رو میبره بالا؛ اینکه کسی که داره مینویسه از دنیای اونا خیلی هم دور و پرت نیست!
نهایتا اینکه ایده‌ای که مد نظر نویسنده بود، به نظرم خیلی ایده‌ی خوبی بود و خوب هم داستان رو شروع کرد و ادامه داد ولی آخرش انگار نتونست اونجوری که باید تمومش کنه🤷‍♂️ دقیق تر بخوام بگم طوری بود که حس میکردم هنوز چند فصل دیگه تا آخر کتاب باید مونده باشه؛ وقتی دیدم که مثلا ده دقیقه مونده با خودم فکر کردم الان چجوری میخواد جمعش کنه؟ و اینکه همونطور که گفتم ایده خوب بود ولی حس میکنم اون انتقادی که به نظام آموزشی وارد میکرد تهش انگار به هیچ نتیجه‌ای نرسید! چه برای شخصیت اصلی چه برای من خواننده.🚶
      

7

        از وقتی یادم میاد همیشه دلم میخواسته بنویسم. در مورد هر چیزی. نوشتن همیشه (تو زمینه‌های مختلف) کمک زیادی بهم کرده‌.
مدتیه که دیگه نتونستم حتی یه متن کوتاه بنویسم و حقیقتا نمیدونم چرا.
اما بعد از خوندن این کتاب دلم خواست بنویسم. حتی اگه چیز خوبی از آب درنیاد، حتی اگه از نوشته‌م راضی نباشم.
.
کتاب رو که میخوندم سیر متفاوتی از احساسات رو تجربه کردم.
اولش به نظرم صرفا داستان جالبی اومد و کنجکاو بودم که ببینم چی میخواد بشه.🤔 
جلوتر که رفتم و به وسطاش رسیدم اینجوری بودم که ها؟ چیشد؟ حس میکردم خیلی عجیب‌غریبه و از اون چیزاییه که آخرش قرار نیست هیچی ازش بفهمم😅.
اما وقتی به آخرش رسیدم...
حقیقت اینه که انتظارش رو نداشتم. منظورم این نیست که پایانش شکه‌کننده‌ بود. بیشتر انگار انتظار اینو نداشتم که اینجور منو تحت‌تاثیر قرار بده.🫠
میدونین، انگار تو یه قایقی نشسته بودم، قایقی که جلو نمی‌رفت و یه جایی وسط دریا لنگر انداخته بود. صرفا داشت آروم‌آروم به وسیله‌ی امواج تکون میخورد و بالا و پایین میشد، اما یهو...
انگار یهو قایقم واژگون شد. اینجوریم نبود که منو وسط یه طوفانی گیر بندازه و داغونم کنه، نه. دقیقا همینجوری بود که گفتم: یه سیر آروم، تکون‌های ملایم و ناگهان یه ضربه‌ی کوتاه اما عمیق!
نمیتونم الان بهتر و بیشتر از این توصیفش کنم اما حقیقتا لذت بردم:)
شاید بد نباشه یادداشتم رو با یه تیکه‌ی گیرا از کتاب تموم کنم، شاید بشه گفت موثرترین بخشی از کتاب که محرک نوشتن این یادداشت شد:
"این چیزی بود که من فهمیدم. زمین کشتی‌ای است که برای من بیش از اندازه بزرگ است. سفری است بیش از اندازه دور و دراز، زنی بیش از اندازه زیبا، عطری بیش از اندازه تند، آهنگی است که من نمی‌توانم بزنم. ببخشید، اما من پیاده نمی‌شوم. اجازه بدهید برگردم."
      

22

        این اولین جلد از یه مجموعه‌ی ۵ جلدیه. نزدیک به ۷۰ درصد اول داستان خیلی کند پیش میره و کلیم سوال براتون به وجود میاره. اما بعد از این بخش‌ها داستان یهو جون میگیره و هیجانش میره بالا و در نهایت تقریبا به همه‌ی سوال‌های پیش اومده تا آخر همین جلد جواب میده‌.
اینم بگم که ممکنه یک مقدار سست‌عنصر بودن شخصیت اصلی رو مختون بره ولی به نظر من قابل تحمله😆.
وقتی میخوندمش احساس میکردم دیگه خیلی داره مقدمه‌چینی میکنه ولی اینطور که شنیدم تو جلدهای بعدی داستان پرملات‌تر میشه و از این حالت در میاد. خلاصه که دوست دارم جلدهای دیگه رو بخونم تا ببینم آیا واقعا اینجوری میشه یا نه😁.
نهایتا اینکه مشکل عمده‌ی من با این کتاب ترجمه‌ش بود. من ترجمه‌ی نشر آذرباد رو خوندم و باید بگم که واقعا ترجمه‌ی بدی داشت. از اشتباهات ریز و درشت بسیار زیادی که وجود داشت صحبت نمیکنم ولی در این حد میگم که حتی مترجم گاها پاراگراف‌ها رو به تشخیص خودش با هم جابه‌جا کرده بود! (که باور کنید میتونه تو روایت داستان  اثر خودش رو بذاره)
همین کتاب رو نشر باژ هم منتشر کرده و خب منم با هم مقایسه‌شون کردم: متن باژ کتابی‌تره، حتی موقع مکالمات بین اشخاص. که خب یه مقدار باعث خشکی متن میشه. ولی از نظر "درست ترجمه‌ کردن" خیلی بهتر عمل کرده. از اون طرف آذرباد با محاوره نوشتن، باعث شده متن روون‌تر بشه ولی خب همونطور که گفتم اشتباهات زیادی داره.
      

11

باشگاه‌ها

دنیای خیال

568 عضو

فادیا؛ بازگشت به خانه

دورۀ فعال

باشگاه دامُص

19 عضو

گنج راکام سرخ پوش

دورۀ فعال

کاغذبازی 📖

197 عضو

عشق در زمان وبا

دورۀ فعال

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

دزیره

11

دزیره

26

عمارت گالانت
خب واقعا کتابیه که هیچ ایده و نظری ندارم که براش ریویو بنویسم .
پس فقط نکته هایی که توش خوب بود و نکته هایی که بد بود میگم .
نکات مثبت : 
۱: شخصیت اول واقعا خوبی داشت . یه دختر قوی و شجاع . مثل شخصیت اول کتابای دیگه تو مخ نبود و شخصیتی بود که خیلیا ازش خوششون میاد. 
۲: توصیفات خیلی خیلی خوبی داشت . با اینکه کندش میکرد روندو ولی خوب بود و همه چیو راحت میتونستی تصور کنی . این توصیفات کند سر یه سری اتفاقات یه استرس و هیجان عجیبی وارد میکرد که واقعا خوب بود و مثلشو جایی ندیدم.
 یه سری چیزاشم بود که من دوست داشتم مثل اینکه شخصیت اصلی گذشته خیلی مهمی داشت . مثلا توی کتاب های دیگه فقط اول داستان به گذشته طرف اشاره میشه و دیگه تکرار نمیشه و تاثیر گذشته شخصیت تو زمان حال خیلی کمه و شاید اصلا هیچی باشه. ولی این نه هر فصل به یه جایی از گذشتش اشاره میشد و تاثیر اون اتفاقات خیلی حس میشد و به قولی یه گذشته خیلی خوبی داشت و واقعا مهم و تاثیر گذار بود.
شخصیت های جالب و بعضا دوست داشتنی داشت ولی شخصیت پردازی خدایی نداشت واقعا . ایده خوبی داشت ولی اونطوری که انتظار داشتم پیش نرفت و میتونست بهتر بشه .💔
نکاته منفی خاصی به غیر از کند بودنشم ندیدم . چون بقیه اینطور چیزای کتاب هم خوب و بودن و هم به قولی بد . این کند بودنش کاری میکرد که من با خوندن دو فصل خسته میشدم و اصلا رغبت خوندن کتابو نداشتم که این کندی شروعش از حدود صفحه صد تا دویست پنجاه اینا بود که بعدش درست شد . و این کندی هم دلیلش این بود که رسما هیچ اتفاقی نمیوفتاد و داستان تازه صفحه دویست پنجاه شروع شد و ما تازه با خیلی چیزا اشنا شدیم . اگر این شروع زودتر اتفاق میوفتاد خیلی بهتر میبود و کلا داستانو خیلی خیلی جذاب تر میکرد و انقدر طولش نمیداد . 
این کندیه ممکنه خیلیارو اذیت کنه . پایانشم بد نبود ولی خوبم نبود و کلا چیزی نبود که میخواستم . یا بهتره بگم مالی نبود. ولی درکل کتاب جالبی بود و زیبا .
کتاب وایب باحالی داشت و فضاسازی خوب . ولی خب واقعا خیلی چیزا داخلش کم بود و کتابی نیست که تو ذهنم بمونه و همیشه یادم باشه و یا حتی توصیش کنم . ولی خوندنش جالب بود و حال داد .👍
در کل واقعا نمیدونم بدشو بگم یا خوبشو چون واقعا بینش بود و تصمیمو میزارم گردن خودتون چون واقعا نمیتونم بگم چطوری بود . ولی اگر از من بپرسید توصیه میکنم میگم نه وقتتونو پای چیز بهتری بزارید .😊❤️‍🩹
و پایان کتابم اینطوری بود که که چی واقعا ؟ و تو خود کتابم همین طوری بودم که که چی ؟ الان اینا باید منو بترسونه ؟ و دلیل های محکمی هم برای خیلی از چیزاش نداشت و جواب معما ها و سوال هایی هم که براتون ایجاد میکرد خیلی خوب نبود و جالب نبود اصلا.💔🥀
در کل که نه.😅😂
ولی در عین حال با این بدی هاش حس و حال باحالی داشت.
          خب واقعا کتابیه که هیچ ایده و نظری ندارم که براش ریویو بنویسم .
پس فقط نکته هایی که توش خوب بود و نکته هایی که بد بود میگم .
نکات مثبت : 
۱: شخصیت اول واقعا خوبی داشت . یه دختر قوی و شجاع . مثل شخصیت اول کتابای دیگه تو مخ نبود و شخصیتی بود که خیلیا ازش خوششون میاد. 
۲: توصیفات خیلی خیلی خوبی داشت . با اینکه کندش میکرد روندو ولی خوب بود و همه چیو راحت میتونستی تصور کنی . این توصیفات کند سر یه سری اتفاقات یه استرس و هیجان عجیبی وارد میکرد که واقعا خوب بود و مثلشو جایی ندیدم.
 یه سری چیزاشم بود که من دوست داشتم مثل اینکه شخصیت اصلی گذشته خیلی مهمی داشت . مثلا توی کتاب های دیگه فقط اول داستان به گذشته طرف اشاره میشه و دیگه تکرار نمیشه و تاثیر گذشته شخصیت تو زمان حال خیلی کمه و شاید اصلا هیچی باشه. ولی این نه هر فصل به یه جایی از گذشتش اشاره میشد و تاثیر اون اتفاقات خیلی حس میشد و به قولی یه گذشته خیلی خوبی داشت و واقعا مهم و تاثیر گذار بود.
شخصیت های جالب و بعضا دوست داشتنی داشت ولی شخصیت پردازی خدایی نداشت واقعا . ایده خوبی داشت ولی اونطوری که انتظار داشتم پیش نرفت و میتونست بهتر بشه .💔
نکاته منفی خاصی به غیر از کند بودنشم ندیدم . چون بقیه اینطور چیزای کتاب هم خوب و بودن و هم به قولی بد . این کند بودنش کاری میکرد که من با خوندن دو فصل خسته میشدم و اصلا رغبت خوندن کتابو نداشتم که این کندی شروعش از حدود صفحه صد تا دویست پنجاه اینا بود که بعدش درست شد . و این کندی هم دلیلش این بود که رسما هیچ اتفاقی نمیوفتاد و داستان تازه صفحه دویست پنجاه شروع شد و ما تازه با خیلی چیزا اشنا شدیم . اگر این شروع زودتر اتفاق میوفتاد خیلی بهتر میبود و کلا داستانو خیلی خیلی جذاب تر میکرد و انقدر طولش نمیداد . 
این کندیه ممکنه خیلیارو اذیت کنه . پایانشم بد نبود ولی خوبم نبود و کلا چیزی نبود که میخواستم . یا بهتره بگم مالی نبود. ولی درکل کتاب جالبی بود و زیبا .
کتاب وایب باحالی داشت و فضاسازی خوب . ولی خب واقعا خیلی چیزا داخلش کم بود و کتابی نیست که تو ذهنم بمونه و همیشه یادم باشه و یا حتی توصیش کنم . ولی خوندنش جالب بود و حال داد .👍
در کل واقعا نمیدونم بدشو بگم یا خوبشو چون واقعا بینش بود و تصمیمو میزارم گردن خودتون چون واقعا نمیتونم بگم چطوری بود . ولی اگر از من بپرسید توصیه میکنم میگم نه وقتتونو پای چیز بهتری بزارید .😊❤️‍🩹
و پایان کتابم اینطوری بود که که چی واقعا ؟ و تو خود کتابم همین طوری بودم که که چی ؟ الان اینا باید منو بترسونه ؟ و دلیل های محکمی هم برای خیلی از چیزاش نداشت و جواب معما ها و سوال هایی هم که براتون ایجاد میکرد خیلی خوب نبود و جالب نبود اصلا.💔🥀
در کل که نه.😅😂
ولی در عین حال با این بدی هاش حس و حال باحالی داشت. 
        

30

منطقه مرده
داستان از جایی شروع میشه که جانی درحال اسکی روی یخ میخوره زمین و سرش ضربه میبینه و بیهوش میشه. تصاویری عجیب و مبهم میبینه که اون اتفاقات بعد از مدتی اتفاق میوفته. یه جورایی میتونه تصاویری مبهم از آینده رو ببینه. 

خب این اولین کتاب از استیون کینگه که خوندم و انتظار هایی داشتم که هم بد بودن هم خوب. یک سری ها میگفتن خیلی کنده و حوصله سر بره و یک سری ها سرش قسم میخوردن. اولا که به هیچ عنوان و اصلا کند نبود. پر از اتفاق های کوچیک و بزرگ بود و روندی سریع هم داشت نسبتا. البته اینم بگم اتفاقاتی که من میگم شاید اون اتفاقاتی نباشه که شما انتظار داشته باشید ولی دلیل نمیشه که چون حتما صحنه های شلوغ پلوغ و با کلی سر صدا خلق نمیکنه نویسنده حتما داستان کنده یا هیچ اتفاقی نمیوفته. ( که از این اتفاقاتم داره.)😅
عالی بود از هر لحاظ و واقعا خوشحالم که خوندمش. یکم درباره نکات مثبتش این پایین صحبت میکنم:

💙شخصیت پردازی: واقعا واقعا عالی. دلم خیلی برای جانی و سارا تنگ شده و واقعا دوست دارم بعدا دوباره برم سراغش تا این شخصیت هارو دوباره دنبال کنم. روابط شخصیت ها باهم و مخصوصا جانی با سارا خیلی خوب بودن. وااای نگم از این ارتباط .🫠 از طریق دیالوگ ها، عکس‌العمل ها، رفتار ها و غیره شخصیت پردازی میکرد به جای اینکه بیاد مثلا بگه « او فردی تعصبی و مذهبی بود.» تو خودت با رفتار شخصیت ها متوجه میشدی که چجوری قراره رفتار کنن در مقابل اتفاقات و شخصیتشون چه طوریه. ( البته استیون خدای نویسندگیه دیگه معلومه اینطوریه.😅) این نوع شخصیت پردازی رو یکم تو صدا های دیگر کتابی که همین مترجم نوشته دیده بودم و عاشق شدم چون همه شخصیت ها انگار واقعین و به بهترین شکل نوشته و پرداخته شدند.

💜فضا سازی و انتقال حس: سر هر اتفاق اون حسی که نویسنده دوست داشت منتقل کنه به خوبی منتقل میشد و به راحتی با اتفاقات ارتباط برقرار میشد کرد. شخصیت ها هر مشکل و حسی رو تجربه میکردن شما هم همون هارو تجربه میکردید. فضا سازی هم که خیلی خیلی خوب بود. توصیفات خیلی عالی باعث میشد که تصویر سازی به شدت دقیق و عالی داشته باشم و به راحتی بفهمم داره چی میگه نویسنده و به کجا میخواد برسه. کلا که خیلی خوب بود.🥹🥲

💚داستان: داستان به شدت جذاب و پر مفهوم بود. اگر انتظار نداشته باشید که یهو همه بمیرن همه جا منفجر بشه و اتفاقات اینطوری داستان روندی تندی داره.😂 پایانشم که اصلا نگم خیلی غم انگیز بود.🫠

💛مفهوم و محتوا کتاب: یک سری کتابا داستانشون محتوا داره بعضیا شخصیت هاشون، بعضیا اتفاقات و غیره ولی این کتاب همه اینارو باهم داشت. تو شخصیت ها مثل شخصیت مامان جانی، سارا، خود جانی و غیره هرکدوم یک نمادی بودند و هر کدوم یک حرفی رو داشتن میرسوندن. محتوا اصلی مخصوصا با پایان تکان‌دهنده اش هم مثل داستان ها و کتاب ها و فیلم های دیگه استیون بسیار تکان‌دهنده بود و مثل همیشه تلنگر های عجیبی داشت که بعد تموم کردن کتاب به نقش و نگار های فرش و ترک های دیوار خیره بشید.

🧡ترجمه و خود کتاب: ترجمه آقای قاضی که خداس و هیچ حرفی درش نیست. عالی ترجمه میکنه و هر چیزی که امکان داره متوجه نشید ایشون داخل کتاب توضیح داده. و واقعا یکی از جذابیت های اصلی کتاب ترجمه عالی شه. واقعا یکی از بهترین ترجمه کتاباییه که خوندم. طرح جلد کتاب انقدر جذابه که میشه ساعت ها بهش خیره شد و دیگه هیچ کاری نکرد. کتابش راحت خوانه و خیلی خوش دسته. و در کل ظاهر کتاب داخل کتابخونتون و دستتون موقع خوندن کاری میکنه که جذابیت کتاب چندین برابر بشه.

❤️تعلیق و کشش: فصل ها به خوبی تموم میشد. وقتی یه اتفاقی میوفتاد مثلا یکی بعد از مدتی زیاد و کلی انتظار یک شخصیت دیگه رو میدید و بعد از اتفاقات خوشی که باهم داشتن سریع نویسنده یه ضد حال میزد و میگفت تا سه سال دیگه هم دیگر را ندیدند. و اینطوری بودم که خب چرا؟ چی میشه؟ تا الان که خوب بود همه چیز؟ کتاب به خوبی شروع میشه و با همون جمله اول تعلیقشو شروع میکنه. و این تعلیق تا آخر کتاب بیشتر و بیشتر میشه و سفت و محکم نگه میداره خواننده رو جوری که تو سه روز چهار صد صفحه از کتابو خوندم...

و در اخر واقعا حتی از یه کلمه کتابم نمیتونم حداقل من ایراد بگیرم. از کلمه به کلمه، جمله به جمله، و صفحه به صفحه لذت میبردم مخصوصا بعد سه چهار ماه کتاب بد خوندن. اصلا از دستش ندید و حتما بخونیدش. اطمینان کنید به بنده.😊
و استیون بخونید تا رستگار شوید.🔥💪
          داستان از جایی شروع میشه که جانی درحال اسکی روی یخ میخوره زمین و سرش ضربه میبینه و بیهوش میشه. تصاویری عجیب و مبهم میبینه که اون اتفاقات بعد از مدتی اتفاق میوفته. یه جورایی میتونه تصاویری مبهم از آینده رو ببینه. 

خب این اولین کتاب از استیون کینگه که خوندم و انتظار هایی داشتم که هم بد بودن هم خوب. یک سری ها میگفتن خیلی کنده و حوصله سر بره و یک سری ها سرش قسم میخوردن. اولا که به هیچ عنوان و اصلا کند نبود. پر از اتفاق های کوچیک و بزرگ بود و روندی سریع هم داشت نسبتا. البته اینم بگم اتفاقاتی که من میگم شاید اون اتفاقاتی نباشه که شما انتظار داشته باشید ولی دلیل نمیشه که چون حتما صحنه های شلوغ پلوغ و با کلی سر صدا خلق نمیکنه نویسنده حتما داستان کنده یا هیچ اتفاقی نمیوفته. ( که از این اتفاقاتم داره.)😅
عالی بود از هر لحاظ و واقعا خوشحالم که خوندمش. یکم درباره نکات مثبتش این پایین صحبت میکنم:

💙شخصیت پردازی: واقعا واقعا عالی. دلم خیلی برای جانی و سارا تنگ شده و واقعا دوست دارم بعدا دوباره برم سراغش تا این شخصیت هارو دوباره دنبال کنم. روابط شخصیت ها باهم و مخصوصا جانی با سارا خیلی خوب بودن. وااای نگم از این ارتباط .🫠 از طریق دیالوگ ها، عکس‌العمل ها، رفتار ها و غیره شخصیت پردازی میکرد به جای اینکه بیاد مثلا بگه « او فردی تعصبی و مذهبی بود.» تو خودت با رفتار شخصیت ها متوجه میشدی که چجوری قراره رفتار کنن در مقابل اتفاقات و شخصیتشون چه طوریه. ( البته استیون خدای نویسندگیه دیگه معلومه اینطوریه.😅) این نوع شخصیت پردازی رو یکم تو صدا های دیگر کتابی که همین مترجم نوشته دیده بودم و عاشق شدم چون همه شخصیت ها انگار واقعین و به بهترین شکل نوشته و پرداخته شدند.

💜فضا سازی و انتقال حس: سر هر اتفاق اون حسی که نویسنده دوست داشت منتقل کنه به خوبی منتقل میشد و به راحتی با اتفاقات ارتباط برقرار میشد کرد. شخصیت ها هر مشکل و حسی رو تجربه میکردن شما هم همون هارو تجربه میکردید. فضا سازی هم که خیلی خیلی خوب بود. توصیفات خیلی عالی باعث میشد که تصویر سازی به شدت دقیق و عالی داشته باشم و به راحتی بفهمم داره چی میگه نویسنده و به کجا میخواد برسه. کلا که خیلی خوب بود.🥹🥲

💚داستان: داستان به شدت جذاب و پر مفهوم بود. اگر انتظار نداشته باشید که یهو همه بمیرن همه جا منفجر بشه و اتفاقات اینطوری داستان روندی تندی داره.😂 پایانشم که اصلا نگم خیلی غم انگیز بود.🫠

💛مفهوم و محتوا کتاب: یک سری کتابا داستانشون محتوا داره بعضیا شخصیت هاشون، بعضیا اتفاقات و غیره ولی این کتاب همه اینارو باهم داشت. تو شخصیت ها مثل شخصیت مامان جانی، سارا، خود جانی و غیره هرکدوم یک نمادی بودند و هر کدوم یک حرفی رو داشتن میرسوندن. محتوا اصلی مخصوصا با پایان تکان‌دهنده اش هم مثل داستان ها و کتاب ها و فیلم های دیگه استیون بسیار تکان‌دهنده بود و مثل همیشه تلنگر های عجیبی داشت که بعد تموم کردن کتاب به نقش و نگار های فرش و ترک های دیوار خیره بشید.

🧡ترجمه و خود کتاب: ترجمه آقای قاضی که خداس و هیچ حرفی درش نیست. عالی ترجمه میکنه و هر چیزی که امکان داره متوجه نشید ایشون داخل کتاب توضیح داده. و واقعا یکی از جذابیت های اصلی کتاب ترجمه عالی شه. واقعا یکی از بهترین ترجمه کتاباییه که خوندم. طرح جلد کتاب انقدر جذابه که میشه ساعت ها بهش خیره شد و دیگه هیچ کاری نکرد. کتابش راحت خوانه و خیلی خوش دسته. و در کل ظاهر کتاب داخل کتابخونتون و دستتون موقع خوندن کاری میکنه که جذابیت کتاب چندین برابر بشه.

❤️تعلیق و کشش: فصل ها به خوبی تموم میشد. وقتی یه اتفاقی میوفتاد مثلا یکی بعد از مدتی زیاد و کلی انتظار یک شخصیت دیگه رو میدید و بعد از اتفاقات خوشی که باهم داشتن سریع نویسنده یه ضد حال میزد و میگفت تا سه سال دیگه هم دیگر را ندیدند. و اینطوری بودم که خب چرا؟ چی میشه؟ تا الان که خوب بود همه چیز؟ کتاب به خوبی شروع میشه و با همون جمله اول تعلیقشو شروع میکنه. و این تعلیق تا آخر کتاب بیشتر و بیشتر میشه و سفت و محکم نگه میداره خواننده رو جوری که تو سه روز چهار صد صفحه از کتابو خوندم...

و در اخر واقعا حتی از یه کلمه کتابم نمیتونم حداقل من ایراد بگیرم. از کلمه به کلمه، جمله به جمله، و صفحه به صفحه لذت میبردم مخصوصا بعد سه چهار ماه کتاب بد خوندن. اصلا از دستش ندید و حتما بخونیدش. اطمینان کنید به بنده.😊
و استیون بخونید تا رستگار شوید.🔥💪

        

18

گنج راکام  سرخ پوش

1

گنج راکام  سرخ پوش

1

ماجراهای تن تن: ستاره ی اسرارآمیز

9