یادداشت سیده محدثه موسوی
1402/11/25
از وقتی یادم میاد همیشه دلم میخواسته بنویسم. در مورد هر چیزی. نوشتن همیشه (تو زمینههای مختلف) کمک زیادی بهم کرده. مدتیه که دیگه نتونستم حتی یه متن کوتاه بنویسم و حقیقتا نمیدونم چرا. اما بعد از خوندن این کتاب دلم خواست بنویسم. حتی اگه چیز خوبی از آب درنیاد، حتی اگه از نوشتهم راضی نباشم. . کتاب رو که میخوندم سیر متفاوتی از احساسات رو تجربه کردم. اولش به نظرم صرفا داستان جالبی اومد و کنجکاو بودم که ببینم چی میخواد بشه.🤔 جلوتر که رفتم و به وسطاش رسیدم اینجوری بودم که ها؟ چیشد؟ حس میکردم خیلی عجیبغریبه و از اون چیزاییه که آخرش قرار نیست هیچی ازش بفهمم😅. اما وقتی به آخرش رسیدم... حقیقت اینه که انتظارش رو نداشتم. منظورم این نیست که پایانش شکهکننده بود. بیشتر انگار انتظار اینو نداشتم که اینجور منو تحتتاثیر قرار بده.🫠 میدونین، انگار تو یه قایقی نشسته بودم، قایقی که جلو نمیرفت و یه جایی وسط دریا لنگر انداخته بود. صرفا داشت آرومآروم به وسیلهی امواج تکون میخورد و بالا و پایین میشد، اما یهو... انگار یهو قایقم واژگون شد. اینجوریم نبود که منو وسط یه طوفانی گیر بندازه و داغونم کنه، نه. دقیقا همینجوری بود که گفتم: یه سیر آروم، تکونهای ملایم و ناگهان یه ضربهی کوتاه اما عمیق! نمیتونم الان بهتر و بیشتر از این توصیفش کنم اما حقیقتا لذت بردم:) شاید بد نباشه یادداشتم رو با یه تیکهی گیرا از کتاب تموم کنم، شاید بشه گفت موثرترین بخشی از کتاب که محرک نوشتن این یادداشت شد: "این چیزی بود که من فهمیدم. زمین کشتیای است که برای من بیش از اندازه بزرگ است. سفری است بیش از اندازه دور و دراز، زنی بیش از اندازه زیبا، عطری بیش از اندازه تند، آهنگی است که من نمیتوانم بزنم. ببخشید، اما من پیاده نمیشوم. اجازه بدهید برگردم."
(0/1000)
نظرات
1402/11/25
خب آبجی جونم، من اصولا این یادداشتت رو بیشتر از خود کتاب پسندیدم 😍😄 خیلی قشنگ نوشتی 🥹 تو چطور از این هنرها داشتی و تا به حال رو نکرده بودی؟ 🤨😄 و البته دوباره تأکید میکنم که خودم همچینم با پایانبندی کتاب حال نکردم و کلا داستانش پسندم نبود 🚶🏻♀️🚶🏻♀️
2
3
1403/1/11
سیده خانم ی امضا بدین بهمون حداقل 🥲🥲🥹🥹 یادداشت تون دست کم از خود کتاب نداره 🥲🥲 به مشتاقان این کتاب عرضه میدارم که گر نتوانید آن بخوانید، لااقل این یادداشت بخوانید 😁😅🥲
2
1
1402/11/25
0