بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

گلستان یازدهم (خاطرات زهرا پناهی روا، همسر سردار شهید علی چیت سازیان)

گلستان یازدهم (خاطرات زهرا پناهی روا، همسر سردار شهید علی چیت سازیان)

گلستان یازدهم (خاطرات زهرا پناهی روا، همسر سردار شهید علی چیت سازیان)

4.3
66 نفر |
18 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

195

خواهم خواند

27

کتاب گلستان یازدهم (خاطرات زهرا پناهی روا، همسر سردار شهید علی چیت سازیان)، نویسنده بهناز ضرابی زاده.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به گلستان یازدهم (خاطرات زهرا پناهی روا، همسر سردار شهید علی چیت سازیان)

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به گلستان یازدهم (خاطرات زهرا پناهی روا، همسر سردار شهید علی چیت سازیان)

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به گلستان یازدهم (خاطرات زهرا پناهی روا، همسر سردار شهید علی چیت سازیان)

            "من بسیجی ام. یه بسیجی پیرو خط امام. فاصله ام با مرگ یه ثانیه اس."
🍃
بعضی از کتاب ها را آدم نمیداند درباره ی شان چه بنویسد و چگونه معرفی کند. گلستان یازدهم هم جز این گونه کتاب هاست که فقط در تعریف میتوانی به مخاطب بگویی: بخوان!!... 
نثر کتاب به سبب سبک "زندگی نامه" اجازه شرح بیشتر را نمیدهد.
گلستان یازدهم کتابی است که خواندنش خالی از لطف نخواهد بود...
چه لطفی بهتر از آشنایی با زندگی وسلوک و بندگی شهیدانی که ما زندگی حال و آینده مان را، حتی همین اوقات فراغت و آرامش و امنیت را به آن ها مدیونیم...
"زیاد آرزو نکنین، چون مرگ به آرزو های شما میخنده."
"کسی میتواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفسش گیر نکرده باشد."
چنین خط هایی از کتاب تلنگرهایی میزند که ما را از خواب روزمره بیدار کرده و غفلت ما را نسبت به اهداف اصیل یادآور میشود...
شهید علی چیت سازیان در جایی از کتاب میگویند:
"تو زندگی من جنگ اولویت اوله، چون  امام تکلیف کرده ان جبهه ها را خالی نذارید، اگه این جنگ بیست سال هم طول بکشه، می مانم و می جنگم و از دین و ایمان و انقلاب دفاع می کنم."
          
            من درمورد شهید چیت‌سازیان هیچی نمیدونستم، تنها اطلاعاتم از ایشون این بود که اسمشون برام آشنا بود!!! حتی یادمم نمیاد کجا شنیده بودم اسمشون رو.
با چند صفحه اول و شروع کناب بغض کردم و انگیزه شد که زودتر بخونمش ولی اواسطش برام کند میگذشت ...
دلیلش رو نمیدونم
و مدام داشتم خودم رو با همسرشون مقایسه میکردم و میدیدم که طبیعیه که ایشون به همچین جایگاهی رسیدن و من اندر خم یک کوچه... ولی بازم برام کند گذشت ...
تا اینکه حدودا ۱۰۰ صفحه آخر کتاب (برای من توی طاقچه با سایز فونت تنظیم شدم ۳۶۸ صفحه بود ، یعنی حدودا از صفحه ۲۴۰) که اشکام شروع به ریختن کرد تااااااا پایانش...
این ۱۰۰ صفحه ، باعث خاص شدن کتاب برای من شد و دلم میخواست با تمام وجود و با صدای بلند گریه کنم و چه قدر سخت بود برام که خودمو کنترل کنم تا همسر و پسرم با صدای گریم و فین فینم از خواب بیدار نشن...
مخصوصا جاهایی که نوشته بود همسر و خانواده شهید بی صدا گریه میکردن....
در کل خیلی خوب بود😍😭
ولی حسم اینه که ضعیف نوشته شده بود
واقعا این آخرای کتاب بود که منو خیلی جذبش کرد...
حس میکنم جا داشت خاطره‌نگار خیلی قوی تر بنویسه!🤐
          
نورا

1401/09/21

            کسی میتواند از سیم های خار دار دشمن عبور کند که از سیم های خاردار نفس خود عبور کرده باشد "علی چیت سازیان"
این را که مینویسم دستانم میلرزد بغض راه گلویم را
بسته است برایم سخت است نشاندن کلماتی که شرحی باشند برای شما مدت هاست کتاب را خواندم اما میدان کلماتم برای توصیف کتاب سبک است....
این کتاب روایتگر انتخاب دختری است برای زندگی... عقلش به او میگفت باید شریک زندگیه
رزمنده ای مجاهد بشود که بتواند با این کار به انقلاب کمک کند اما عقل چه میفهمد که که غم هجران عاشق و معشوق طاقت فرسا است چه میفهمد دلتنگی یعنی چه چه میفهمد.....
خط به خط کتاب غم عجیبی در ان نهفته است که شما را تا اخر کتاب همراهی میکند... غمی که شما را گرم نگه میدارد....غمی که آرزو میکنید تمام بشود ولی در عین حال نمی توانید دست از این غم عجیب بکشید
غبطه میخورم به خانواده هایی که دغدغه ای بیش از یک زندگی معمولی را دارند درگیر متعلقات مادی نیستند و از تجملاتی که دست و پای ما را بسته است اصلا توجهی ندارند چون فهمیدند که زندگی فراتر از چیزی است که اکثر مردم برای نگه داشتنش دست به هر کاری میزنند....
دائم با خود میگویم آیا اینها انسان هستند یا فرشته.....
کمی بعد ذهنم پاسخ میدهد اینها انسان بودند اما ما هنوز به آن درجه انسانیت نرسیده ایم علی آقا یک انسان بود یک مرد بی نقص
اما چطور؟ علی اقا شما که راه شهادت رو به ما گفتی اما نگفتی چطور توانستی از فرشته ات بگذری؟
چطور توانستی از بچه ات که هنوز ندیدش بگذری بچه ای که یه عمر بهانه بابا را میگرفت....
از علی و فرشته که بگذریم کلمات کتاب بوی مادرانه میدادند مادرانه ای که دو جوان را تربیت کردند و شدند علی و فرشته و....
مادرانه ای که بعدها محمد علی را پرورش میدهند که هرگز حضور پدر را حس نکرده....ـ
کتاب غریب نیست به قدری همراهیت میکند که سر از دزفول در میاری با ذهن غذا میخوری گرمای اهواز را لمس میکنی سر بچه ات را نوزاش میدهی و......